1. Unexpressed emotions will never die. They are buried alive and will come forth later in uglier ways. Sigmund Freud
[ترجمه حمید] احساسات فروخورده هرگز از بین نمی روند. آنها زنده باقی خواهند ماند و بعدها به شکلی نامطلوب تر بروز خواهند کرد. زیگموند فروید
|
[ترجمه گوگل]احساسات ابراز نشده هرگز نمی میرند آنها زنده به گور می شوند و بعداً به روش های زشت تری بیرون خواهند آمد فروید زیگموند [ترجمه ترگمان]احساسات unexpressed هرگز نخواهند مرد آن ها زنده دفن می شوند و بعدا به شیوه های uglier ظاهر خواهند شد زیگموند فروید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. No more angry stoicism, or prideful unexpressed resentment.
[ترجمه گوگل]دیگر خبری از رواقی گری خشمگین یا کینه بیان نشده غرورآمیز نیست [ترجمه ترگمان]هیچ گونه stoicism یا خشم unexpressed prideful وجود نداشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The questions were evidently unexpressed to the slow-witted spokesman, who instantly found himself tongued-tied.
[ترجمه گوگل]ظاهراً سؤالات برای سخنگوی کندرو بیان نشده بود، که فوراً متوجه شد که زبانش بند آمده است [ترجمه ترگمان]بدیهی است که این پرسش ها به حرف سخنگوی - بود که فورا خود را بار دیگر به زبان آورده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Between them there was a deep unexpressed Bond of sympathy.
[ترجمه گوگل]بین آنها یک پیوند عمیق ابراز نشده از همدردی وجود داشت [ترجمه ترگمان]در میان آن ها، یک Bond خالی از همدردی وجود داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Love unexpressed is sacred. It'shines like gems in the gloom the hidden heart.
[ترجمه گوگل]عشق بیان نشده مقدس است مثل جواهرات در تاریکی قلب پنهان می درخشد [ترجمه ترگمان]unexpressed Love مقدس است مثل جواهر در ظلمات، در اعماق قلب پنهان است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Love unexpressed is sacred. It'shines like gems in the gloom of the hidden heart.
[ترجمه گوگل]عشق بیان نشده مقدس است در تاریکی دل پنهان مانند گوهر می درخشد [ترجمه ترگمان]unexpressed Love مقدس است مثل جواهر در تاریکی قلب پنهان می درخشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Wherever there is unexpressed possibility, or function not performed, there is unsatisfied desire.
[ترجمه گوگل]هر جا که امکان بیان نشده وجود داشته باشد، یا عملکردی انجام نشود، میل ارضا نشده وجود دارد [ترجمه ترگمان]هرجا که امکان unexpressed باشد، یا عملکرد اجرا نشود، میلی ارضا نشده وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Searching out the bleached bones of the image we found instead flesh unexpressed by light.
[ترجمه گوگل]با جستجوی استخوانهای سفید شده تصویر، گوشتی یافتیم که توسط نور بیان نشده بود [ترجمه ترگمان]در جستجوی استخوان های سفید تصویری که در عوض آن را از طریق نور به دست آوردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The central meaning shared by these verbs is . to draw forth or bring out something latent, hidden, or unexpressed.
[ترجمه گوگل]معنای مرکزی مشترک این افعال است بیرون کشیدن یا بیرون آوردن چیزی نهفته، پنهان یا بیان نشده [ترجمه ترگمان]معنی مرکزی که این افعال به اشتراک می گذارند عبارت است از: یا چیزی پنهان، پنهان و یا unexpressed را بیرون بکشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• not expressed, tacit
پیشنهاد کاربران
بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.