unbolt

/ʌnˈboʊlt//ʌnˈbəʊlt/

معنی: رها کردن، گشودن، باز کردن
معانی دیگر: (چفت در را) باز کردن، گشودن چفت، باز کردن چفت

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unbolts, unbolting, unbolted
• : تعریف: to slide back or unscrew the bolt or bolts on; unlock or unfasten.

جمله های نمونه

1. He unbolted the shackles on Billy's hands.
[ترجمه گوگل]غل دستان بیلی را باز کرد
[ترجمه ترگمان]با باز کردن زنجیر دست های بیلی را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He unbolts the school gate every morning.
[ترجمه گوگل]او هر روز صبح درب مدرسه را باز می کند
[ترجمه ترگمان]او هر روز صبح از دروازه مدرسه بیرون می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Springing up, she smoothed back her tousled hair and hurriedly unbolted the door to Bethany smiling at her.
[ترجمه گوگل]با بالا آمدن، موهای ژولیده اش را صاف کرد و با عجله در بتانی را باز کرد و به او لبخند زد
[ترجمه ترگمان]بیرون آمد و موهای ژولیده خود را صاف کرد و با عجله در را باز کرد تا بتانی به او لبخند بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He could as easily unchain the words of life as He could open prison doors and unbolt iron gates to set His servants free.
[ترجمه گوگل]او می‌توانست به آسانی کلمات زندگی را باز کند و درهای زندان را باز کند و درهای آهنی را باز کند تا بندگانش را آزاد کند
[ترجمه ترگمان]به آسانی می توانست کلمات زندگی را که می توانست دره ای زندان را باز کند و دره ای آهنین خود را آزاد کند تا خدمتکاران را آزاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Snow - White and Rose - Red went sadly to unbolt the door for their dear friend.
[ترجمه گوگل]برفی - سفید و رز - قرمز با ناراحتی رفتند تا در را برای دوست عزیزشان باز کنند
[ترجمه ترگمان]سفید برفی و رز، با اندوه به طرف در رفتند تا دوست عزیز خود را ببینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

گشودن (فعل)
open, unbrace, auspicate, unfurl, unlock, untie, unlace, inaugurate, untwine, unbolt, unhinge, unknit, unloose, untwist

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

انگلیسی به انگلیسی

• unlock, open, remove the bolt

پیشنهاد کاربران

open ( a door or window ) by drawing back a bolt.
پیچ و مهره چیزی رو باز کردن

بپرس