unemotionally

جمله های نمونه

1. McKinnon looked at him unemotionally.
[ترجمه گوگل]مک کینون بی احساس به او نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]mckinnon به او نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He talked slowly and unemotionally.
[ترجمه بهار] او آهسته و بدون هیجان صحبت می کرد
|
[ترجمه گوگل]آهسته و بی احساس صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]آهسته و آهسته حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Most of us can think more or less unemotionally when we bend our wills to that.
[ترجمه گوگل]بسیاری از ما زمانی که اراده خود را به آن خم کنیم، می توانیم کم و بیش غیر عاطفی فکر کنیم
[ترجمه ترگمان]بیشتر ما می توانیم وقتی اراده خود را به آن خم کنیم، بیشتر یا کم تر فکر کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The defendant stared unemotionally at the victim's family.
[ترجمه گوگل]متهم بی احساس به خانواده مقتول خیره شد
[ترجمه ترگمان]متهم به خانواده قربانی خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Chinese Communist leaders coldly and unemotionally assessed the requirements of the balance of power little influenced by ideology or sentiment.
[ترجمه گوگل]رهبران کمونیست چین با سردی و بی احساسی الزامات توازن قوا را که اندکی تحت تأثیر ایدئولوژی یا احساسات قرار داشت ارزیابی کردند
[ترجمه ترگمان]رهبران کمونیست چین به سردی و unemotionally الزامات موازنه قدرت را اندکی تحت تاثیر ایدئولوژی یا احساسات ارزیابی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. So it's like you can unemotionally analyze some source of deep joy in your life.
[ترجمه گوگل]بنابراین مثل این است که می توانید به طور غیر احساسی منبع شادی عمیق زندگی خود را تجزیه و تحلیل کنید
[ترجمه ترگمان]بنابراین به نظر می رسد که شما می توانید برخی از منابع شادی عمیق را در زندگی تان آنالیز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Gathering them unemotionally will help those facts come out.
[ترجمه گوگل]جمع آوری آنها به صورت غیر احساسی به آشکار شدن آن حقایق کمک می کند
[ترجمه ترگمان]جمع کردن اونا به اون حقایق کمک می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It provides an extraordinarily careful and detailed picture and records - factually and unemotionally - the abuses which characterized the whole system.
[ترجمه گوگل]این یک تصویر فوق‌العاده دقیق و دقیق ارائه می‌کند و سوءاستفاده‌هایی را که مشخصه کل سیستم است، ثبت می‌کند
[ترجمه ترگمان]این یک تصویر فوق العاده دقیق و دقیق و سوابق - حقیقتا و unemotionally - سو استفاده هایی است که کل سیستم را مشخص می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The self-coached cyclist must learn to think objectively and unemotionally.
[ترجمه گوگل]دوچرخه سوار خود مربی باید بیاموزد که بی طرفانه و غیر عاطفی فکر کند
[ترجمه ترگمان]دوچرخه سوار خود مربی باید یاد بگیرد که به طور عینی و بی طرفانه فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The woman, in fact, seemed to be chewing gum as she unemotionally clicked off a series of commands for me to perform.
[ترجمه گوگل]زن، در واقع، به نظر می رسید که در حال جویدن آدامس بود، زیرا او یک سری دستورات را به طور غیر احساسی برای من انجام داد
[ترجمه ترگمان]در واقع، زن، انگار داشت آدامس می جوید، انگار یک سری فرمان داد که من اجرا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These rules ensure that the student can smoothly, effortlessly and unemotionally take actions to buy, sell or hold.
[ترجمه گوگل]این قوانین تضمین می‌کند که دانش‌آموز می‌تواند به آرامی، بدون زحمت و بدون احساس، اقدام به خرید، فروش یا نگهداری کند
[ترجمه ترگمان]این قوانین تضمین می کنند که دانش آموز می تواند به راحتی، بدون زحمت و بدون زحمت، اقدام به خرید، فروش و نگهداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Marriage is like a business investment. Its long-term viability is best established unemotionally.
[ترجمه گوگل]ازدواج مانند یک سرمایه گذاری تجاری است بقای طولانی مدت آن به بهترین وجه به صورت غیر عاطفی ثابت می شود
[ترجمه ترگمان]ازدواج مثل یک سرمایه گذاری تجاری است قابلیت دوام بلند مدت آن best است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The wind and date Li, the nature consoles oneself unemotionally.
[ترجمه گوگل]باد و تاریخ لی، طبیعت خود را بی عاطفه تسلی می دهد
[ترجمه ترگمان]باد و تاریخ لی، طبیعت خود را unemotionally می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not in an emotional manner, without emotion

پیشنهاد کاربران

به سردی. بدون هیجان. بی احساس
مثال:
He talked slowly and unemotionally.
او آهسته و به سردی و بدون هیجان حرف زد.
با بی احساسی ، بدون حس

بپرس