unassertive

/ˌʌnəˈsɜːrtɪv//ˈʌnəˈsɜːtɪv/

معنی: کمرو، محجوب، افتاده حال
معانی دیگر: محجوب، کمرو، افتاده حال

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of assertive.
متضاد: assertive

جمله های نمونه

1. The guilds were weak and unassertive, functioning mainly as a mechanism for economic regulation.
[ترجمه گوگل]اصناف ضعیف و بی ادعا بودند و عمدتاً به عنوان مکانیزمی برای تنظیم اقتصادی عمل می کردند
[ترجمه ترگمان]اصناف ضعیف و unassertive بودند، و اصولا به عنوان مکانیزمی برای مقررات اقتصادی عمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Allen has a meek, timid, and unassertive nature.
[ترجمه گوگل]آلن طبیعتی فروتن، ترسو و بی ادعا دارد
[ترجمه ترگمان]آلن آدم بردبار و محجوب و unassertive است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. But what if those "rules" have made you into a passive, unassertive, accommodating, compliant person when you would really prefer to speak up more about your true feelings and desires?
[ترجمه گوگل]اما اگر آن «قوانین» شما را به فردی منفعل، بی ادعا، سازگار و سازگار تبدیل کرده باشد، چه می‌شود، در حالی که واقعاً ترجیح می‌دهید بیشتر در مورد احساسات و خواسته‌های واقعی خود صحبت کنید؟
[ترجمه ترگمان]اما اگر آن قوانین \" شما را به یک فرد منفعل، سازگار، سازگار و سازگار تبدیل کرده اند در صورتی که شما واقعا ترجیح می دهید که بیشتر در مورد احساسات و خواسته های واقعی خود صحبت کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Temperament is in the eye of the voter. Is one response evidence of composure and self-possession — or of being too laid-back and unassertive?
[ترجمه گوگل]خلق و خوی در چشم رای دهنده است آیا یک پاسخ گواه خونسردی و خودداری است - یا بیش از حد آرام و بی ادعا؟
[ترجمه ترگمان]Temperament در چشم رای دهندگان است آیا یک مدرک پاسخ از آرامش و تسلط بر خویشتن است - یا اینکه بیش از حد laid و unassertive است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Mr Lee is one of the very few modest, unassertive personalities in the company.
[ترجمه حلما عیسی زئی] آقای لی یکی از معدود شخصیتهای فروتن و محجوب در شرکت است
|
[ترجمه گوگل]آقای لی یکی از معدود شخصیت های متواضع و بی ادعا در شرکت است
[ترجمه ترگمان]آقای لی یکی از معدود شخصیت های modest در این شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. CANADIANS used to think of themselves as being quiet, modest and unassertive.
[ترجمه حلما عیسی زئی] کاناداییها قبلا خودشونو ارام فروتن و محجوب میدونستند
|
[ترجمه گوگل]کانادایی ها خود را ساکت، متواضع و بی ادعا می دانستند
[ترجمه ترگمان]canadians عادت داشتند که خود را آرام، فروتن و unassertive بدانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dr. Todt was one of the very few modest, unassertive personalities in the government.
[ترجمه گوگل]دکتر تاد یکی از معدود شخصیت های متواضع و بی ادعا در دولت بود
[ترجمه ترگمان]دکتر Todt یکی از معدود شخصیت های برجسته و unassertive در دولت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. DR. Todt was one of the very few modest, unassertive personalities in the government.
[ترجمه گوگل]دکتر تاد یکی از معدود شخصیت های متواضع و بی ادعا در دولت بود
[ترجمه ترگمان]دکتر حمزه یکی از معدود شخصیت های برجسته در دولت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. My mother did not wear lipstick, her brassieres were unassertive, her hair was done up in a tight crown of braids that emphasized her wide white forehead.
[ترجمه گوگل]مادرم رژ لب نمی زد، سینه بندهایش بی ادعا بود، موهایش با تاجی محکم از بافته بود که بر پیشانی پهن سفیدش تأکید می کرد
[ترجمه ترگمان]مادرم رژ لبش را نزده بود و موهایش بور بود و موهای مجعد او روی پیشانی سفیدش تاکید کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کمرو (صفت)
sham, weak, shy, chicken-hearted, bashful, shamefaced, timid, coy, cagey, meticulous, sheepish, blate, cagy, chary, chicken-livered, unassertive

محجوب (صفت)
shy, bashful, timid, unobtrusive, diffident, decent, blate, unassertive

افتاده حال (صفت)
unassertive

انگلیسی به انگلیسی

• not assertive, insecure, not standing on one's rights, not holding fast to one's opinion

پیشنهاد کاربران

بپرس