صفت ( adjective )
حالات: uneasier, uneasiest
مشتقات: uneasily (adv.), unease (n.), uneasiness (n.)
حالات: uneasier, uneasiest
مشتقات: uneasily (adv.), unease (n.), uneasiness (n.)
• (1) تعریف: not comfortable physically or mentally; restless; disturbed; insecure.
• مترادف: anxious, disturbed, ill at ease, nervous, perturbed, troubled, unsettled, worried
• متضاد: at ease, calm, comfortable
• مشابه: agitated, apprehensive, disconcerted, disconcerted, disquieted, edgy, insecure, jumpy, on edge, queasy, restive, restless
• مترادف: anxious, disturbed, ill at ease, nervous, perturbed, troubled, unsettled, worried
• متضاد: at ease, calm, comfortable
• مشابه: agitated, apprehensive, disconcerted, disconcerted, disquieted, edgy, insecure, jumpy, on edge, queasy, restive, restless
- He was an experienced rider, but he was uneasy on this new horse.
[ترجمه علی ملک نژاد] او سوار کار ماهری بود اما در باره این اسب جدید پریشان خیال بود|
[ترجمه گوگل] او سوارکار باتجربه ای بود، اما روی این اسب جدید ناآرام بود[ترجمه ترگمان] سوار ماهری بود، اما از این اسب تازه ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I always feel uneasy when I get on an airplane, but I'm fine once we're in the air.
[ترجمه گوگل] من همیشه وقتی سوار هواپیما می شوم احساس ناراحتی می کنم، اما وقتی در هوا هستیم حالم خوب است
[ترجمه ترگمان] وقتی سوار هواپیما می شوم، همیشه احساس ناراحتی می کنم، اما وقتی در هوا هستیم حالم خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی سوار هواپیما می شوم، همیشه احساس ناراحتی می کنم، اما وقتی در هوا هستیم حالم خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The workers were uneasy as they waited to hear the announcement from management.
[ترجمه گوگل] کارگران در انتظار شنیدن این اطلاعیه از سوی مدیریت ناآرام بودند
[ترجمه ترگمان] کارگران در انتظار شنیدن خبر از سوی مدیریت نگران بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارگران در انتظار شنیدن خبر از سوی مدیریت نگران بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: not confident in manner; constrained; awkward.
• مترادف: awkward, ill at ease, uncomfortable
• مشابه: clumsy, constrained, embarrassed, insecure, queer, self-conscious, stiff, strained, unsure
• مترادف: awkward, ill at ease, uncomfortable
• مشابه: clumsy, constrained, embarrassed, insecure, queer, self-conscious, stiff, strained, unsure
- He always felt uneasy speaking in front of an audience.
[ترجمه گوگل] او همیشه از صحبت کردن در مقابل حضار احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه ترگمان] همیشه در مقابل شنوندگان احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همیشه در مقابل شنوندگان احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: characterized by mental discomfort, awkwardness, or lack of certainty; troubled or uncertain.
• مترادف: doubtful, dubious, insecure, uncertain
• مشابه: precarious, queasy, shaky, troubled, unreliable, unsound
• مترادف: doubtful, dubious, insecure, uncertain
• مشابه: precarious, queasy, shaky, troubled, unreliable, unsound
- An uneasy silence filled the room.
[ترجمه گوگل] سکوتی ناخوشایند اتاق را پر کرده بود
[ترجمه ترگمان] سکوت ناراحت کننده ای اتاق را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سکوت ناراحت کننده ای اتاق را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After years of fighting, an uneasy truce was finally reached.
[ترجمه گوگل] پس از سال ها جنگ، سرانجام آتش بس ناآرام حاصل شد
[ترجمه ترگمان] بعد از سال ها جنگ، آتش بس موقت به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از سال ها جنگ، آتش بس موقت به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید