unfeeling

/ənˈfiːlɪŋ//ʌnˈfiːlɪŋ/

معنی: بی عاطفه، بی حس، سنگ دل، فاقد قوهء لامسه، فاقد احساسات
معانی دیگر: فاقد احساس، کرخ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unfeelingly (adv.), unfeelingness (n.)
(1) تعریف: lacking physical feeling; insensate; numb.
متضاد: feeling, sensitive
مشابه: numb

(2) تعریف: lacking concern or sympathy for others; callous.
متضاد: compassionate, feeling, fond, sensitive, sympathetic
مشابه: callous, cold, cruel, hardhearted, heartless, inhuman, insensitive, obtuse

جمله های نمونه

1. What she saw was just an unfeeling corpse.
[ترجمه گوگل]چیزی که او دید فقط یک جسد بی احساس بود
[ترجمه ترگمان]چیزی که او دیده فقط یک جسد بی احساس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was branded an unfeeling bully.
[ترجمه گوگل]او را یک قلدر بی احساس نامیدند
[ترجمه ترگمان] اون یه قلدر بی احساس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She accused me of being unfeeling because I left the cinema dry-eyed.
[ترجمه گوگل]او مرا متهم به بی احساسی کرد زیرا با چشمان خشک سینما را ترک کردم
[ترجمه ترگمان]او من را متهم به بی احساس بودن کرد، چون من سینما را با چشمانی خشک ترک کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The media has made unfeeling voyeurs of all of us.
[ترجمه گوگل]رسانه ها از همه ما فضولان بی احساسی ساخته اند
[ترجمه ترگمان]رسانه ها همه ما را بی احساس می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her eyes were cold and unfeeling.
[ترجمه گوگل]چشمانش سرد و بی احساس بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش سرد و بی احساس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She accused me of being unfeeling because I didn't cry at the end of the film.
[ترجمه گوگل]او من را متهم به بی احساسی کرد زیرا در پایان فیلم گریه نکردم
[ترجمه ترگمان]او مرا متهم به بی احساس بودن کرد، زیرا در پایان فیلم گریه نکردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He is hard and unfeeling towards his children.
[ترجمه گوگل]نسبت به فرزندانش سختگیر و بی احساس است
[ترجمه ترگمان]او نسبت به فرزندانش سخت و بی احساس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She is a cold, unfeeling and unresponsive woman.
[ترجمه گوگل]او زنی سرد، بی احساس و بی پاسخ است
[ترجمه ترگمان]زن بی احساس و بی احساس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is an unfeeling brute.
[ترجمه گوگل]او یک بی رحم بی احساس است
[ترجمه ترگمان]او یک حیوان بی عاطفه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I know it sounds unfeeling but to be blunt we can't go on much longer without any money coming in.
[ترجمه گوگل]می دانم که بی احساس به نظر می رسد، اما رک و پوست کنده بگویم، نمی توانیم بیشتر از این بدون پولی ادامه دهیم
[ترجمه ترگمان]می دانم که به نظر می رسد بی عاطفه به نظر می رسد، اما با رک بودن، ما نمی توانیم بیش از این ادامه دهیم، بدون اینکه هیچ پولی وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To be without emotion is to be unfeeling, to have no contact with the human condition.
[ترجمه گوگل]بدون عاطفه بودن یعنی بی احساس بودن، عدم تماس با شرایط انسانی
[ترجمه ترگمان]بودن بدون احساس باید بی احساس باشد، و هیچ ارتباطی با وضعیت انسان نداشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In spite of the sensational, unfeeling way it had been used, the picture was moving.
[ترجمه گوگل]علیرغم نحوه استفاده پر شور و بی احساسی که از آن استفاده شده بود، تصویر متحرک بود
[ترجمه ترگمان]تصویری که از آن استفاده کرده بود، تصویر متحرک و بی احساس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He smiled lazily, but it was a cool, unfeeling smile.
[ترجمه گوگل]او با تنبلی لبخند زد، اما این یک لبخند سرد و بی احساس بود
[ترجمه ترگمان]لبخند بی رمقی زد، اما لبخندی سرد و بی احساس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You are giving this unfeeling corporation so much, why not grab what you can in expense-account-paid perks?
[ترجمه گوگل]شما اینقدر به این شرکت بی احساس هدیه می دهید، چرا آنچه را که می توانید از مزایای پرداختی به حساب هزینه نگیرید؟
[ترجمه ترگمان]تو این شرکت بی احساس رو خیلی زیاد به این شرکت دادی، چرا چیزی که میتونی به قیمت هزینه - بدست بیاری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی عاطفه (صفت)
soulless, cruel, callous, heartless, unfeeling, stolid, insensitive, inhuman, obdurate, cold-blooded, cold-hearted, insensate, impassive, unkind

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

سنگ دل (صفت)
unholy, callous, unfeeling, implacable, obdurate, ungodly, fell, inexorable, stony, hard-hearted, stony-hearted

فاقد قوهء لامسه (صفت)
unfeeling

فاقد احساسات (صفت)
unfeeling

انگلیسی به انگلیسی

• not feeling, unsympathetic
someone who is unfeeling is not sympathetic towards people who are suffering or unhappy.

پیشنهاد کاربران

۱. بی احساس. بی عاطفه ۲. فاقد حس همدردی ۳. حاکی از بی عاطفگی
مثال:
my mother is a cold, unfeeling woman
مادرم یک زن سرد و بی احساس و بی عاطفه است.
ظالمانه

بپرس