unacquainted

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of acquainted.
متضاد: familiar
مشابه: ignorant

جمله های نمونه

1. I was then totally unacquainted with his poems.
[ترجمه گوگل]من در آن زمان کاملاً با اشعار او آشنا نبودم
[ترجمه ترگمان]در آن موقع کاملا با اشعارش از اشعار خود بیزار بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He is unacquainted with match - up zone defence.
[ترجمه گوگل]او با خط دفاعی مسابقه ای آشنا نیست
[ترجمه ترگمان]او با دفاع از منطقه همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Is unacquainted with dog & chicken, is the agricultural society continuously happy ideal.
[ترجمه گوگل]آیا با سگ و مرغ آشنا نیست، جامعه کشاورزی به طور مداوم ایده آل خوشحال است
[ترجمه ترگمان]با مرغ & آشنا نیست، جامعه کشاورزی بطور مداوم ایده آل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His haphazard reading left him unacquainted with the authors of the books.
[ترجمه گوگل]خواندن بیهوده او باعث شد که با نویسندگان کتاب ها آشنا نشود
[ترجمه ترگمان]کتاب خواندن تصادفی او را از نویسندگانی که در کتاب ها خوانده بودند نمی شناخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. American tourists wholly innocent of French; a person unacquainted with our customs.
[ترجمه گوگل]گردشگران آمریکایی کاملاً از فرانسوی بی گناه هستند فردی که با آداب و رسوم ما آشنا نیست
[ترجمه ترگمان]توریست های آمریکایی کلا به فرانسه بی گناه بودند، کسی که از آداب و رسوم ما بی اطلاع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was unacquainted with that aspect of the question.
[ترجمه گوگل]او با آن جنبه از سوال آشنا نبود
[ترجمه ترگمان]با این جنبه از پرسش آشنا نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Professor Baker is unacquainted with the idea of representative democracy.
[ترجمه گوگل]پروفسور بیکر با ایده دموکراسی نمایندگی آشنا نیست
[ترجمه ترگمان]پروفسور بیکر از ایده دموکراسی نماینده مطلع نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm unacquainted with him.
[ترجمه گوگل]من با او ناآشنا هستم
[ترجمه ترگمان]من با اون نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. visitors unacquainted with local customs.
[ترجمه گوگل]بازدیدکنندگانی که با آداب و رسوم محلی آشنا نیستند
[ترجمه ترگمان]بازدیدکنندگانی که با آداب و رسوم محلی آشنا نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I am at an unfavourable position in being conversationally unacquainted with English.
[ترجمه گوگل]من در موقعیت نامناسبی از نظر مکالمه ناآشنا به زبان انگلیسی هستم
[ترجمه ترگمان]من در موقعیت نامطلوبی برای آشنایی با زبان انگلیسی هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was too young, too impatient to live, too unacquainted with pain.
[ترجمه گوگل]او خیلی جوان بود، بیش از حد بی تاب برای زندگی کردن، بیش از حد ناآشنا با درد بود
[ترجمه ترگمان]او بیش از حد جوان بود و از فرط درد نمی توانست زندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Tom was at sea - a Great Seal was something which he was totally unacquainted with.
[ترجمه گوگل]تام در دریا بود - مهر بزرگ چیزی بود که او کاملاً با آن آشنایی نداشت
[ترجمه ترگمان]تام در دریا بود - یک بسته بزرگ چیزی بود که او از آن بی اطلاع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But after their warm treat and sincere care, the feeling of unacquainted disappears immediately.
[ترجمه گوگل]اما پس از برخورد گرم و مراقبت صمیمانه آنها، احساس ناآشنایی بلافاصله از بین می رود
[ترجمه ترگمان]اما پس از رفتار گرم و مراقبت های صادقانه، احساس عدم همدلی بلافاصله ناپدید می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If a Chinese is invited to a meal, he will try to find an opportunity to give a return banquet to the inviter, otherwise, he would be regarded as unacquainted with the ways of the world.
[ترجمه گوگل]اگر یک چینی را به غذا دعوت کنند، سعی می کند فرصتی بیابد تا برای دعوت کننده ضیافت برگشت بدهد، در غیر این صورت، او را بی اطلاع از آداب دنیا می دانند
[ترجمه ترگمان]اگر یک چینی به یک وعده غذایی دعوت شود، سعی خواهد کرد تا فرصتی پیدا کند تا ضیافتی به the بدهد، در غیر این صورت، او را با شیوه های جهان یک سان تلقی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• not acquainted, unfamiliar
if you are unacquainted with something, you do not know about it or you have not had much experience of it.

پیشنهاد کاربران

بپرس