unbutton

/ənˈbətn̩//ʌnˈbʌtn̩/

دکمه ی چیزی را باز کردن، (شلوار یا جامه ی دکمه دار را) از تن درآوردن، گشودن دکمه، گشوده

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: unbuttons, unbuttoning, unbuttoned
• : تعریف: to undo a button or buttons on (clothing or the like).

جمله های نمونه

1. She had begun to unbutton her blouse.
[ترجمه گوگل]شروع کرده بود به باز کردن دکمه های بلوزش
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش را باز کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was in easy, unbuttoned mood.
[ترجمه گوگل]او در خلق و خوی ساده و بدون دکمه بود
[ترجمه ترگمان]ظاهرش آرام و unbuttoned بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Staff respond well to her unbuttoned form of management.
[ترجمه گوگل]کارکنان به خوبی به شکل باز شده مدیریت او پاسخ می دهند
[ترجمه ترگمان]کارکنان به شکل دکمه های گشوده او پاسخ می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He took off his sweater and unbuttoned his shirt.
[ترجمه گوگل]ژاکتش را در آورد و دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه ترگمان]ژاکتش را درآورد و دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I unbuttoned my shirt cuffs.
[ترجمه گوگل]دکمه های سرآستین پیراهنم را باز کردم
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنم را باز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He unbuttoned the old man at once.
[ترجمه گوگل]بلافاصله دکمه پیرمرد را باز کرد
[ترجمه ترگمان]پیرمرد فورا تکمه های آن پیرمرد را گشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He unbuttoned his shirt and revealed a big scar on his chest.
[ترجمه گوگل]دکمه های پیراهنش را باز کرد و زخم بزرگی روی سینه اش پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]پیراهنش را باز کرد و روی سینه اش جای زخم بزرگی را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She unbuttoned her coat.
[ترجمه گوگل]دکمه های کتش را باز کرد
[ترجمه ترگمان]کتش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He unbuttoned his shirt.
[ترجمه گوگل]دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He unbuttoned it and then she took over, drawing it off him with relish.
[ترجمه گوگل]او دکمه های آن را باز کرد و سپس او آن را به دست گرفت و با ذوق آن را از روی او کشید
[ترجمه ترگمان]آن را باز کرد و بعد آن را گرفت و با لذت آن را کنار کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She started to unbutton my camisole.
[ترجمه گوگل]شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس مجلسی من
[ترجمه ترگمان]شروع به باز کردن لباس هام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Father Poole began to unbutton his overcoat.
[ترجمه گوگل]پدر پول شروع به باز کردن دکمه های کتش کرد
[ترجمه ترگمان]پدر پول تکمه های پالتو خود را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The buttons on her shirt were unbuttoned.
[ترجمه گوگل]دکمه های پیراهنش باز شده بود
[ترجمه ترگمان]دکمه های پیراهنش دکمه های گشوده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Balor had unbuttoned his jerkin and brushed the crumbs from his front and was preparing to take a snooze.
[ترجمه گوگل]بالور دکمه‌های جفتش را باز کرده بود و خرده‌های آن را از جلوی خود برس داده بود و داشت برای چرت زدن آماده می‌شد
[ترجمه ترگمان]Balor jerkin را باز کرده بود و crumbs را از جلو شانه می زد و خود را آماده خواب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• open the buttons of; unfasten; disclose thoughts or feelings
when you unbutton something, you unfasten the buttons on it.

پیشنهاد کاربران

باز کردن دکمه
He unbutton his coat دکمه کوتش رو باز کرد

بپرس