undo

/ənˈduː//ʌnˈduː/

معنی: باطل کردن، خنثی کردن، خراب کردن، بی اثر کردن، باز کردن، واچیدن، بیابرو کردن
معانی دیگر: به حالت اول برگرداندن، واکردن (در برابر: کردن do)، جبران کردن، (بافتنی و غیره) شکافتن، (چفت در یا گره و غیره را) باز کردن، گشودن، تباه کردن، از هستی ساقط کردن، نیست کردن، نابود کردن، بدبخت کردن، از راه به در کردن، ضایع کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: undoes, undoing, undid, undone
(1) تعریف: to release, unfasten, or unwrap (a button from a buttonhole, a catch or lock, string tied around a package, or the like).
متضاد: fasten
مشابه: loose, loosen, release

(2) تعریف: to reverse or nullify.
مشابه: abrogate, annihilate, neutralize, rescind, reverse, vitiate

- He undid the good that others had done.
[ترجمه گوگل] او کارهای خوبی را که دیگران انجام داده بودند انجام داد
[ترجمه ترگمان] کاری را که دیگران انجام داده بودند، باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to ruin or destroy (a person's fortune, reputation, mental well-being, or the like).
مشابه: ruin

جمله های نمونه

1. we must undo the sweater and weave it again
بایستی ژاکت را بشکافیم و از نو ببافیم.

2. he had done the job so badly that we had to undo every thing and start all over again
کارها را آن قدر بد انجام داده بود که مجبور شدیم همه را به صورت اول برگردانده و از نو شروع کنیم.

3. Can someone help me to undo my seat belt?
[ترجمه گوگل]آیا کسی می تواند به من کمک کند تا کمربند ایمنی را باز کنم؟
[ترجمه ترگمان]کسی میتونه کم کم کنه کمربند ایمنی - م رو باز کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I had to undo several rows of knitting.
[ترجمه گوگل]مجبور شدم چندین ردیف بافتنی را باز کنم
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم چند ردیف بافتنی را باز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I managed secretly to undo a corner of the parcel.
[ترجمه گوگل]مخفیانه توانستم گوشه ای از بسته را باز کنم
[ترجمه ترگمان]به سختی توانستم گوشه بسته را باز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She prepared to undo the band of cloth around his arm which had served as tourniquet.
[ترجمه گوگل]او آماده شد تا بند پارچه‌ای دور بازوی او را که به‌عنوان حلقه‌بند عمل می‌کرد، باز کند
[ترجمه ترگمان]او آماده بود که دسته پارچه را که به اندازه شریان بند لازم بود، باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mention of the boy would still undo her sometimes.
[ترجمه گوگل]ذکر پسر هنوز هم گاهی اوقات او را خنثی می کند
[ترجمه ترگمان]با شنیدن آن پسر، گاهی اوقات او را از بین می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's not too late to try and undo some of the damage.
[ترجمه گوگل]هنوز دیر نیست که سعی کنید بخشی از آسیب را جبران کنید
[ترجمه ترگمان]خیلی دیر نشده که سعی کنیم بعضی از the را از بین ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Can you undo this knot?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید این گره را باز کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی این گره رو باز کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Try and undo the screw to get the whatsit off.
[ترجمه گوگل]سعی کنید و پیچ را باز کنید تا whatsit از بین برود
[ترجمه ترگمان]سعی کن پیچ رو باز کنی تا the رو از بین ببری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His pride will undo him some day.
[ترجمه گوگل]غرورش روزی او را از بین خواهد برد
[ترجمه ترگمان]غرور او روزی او را از بین خواهد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Please undo the package.
[ترجمه گوگل]لطفا بسته را لغو کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا بسته رو باز کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sammy took off his coat and proceeded to undo his boots.
[ترجمه گوگل]سامی کتش را درآورد و به باز کردن چکمه هایش ادامه داد
[ترجمه ترگمان]سمی کتش را درآورد و به راه افتاد تا پوتین هایش را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He tried to undo the knot by picking at it with his fingers.
[ترجمه گوگل]سعی کرد با انگشتانش گره را باز کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با انگشتانش گره را باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's very difficult to undo the damage that's caused by inadequate parenting in a child's early years.
[ترجمه گوگل]خنثی کردن آسیب ناشی از تربیت ناکافی کودک در سال های اولیه بسیار دشوار است
[ترجمه ترگمان]خنثی کردن آسیب هایی که توسط والدین ناکافی در ساله ای اولیه کودکی ایجاد می شود، بسیار دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She knew it would be difficult to undo the damage that had been done.
[ترجمه گوگل]او می‌دانست که جبران خسارت وارد شده دشوار خواهد بود
[ترجمه ترگمان]می دانست که باز کردن خسارتی که انجام داده بود دشوار خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We cannot undo the damage of a lifetime in only 30 days.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم خسارت یک عمر را تنها در 30 روز جبران کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم آسیب یک عمر را تنها در ۳۰ روز خنثی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باطل کردن (فعل)
abrogate, annul, cancel, override, undo, invalidate, void, frank, derogate, dispense, frustrate, disannul, invalid, quash, strike out

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

بی اثر کردن (فعل)
nullify, undo, void, counteract, foil, deactivate, enervate

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

واچیدن (فعل)
undo, unweave

بیابرو کردن (فعل)
undo

تخصصی

[کامپیوتر] خنثی کردن - خنثی کردن فرمانی که به کاربر معکوس کردن تاثیرات جدیدترین عملیات را می دهد . اگر undo تیره شود .( به صورت خاکستری چاپ شود . ) برنامه ی شمار نمی تواند فرمان را خنثی کند . ( شاید مرحله ی واسطی را انجام داده اید . یا فرمان چنان پیچیده است که نمی تواند خنثی شود ) به همین دلیل، بهتر است که نسخه های گوناگوین از فایل را هنگام کار ذخیره کنید تا در زمان خرابی آن بتوانید آخرین نسخه را برگردانید .
[ریاضیات] خنثی کردن، بی اثر کردن

انگلیسی به انگلیسی

• open (a jacket, package, door, etc.), release, unloose; cancel, revoke, reverse, annul; bring to ruin (emotionally, morally, etc.)
cancellation of an action; ability of a program to cancel the most recent action (computers)
if you undo something that is closed, tied, or held together in some way, you open it or loosen it so that its parts separate or so that you can remove what is inside.
if you undo something useful that has been done, you prevent it from being effective.
see also undid, undoing, undone.

پیشنهاد کاربران

1 - خنثی کردن ، بی اثر کردن ، باطل کردن
She always tries to undo the effects of that event in her life
2 - برگرداندن به حالت قبلی
You can't undo the past.
3 - شل کردن ، باز کردن
Could you undo the knot?
درآوردن لباس
Ali prefers jacket, because it's easier to undo
undo ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: واگَرد
تعریف: یکی از گزینه‏های نوار گزینه که باعث خنثی شدنِ آخرین فرمانِ اجراشده می‏شود
توضیح:
undo: باعث خنثی شدنِ آخرین فرمانِ اجراشده می شود
redo: باعث تکرار آخرین فرمان اجراشده می شود
برابرهای فارسی:
undo : ناانجام، واگرد
redo : بازانجام، اَزنو
لغو عمل انجام شده
بازگردانی. . . بازگشت ب حالت اول
بر باد دادن
از بین بردن و حذف اثرات چیزی که قبلا اتفاق افتاده است.
خاتمه، بسته شدن، به اتمام رسیدن
بی اثر کردن
برگرداندن ، بازگرداندن
بازگشت به مرحله قبل ، برگشت
بازگشت به حالت اول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس