unbalanced

/ənˈbælənst//ʌnˈbælənst/

معنی: نامتوازن، نامتعادل
معانی دیگر: ناهمسنگ، نابرابر، (حساب یا اعتبار و غیره) دارای کمبود

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: out of proper balance.
مترادف: asymmetrical, lopsided
متضاد: balanced
مشابه: disproportionate, irregular, one-sided, uneven

- an unbalanced tire
[ترجمه گوگل] یک لاستیک نامتعادل
[ترجمه ترگمان] یک لاستیک نامتعادل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: very biased, unsound, or deranged, as the mind or judgment.
مترادف: deranged, unsound
متضاد: sane, stable
مشابه: biased, cracked, crazy, demented, insane, jaundiced, lunatic, mad, non compos mentis, one-sided, prejudiced, unstable, warped

(3) تعریف: not adjusted so that credits and debits are equal, as an account.

جمله های نمونه

1. She became mentally unbalanced after the accident.
[ترجمه گوگل]او پس از تصادف دچار عدم تعادل روانی شد
[ترجمه ترگمان]بعد از تصادف نامتعادل روانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His relatives have said he became unbalanced after the death of his father.
[ترجمه گوگل]نزدیکان او گفته اند که او پس از مرگ پدرش نامتعادل شده است
[ترجمه ترگمان]بستگان او گفته اند که او پس از مرگ پدرش نامتعادل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I knew how unbalanced Paula had been since my uncle Peter died.
[ترجمه گوگل]می دانستم که پائولا از زمان مرگ عمویم پیتر چقدر نامتعادل بوده است
[ترجمه ترگمان]میدونستم که \"پائولا\" از وقتی که عمو پیتر مرد چقدر نامتعادل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They raised taxes and unbalanced the budget.
[ترجمه گوگل]مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را نامتعادل کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها مالیات ها را افزایش دادند و بودجه را نامتعادل کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. UN officials argued that the report was unbalanced.
[ترجمه گوگل]مقامات سازمان ملل استدلال کردند که این گزارش نامتوازن است
[ترجمه ترگمان]مقامات سازمان ملل متحد گفته اند که این گزارش نامتعادل بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He shot her while temporarily unbalanced.
[ترجمه گوگل]او در حالی که موقتاً تعادل نداشت به او شلیک کرد
[ترجمه ترگمان]او در حالی که موقتا نامتعادل بود، به او شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He gave an unbalanced view of the situation.
[ترجمه گوگل]او دیدگاهی نامتعادل از وضعیت ارائه داد
[ترجمه ترگمان]نگاهی نامتعادل به وضعیت انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She scrabbled away unbalanced, going too fast to stand up.
[ترجمه گوگل]او با نامتوازن از آنجا دور شد و آنقدر سریع رفت که نمی توانست بایستد
[ترجمه ترگمان]تعادلش را از دست داد و به سرعت از جایش بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She argued that Marx's schema of reproduction became unbalanced if one assumed such an increase in the organic composition of capital.
[ترجمه گوگل]او استدلال می کرد که اگر چنین افزایشی در ترکیب ارگانیک سرمایه فرض شود، طرحواره بازتولید مارکس نامتعادل می شود
[ترجمه ترگمان]او استدلال می کند که اگر کسی چنین افزایشی در ترکیب ارگانیک سرمایه داشته باشد، الگوی مارکس از تولید مثل نامتعادل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Tree structures can be balanced or unbalanced.
[ترجمه گوگل]ساختارهای درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند
[ترجمه ترگمان]ساختارهای درختی می توانند متعادل یا نامتعادل باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Unbalanced, he was forced to plunge his foot back in to stop himself from falling headlong.
[ترجمه گوگل]او که تعادل نداشت، مجبور شد پایش را به عقب فرو برد تا جلوی سقوط خود را بگیرد
[ترجمه ترگمان]با این حال مجبور بود پایش را به عقب پرتاب کند و با سر و صدا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Straight at me where I kneel unbalanced, precariously lodged between joist and board.
[ترجمه گوگل]درست رو به روی من، جایی که به طور نامتعادل زانو زده ام، به طور نامطمئنی بین تیرچه و تخته قرار گرفته ام
[ترجمه ترگمان]در حالی که نامتعادل و نامتعادل در میان میله های آهن و تخته قرار گرفته بودم، مستقیم به من خیره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Surely CSOs will damage the already unbalanced power relationship between the user and provider of services.
[ترجمه گوگل]مطمئناً CSO ها به رابطه قدرت نامتعادل بین کاربر و ارائه دهنده خدمات آسیب می رسانند
[ترجمه ترگمان]مطمئنا CSOs رابطه قدرت نامتوازن شده بین کاربر و ارایه دهنده خدمات را آسیب خواهد دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For example: - Confusion and frightening hallucinations - Unbalanced emotions or more serious mental disorders - First-time heroin users may be sick.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال: - گیجی و توهمات ترسناک - احساسات نامتعادل یا اختلالات روانی جدی تر - مصرف کنندگان هروئین برای اولین بار ممکن است بیمار باشند
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال: گیجی و توهم ترسناک - احساسات و یا اختلالات ذهنی جدی تر - کاربران سابق هروئین ممکن است بیمار باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نامتوازن (صفت)
asymmetric, skew, unbalanced

نامتعادل (صفت)
unbalanced

تخصصی

[سینما] ترکیب بندی های بی توازن
[مهندسی گاز] نامتعادل، عدم توازن
[ریاضیات] غیر متعادل، نامتعادل، نامیزان، غیر متقارن، نامتوازن

انگلیسی به انگلیسی

• not balanced; unstable; not sane, not of sound mind
if someone is unbalanced, they are slightly mad.
an unbalanced account of something is unfair or inaccurate because it emphasizes some things and ignores others.
see also unbalance.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
She has become unbalanced after the traumatic incident.
In a psychological thriller, a character might be portrayed as “unbalanced” if they exhibit erratic behavior.
A person might comment, “He seems unbalanced lately, I’m worried about his well - being. ”
فاقد توازن
آشفته، بی ثبات

بپرس