unaccustomed

/ˌənəˈkəstəmd//ˌʌnəˈkʌstəmd/

فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unaccustomedness (n.)
(1) تعریف: not used to or familiar with.
متضاد: accustomed

- unaccustomed to the ways of the world
[ترجمه گوگل] بی عادت به آداب دنیا
[ترجمه ترگمان] که به شیوه های جهان عادت نداشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not usual or familiar.
متضاد: accustomed, familiar, habitual

- an unaccustomed silence
[ترجمه گوگل] یک سکوت غیرعادی
[ترجمه ترگمان] یک سکوت غیر عادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. unaccustomed actions
اعمال غیرعادی

2. the orphans were unaccustomed to such kindness
آن اطفال یتیم به چنین مهربانی هایی عادت نداشتند.

3. the kind of modern music that jars on unaccustomed ears
آن گونه موسیقی مدرن که برای گوش های نا آموخته خوشایند نیست

4. The king was unaccustomed to having people disobey him.
[ترجمه گوگل]شاه عادت نداشت که مردم از او سرپیچی کنند
[ترجمه ترگمان]پادشاه عادت نداشت که مردم از او نافرمانی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unaccustomed as he was to exercise, Vic quickly became tired.
[ترجمه گوگل]ویک که به ورزش عادت نداشت، به سرعت خسته شد
[ترجمه ترگمان]و یک دفعه هم که داشت ورزش می کرد، خیلی زود خسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The unaccustomed exercise left him breathless.
[ترجمه googoosh] ورزش غیرعادی اونو نفس زنان کرد
|
[ترجمه گوگل]ورزش ناعادلانه او را نفس نفس می زد
[ترجمه ترگمان]این ورزش که عادت نداشت نفس نفس بکشد، نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was unaccustomed to hard work.
[ترجمه maryam] ان مرد به کار سخت عادت نداشت
|
[ترجمه اسی] اوبه کار سخت عادت داشت
|
[ترجمه Katy] او به سخت کار کردن عادت نداشت
|
[ترجمه گوگل]او به کار سخت عادت نداشت
[ترجمه ترگمان]او به کار سخت عادت نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I am unaccustomed to being told what to do.
[ترجمه گوگل]من عادت ندارم به من بگویند چه کار کنم
[ترجمه ترگمان]من عادت ندارم به کسی بگویم که باید چه کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They were unaccustomed to such military setbacks.
[ترجمه Zara] آنها به چنین شکست های نظامی عادت نداشتند.
|
[ترجمه گوگل]آنها به چنین شکست های نظامی عادت نداشتند
[ترجمه ترگمان]اونا به همه مشکلات نظامی عادت نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The unaccustomed heat made him weary.
[ترجمه گوگل]گرمای نامتعارف او را خسته می کرد
[ترجمه ترگمان]گرمای unaccustomed او را خسته می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The point is that people grew unaccustomed to thinking and acting in a responsible and independent way. Herein lies another big problem.
[ترجمه گوگل]نکته این است که مردم به تفکر و عمل مسئولانه و مستقل عادت نکردند مشکل بزرگ دیگری در اینجا نهفته است
[ترجمه ترگمان]نکته این است که مردم به تفکر و عمل به روش مسئولانه و مستقل عادت نداشتند Herein یک مشکل بزرگ دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was completely exhausted by the unaccustomed heat.
[ترجمه گوگل]او از گرمای غیرعادی کاملاً خسته شده بود
[ترجمه ترگمان]او کاملا خسته و کوفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She is unaccustomed to public speaking.
[ترجمه گوگل]او به سخنرانی در جمع عادت ندارد
[ترجمه ترگمان]او عادت به حرف زدن در ملا عام ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Olympic and world champion finished in the unaccustomed position of fourth.
[ترجمه گوگل]قهرمان المپیک و جهان در جایگاه غیرعادی چهارمی به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]قهرمان المپیک و جهان در جایگاه unaccustomed چهارم به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He began to comfort me with such unaccustomed gentleness.
[ترجمه گوگل]او با چنین ملایمت غیرعادی شروع به دلداری من کرد
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به دلداری دادن من با این مهربانی unaccustomed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Perhaps it was because she was unaccustomed to being kissed with such ardour.
[ترجمه گوگل]شاید به این دلیل بود که او عادت نداشت با چنین شور و حرارتی بوسیده شود
[ترجمه ترگمان]شاید به خاطر این بود که او عادت نداشت با چنین شور و شوق او را ببوسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Unemployed or still at school, often unaccustomed to budget discipline, young people now have unprecedented opportunities to outspend their means.
[ترجمه گوگل]جوانان بیکار یا هنوز در مدرسه، اغلب به نظم بودجه عادت ندارند، اکنون فرصت‌های بی‌سابقه‌ای برای خرج کردن امکانات خود دارند
[ترجمه ترگمان]جوانان در حالی که بی کار یا هنوز در مدرسه هستند، اغلب به نظم بودجه عادت ندارند، اکنون فرصت های بی نظیری برای به دست آوردن وسایل خود دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Rory had fumed, unaccustomed to being dictated to, but his will had proved the stronger.
[ترجمه گوگل]روری عصبانی شده بود، عادت نداشت که به او دیکته شود، اما اراده او قوی تر شده بود
[ترجمه ترگمان]ری رو با عصبانیت، که عادت نداشت دیکته کند، خشمگین شده بود، اما اراده اش قوی تر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They were people who were unaccustomed to silence, who were comforted by the racket of their own voices.
[ترجمه گوگل]آنها مردمی بودند که به سکوت عادت نداشتند و با راکت صدای خودشان آرام می گرفتند
[ترجمه ترگمان]آنان مردمی بودند که به سکوت عادت نداشتند، و با صدای of خود را تسلی می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• unfamiliar, not accustomed to, unusual, not customary
if you are unaccustomed to something, you are not used to it.
if someone's behaviour or experiences is unaccustomed, they do not usually behave like this or have experiences of this kind.

پیشنهاد کاربران

۱. بدون عادت داشتن به. خو نگرفته. ۲. غیر عادی. غیر معمول. نامانوس
مثال:
Coming from Alaska, she was unaccustomed to Florida’s heat.
او که از آلاسکا آمده بود، به گرمای فلوریدا عادت نداشت.
او که از آلاسکا آمده بود، به گرمای فلوریدا خو نگرفته بود.
عجیب و غریب، غیرعادی
مثال؛
I felt unaccustomed to the city life after growing up in a small town.
A person might say, “I’m unaccustomed to public speaking, so I get really nervous. ”
Another might describe a new experience as, “I felt unaccustomed to the fast pace of the big city. ”
خود واژه unaccustmend یعنی غیر عادی یا ناشناخته
Custom یعنی رسم و عادت
مهم ترین اصطلاح آن to be unaccustomed to sth / to doing sth
هست
غیرعادی/عادت نداشتن/ناآشنا.
مترادف:
Ignorant
عادت نداشتن، نامأنوس، ناآشنا
not used to something
غریب، نا آشنا، نا مانوس، غیر عادی، غیر معمول
Unfamiliar, not habituated with, not accustomed, not used to , out of ordinary , unusual
• An unaccustomed darkness
• The shooting brought a swarm of police vehicles into a neighborhood unaccustomed to such activity

Not used to something
عادت نکرده، خو نگرقته �adj�
عادت نکرده ، خو نگرفته 🏳️‍🌈🏳️‍🌈
I am unaccustomed to receiving gifts from the people whom I don’t know well
من عادت نکرده ام ( عادت ندارم ) که از کسانیکه خوب نمیشناسم هدیه دریافت کنم

نا آشنا ( به ) ، خو نگرفته
مانوس نبودن با چیزی
Not used to habit
نااشنا، نامانوس، خونگرفته، عادت نکرده
عادت نداشتن، غیر عادی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس