علت نابودی، سبب بدبختی، عمل گشودن، باز کردن، وا کردن (واچیدن یا وا پیچیدن و غیره)، خنثی سازی، تباه سازی، نیست سازی، نابودی، فنا، سبب بدبختی laziness will be your undoing! تنبلی موجب فلاکت تو خواهد شد!
• (1)تعریف: the act of releasing, unfastening, loosening, or unwrapping. • مترادف: loosening, release, unfastening • مشابه: untying, unwinding, unwrapping
• (2)تعریف: the act of reversing or nullifying; cancellation. • مترادف: annulment, cancellation, nullification, reversal, revocation • مشابه: erasure, negation, neutralization
• (3)تعریف: the cause of, or act of causing, someone's downfall. • مترادف: downfall, nemesis, ruin • مشابه: Achilles heel, bane, destruction, jinx, overthrow, ruination, subversion, weakness
جمله های نمونه
1. By stopping smoking you are undoing most of the damage smoking has caused.
[ترجمه گوگل]با ترک سیگار بیشتر آسیب هایی را که سیگار ایجاد کرده است برطرف می کنید [ترجمه ترگمان]با توقف سیگار کشیدن، اکثر آسیب های ناشی از سیگار کشیدن را خنثی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She has invented a nifty little gadget for undoing stubborn nuts and bolts.
[ترجمه گوگل]او یک ابزار کوچک زیبا برای باز کردن مهره ها و پیچ های سرسخت اختراع کرده است [ترجمه ترگمان]او یک ابزار بسیار زیرکانه را اختراع کرده است که مهره ها و مهره ها را درهم می شکند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. This hard attitude may have led to his undoing.
[ترجمه گوگل]این نگرش سخت ممکن است منجر به خنثی شدن او شده باشد [ترجمه ترگمان]این رفتار سخت ممکن است منجر به undoing او شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The new president spent the first year undoing the work of his predecessor.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور جدید سال اول را صرف خنثی کردن کار رئیس جمهور قبلی خود کرد [ترجمه ترگمان]رئیس جمهور جدید، در سال اول، کار سلف خود را خنثی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Greed has been the undoing of many a businessman.
[ترجمه گوگل]حرص و طمع باعث نابودی بسیاری از تاجران شده است [ترجمه ترگمان]حرص و طمع، مایه تباهی بسیاری از بازرگانان شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Two large side panels, which are removed by undoing two knots, cover each side of the engine compartment.
[ترجمه گوگل]دو پانل جانبی بزرگ که با باز کردن دو گره جدا می شوند، هر طرف محفظه موتور را می پوشانند [ترجمه ترگمان]دو قاب کناری بزرگ که توسط دو گره باز می شوند، هر طرف محفظه موتور را پوشش می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Muffin galloped to the door and started undoing the bolts with her teeth.
[ترجمه گوگل]مافین به سمت در رفت و با دندان شروع به باز کردن پیچ و مهره ها کرد [ترجمه ترگمان]مافین به طرف در دوید و پیچ ها را با دندان هایش بیرون ریخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. I could see him above me undoing his belt.
[ترجمه Paris] میتونستم اونو بالای سرم ببینم درحال باز کردن کمربندش
|
[ترجمه گوگل]میتوانستم او را بالای سرم ببینم که کمربندش را باز میکند [ترجمه ترگمان]می توانستم او را بالای سرم ببینم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Such confidence was to be their undoing, and that of the Elves.
[ترجمه گوگل]چنین اطمینانی باید از بین بردن آنها و الف ها باشد [ترجمه ترگمان]چنین اعتماد به نفسی بود که مایه تباهی آن ها می شد و الف ها [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Drink was his undoing.
[ترجمه Paris] نوشیدن دلیل تباهیش بود
|
[ترجمه قلی زاده] مشروب پدرشو درآورد.
|
[ترجمه گوگل]مشروب خنثی کننده او بود [ترجمه ترگمان] مشروب خودش رو از دست داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. The knots took some undoing and then finally an impatient Adam tore off the string before slowly removing the muslin.
[ترجمه گوگل]گره ها کمی باز شدند و سرانجام آدام بی حوصله قبل از برداشتن آهسته موسلین، ریسمان را پاره کرد [ترجمه ترگمان]گره گره خورده بود و بعد بالاخره یک آدم بی تاب، طناب را پاره کرد و به آرامی آن را برداشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Top weight and soft ground proved his undoing but he ran an absolute cracker to finish third to Sibton Abbey.
[ترجمه گوگل]وزن بالا و زمین نرم شکست او را ثابت کرد، اما او یک کرکر مطلق را دوید تا سوم شود و به ابی سیبتون رسید [ترجمه ترگمان]وزن بالا و زمین نرم undoing را ثابت کرد، اما او یک کراکر مستقل برای پایان دادن به Sibton ابی کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. This was only undoing her newly formed resolution to hate him.
[ترجمه گوگل]این تنها تصمیم تازه شکل گرفته او برای نفرت از او را خنثی کرد [ترجمه ترگمان]این کار فقط تصمیم گرفته بود که از او متنفر باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. She was repeatedly doing up and undoing the bottom button of her black cardigan.
[ترجمه گوگل]او مرتباً دکمه پایین ژاکت کش باف پشمی مشکی خود را بالا و باز می کرد [ترجمه ترگمان]او مرتب این کار را می کرد و دکمه پایینی ژاکت پشمی سیاهش را باز می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• reversing, revoking; act of opening (a jacket, package, door, etc.), releasing or unloosing (e.g. of a knot in a rope); destruction, ruin if something is your undoing, it is the cause of your failure; a formal word.
پیشنهاد کاربران
باطل سازی
از بین بردن
خنثی کننده
formal/ the cause of someone's failure, or of someone's loss of power or money رسمی/ دلیل شکست یا از دست دادن قدرت یا پول کسی، فروپاشی، علت شکست و تباهی، ورشکستگی Greed has been the undoing of many a businessman His failure to delegate authority and his arrogance led to his undoing