uncommon

/ənˈkɑːmən//ʌnˈkɒmən/

معنی: غیر عادی، غریب، غیر معمولی، غیر متداول، نادر، کمیاب، غیرمعمول
معانی دیگر: ناروال، استثنایی، نامتعارف، فوق العاده، ابر روال

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: uncommonness (n.)
(1) تعریف: unusual or rare.
متضاد: common
مشابه: exceptional, freak, odd, rare, scarce, singular, unusual

- Schizophrenia is an uncommon illness in children.
[ترجمه گوگل] اسکیزوفرنی یک بیماری غیر معمول در کودکان است
[ترجمه ترگمان] Schizophrenia یک بیماری غیرمعمول در کودکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: exceptional or extraordinary.
متضاد: common, commonplace
مشابه: exceptional, freak, individual, remarkable, singular

- As a pianist, she had uncommon talent.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک پیانیست، استعداد غیر معمولی داشت
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک پیانیست، اون استعداد زیادی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. mashallah-khan's uncommon courage
شجاعت فوق العاده ی ماشاالله خان

2. a not uncommon problem
مسئله ای که نادر نیست

3. it is uncommon for these flowers to bloom this early
شکفتن به این زودی برای این گل ها غیر عادی است.

4. disciplinary problems were not uncommon in our school
مسایل انضباطی در مدرسه ی ما نادر نبود.

5. Cancer of the breast in young women is uncommon.
[ترجمه گوگل]سرطان سینه در زنان جوان غیر معمول است
[ترجمه ترگمان]سرطان پستان در زنان جوان غیرمعمول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Accidents due to failure of safety equipment are uncommon nowadays.
[ترجمه گوگل]حوادث ناشی از خرابی تجهیزات ایمنی امروزه غیر معمول است
[ترجمه ترگمان]امروزه حوادث ناشی از خرابی تجهیزات ایمنی غیر معمول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Such attitudes were not at all uncommon thirty years ago.
[ترجمه گوگل]چنین نگرش هایی در سی سال پیش اصلاً غیر معمول نبود
[ترجمه ترگمان]سی سال پیش چنین نگرشی غیر عادی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Both are blessed with uncommon ability to fix things.
[ترجمه گوگل]هر دوی آنها دارای توانایی غیرمعمول در اصلاح مسائل هستند
[ترجمه ترگمان]هر دوی آن ها از توانایی غیر معمول برای تعمیر چیزها برخوردار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Violent crimes against the elderly are fortunately very uncommon.
[ترجمه گوگل]جرایم خشونت آمیز علیه سالمندان خوشبختانه بسیار نادر است
[ترجمه ترگمان]جرائم خشونت باری که در مقابل افراد مسن هستند خوشبختانه غیر معمول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is not uncommon for students to have bank loans.
[ترجمه گوگل]داشتن وام بانکی برای دانشجویان غیرمعمول نیست
[ترجمه ترگمان]این برای دانش آموزان نادر نیست که وام های بانکی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She showed uncommon pleasure at his arrival.
[ترجمه گوگل]او از ورود او لذت غیرمعمولی را نشان داد
[ترجمه ترگمان]از ورود او لذتی غیر معمول به خود نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was an uncommon likeness between the two boys.
[ترجمه گوگل]شباهت غیرمعمولی بین این دو پسر وجود داشت
[ترجمه ترگمان]بین دو پسر یک شباهتی بین دو پسر وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Hurricanes are uncommon in England.
[ترجمه گوگل]طوفان در انگلستان غیر معمول است
[ترجمه ترگمان]گردبادها در انگلستان غیرمعمول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It's not uncommon for people to become ill when they travel.
[ترجمه گوگل]این غیرمعمول نیست که افراد هنگام سفر بیمار شوند
[ترجمه ترگمان]وقتی به سفر بروند برای مردم عادی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It is not uncommon that a sunny morning will turn out to be a cloudy day at this time of the year.
[ترجمه گوگل]غیر معمول نیست که یک صبح آفتابی در این زمان از سال یک روز ابری باشد
[ترجمه ترگمان]غیرمعمول نیست که یک صبح آفتابی در این زمان از سال یک روز ابری باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

غیر عادی (صفت)
abnormal, unusual, uncommon, eccentric, extraordinary, abnormous, utter, strange, odd, anomalous, irregular, unco, unwonted

غریب (صفت)
alien, poor, unusual, uncommon, eccentric, homeless, strange, whimsical, weird, extravagant, rare, singular, immigrant

غیر معمولی (صفت)
uncommon, irregular, atypical

غیر متداول (صفت)
obsolete, uncommon, bookish

نادر (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent, paranormal

کمیاب (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent

غیرمعمول (صفت)
unusual, uncommon

انگلیسی به انگلیسی

• not common; rare, unusual; exceptional
if something is uncommon, it does not happen often, or it is not often seen.
you also use uncommon to describe a quality that is unusually large in degree; a literary use.

پیشنهاد کاربران

غیرعادی
غیر متعارف
منحصر به فرد، استثنایی
غیرمتداول، نامتداول، غیرمتعارف، نارایج، غیرمرسوم، نامرسوم
نافراگیر ، نایاب

بپرس