unfix

/unfix//unfix/

معنی: رها کردن، ازاد کردن، غیر ثابت کردن، باز کردن
معانی دیگر: جدا کردن، شل کردن، مختل کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unfixes, unfixing, unfixed
(1) تعریف: to unfasten; detach; loosen.
متضاد: fix

(2) تعریف: to unsettle, disturb, or disrupt.
متضاد: fix
مشابه: unsettle

جمله های نمونه

1. Their new discovery unfixed all established notions.
[ترجمه گوگل]اکتشاف جدید آنها همه مفاهیم ثابت شده را برطرف کرد
[ترجمه ترگمان]این کشف جدید، همه تصورات باطل را از بین برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A quick fix clearly becomes unfixed.
[ترجمه گوگل]یک تعمیر سریع به وضوح ثابت نمی شود
[ترجمه ترگمان]یک راه حل سریع به روشنی شکل نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Who can impress the forest, bid the tree Unfix his earthbound root?
[ترجمه گوگل]چه کسی می تواند جنگل را تحت تأثیر قرار دهد، به درخت پیشنهاد دهد ریشه زمینی اش را باز کند؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی می تواند جنگل را تحت تاثیر قرار دهد و درخت را از ریشه کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Oviduct is located besides of unfix side of ovary that forms a hemicycle around ovary.
[ترجمه گوگل]مجرای تخمدان در کنار سمت غیر ثابت تخمدان قرار دارد که یک نیم چرخه در اطراف تخمدان تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]oviduct علاوه بر سمت unfix از تخمدان واقع شده است که a دور از تخمدان را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Plucking to unfix an enemy, He doth unfasten so and shake a friend.
[ترجمه گوگل]با کندن برای رفع مشکل دشمن، آن را باز می کند و دوست را تکان می دهد
[ترجمه ترگمان]شجاعانه در حال unfix کردن به unfix یک دشمن است و یک دوست را تکان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The sun is low in the sky and the mood of the afternoon is sleepy and unfixed.
[ترجمه گوگل]خورشید در آسمان کم است و حال و هوای بعدازظهر خواب آلود و نامرتب است
[ترجمه ترگمان]خورشید در آسمان پایین است و حالت بعد از ظهر خواب آلود و نامشخص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is perhaps not too much to say that any calamity the moment it is apprehended by the reason alone loses nearly all its power to disturb and unfix us.
[ترجمه گوگل]شاید خیلی زیاد نباشد که بگوییم هر مصیبتی در لحظه‌ای که تنها با دلیل متوجه می‌شود، تقریباً تمام قدرت خود را برای ایجاد مزاحمت و رفع مشکل از دست می‌دهد
[ترجمه ترگمان]شاید بیش از حد لازم نباشد که بگوییم هر مصیبتی لحظه به لحظه به واسطه عقل و منطق به هدر می رود و همه نیروی خود را از دست می دهد تا ما را پریشان و پریشان سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The plan's essence: to fix the value of money while giving governments every opportunity to unfix it.
[ترجمه گوگل]ماهیت این طرح: تثبیت ارزش پول و در عین حال دادن هر فرصتی به دولت ها برای رفع آن
[ترجمه ترگمان]اساس طرح این است که ارزش پول را تثبیت کند در حالی که به دولت ها هر فرصتی را می دهد تا آن را جبران کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

غیر ثابت کردن (فعل)
destabilize, unfix

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

انگلیسی به انگلیسی

• detach, unclasp, loosen; cause to be unsettled (mentally, culturally, etc.)

پیشنهاد کاربران

بپرس