umpire

/ˈəmˌpaɪər//ˈʌmpaɪə/

معنی: داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن
معانی دیگر: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one appointed to rule on plays in a game, esp. a professional performing that function in a baseball game; referee.
مترادف: referee
مشابه: linesman, ref, ump

(2) تعریف: one chosen or empowered by disputing parties to settle differences between them; arbitrator.
مترادف: arbitrator, referee
مشابه: adjudicator, arbiter, determiner, go-between, intercessor, intermediary, judge, mediator, peacemaker
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: umpires, umpiring, umpired
(1) تعریف: to serve as umpire in (a game).
مترادف: referee
مشابه: arbitrate, officiate, ref, ump

(2) تعریف: to arbitrate (a dispute).
مترادف: arbitrate, referee
مشابه: adjudicate, intercede, judge, mediate

جمله های نمونه

1. the umpire called him out
(در بیس بال) داور او را بازنده اعلام کرد.

2. the spectators were ribbing the umpire
تماشاچیان داور مسابقه را دست می انداختند.

3. An umpire stands behind the catcher in baseball.
[ترجمه گوگل]یک داور در بیسبال پشت شکار می ایستد
[ترجمه ترگمان]داور در بازی بیسبال از داور دفاع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The umpire ruled that the batsman was out.
[ترجمه گوگل]داور حکم داد که ضربه زن بیرون است
[ترجمه ترگمان]داور حکم داد که توپ زن اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In tennis, the umpire can overrule the line judge.
[ترجمه گوگل]در تنیس، داور می تواند داور خط را رد کند
[ترجمه ترگمان]در تنیس، داور می تواند حکم داوری را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The umpire gave the ball out.
[ترجمه گوگل]داور توپ را بیرون داد
[ترجمه ترگمان]داور مسابقه را بیرون داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It's bad form to argue with the umpire.
[ترجمه گوگل]بحث کردن با داور بازی بد است
[ترجمه ترگمان]بحث کردن با داور بد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The umpire called the pitch a strike.
[ترجمه گوگل]داور زمین را اعتصاب نامید
[ترجمه ترگمان]داور مسابقه را یک اعتصاب اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The players anxiously awaited the verdict of the umpire.
[ترجمه گوگل]بازیکنان مشتاقانه منتظر رای داور بودند
[ترجمه ترگمان]بازیکنان با اضطراب منتظر رای داوری مسابقه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The punishment depends on how the umpire interprets the rules.
[ترجمه گوگل]مجازات بستگی به این دارد که داور چگونه قوانین را تفسیر کند
[ترجمه ترگمان]مجازات به این بستگی دارد که داور چگونه قوانین را تفسیر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The umpire showed partiality for that team.
[ترجمه گوگل]داور برای آن تیم جانبداری نشان داد
[ترجمه ترگمان]داور به طرفداری از این تیم ابراز علاقه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tennis umpire wore an eye - shade.
[ترجمه گوگل]داور تنیس از سایه چشم استفاده می کرد
[ترجمه ترگمان]داور تنیس دارای یک سایه چشمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The umpire said the ball was out.
[ترجمه گوگل]داور گفت توپ بیرون است
[ترجمه ترگمان]داور اعلام کرد که توپ خاموش شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Starmers has been chosen to umpire the next cricket test match.
[ترجمه گوگل]استارمرز به عنوان داور مسابقه بعدی تست کریکت انتخاب شده است
[ترجمه ترگمان]Starmers برای داوری مسابقه بعدی تست کریکت انتخاب شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was the only National League umpire to wear an outside chest protector.
[ترجمه گوگل]او تنها داور لیگ ملی بود که محافظ سینه بیرونی پوشید
[ترجمه ترگمان]او تنها داور لیگ ملی بود که از محافظ قفسه سینه بیرون استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

داوری (اسم)
decision, umpire, adjudication, arbitration, judgment, judgement

حکمیت (اسم)
umpire, arbitration

داور مسابقات (اسم)
umpire, referee

سرحکم (اسم)
umpire

داوری کردن (فعل)
adjudge, arbitrage, judge, umpire, adjudicate, referee

تخصصی

[حقوق] سرداور، داور در اختلافات کارگری

انگلیسی به انگلیسی

• referee, one appointed to enforce the rules of a game; judge, mediator
enforce the rules of a game, act as a referee; judge, mediate
in games such as cricket or tennis, the umpire is the person whose job is to make sure the game is played fairly and the rules are not broken.
if you umpire a game, you are the umpire.

پیشنهاد کاربران

داور تنیس
1. ( مسابقه ) داور. 2. حکم 3. داوری کردن
مثال:
the umpire reversed the decision
داور رای را برگرداند.
داور ، داوری کردن
به طور کلی، یک umpire مسئول تصمیم گیری مربوط به قوانین بازی و تضمین بازی جوانمردانه است، در حالی که یک referee اختیارات گسترده تری دارد و مسئول اجرای قوانین و حفظ نظم در زمین یا زمین است
umpire ( n ) ( ʌmpaɪər ) ( informal ump ) =a person whose job is to watch a game and make sure that rules are not broken, e. g. The umpire's decision is final.
umpire
سر داور یا همون داور
داوری کردن
سرداور
1 ) The umpire called him safe on a close play
2 ) ( in cricket ) when a batsman walks, he/she leaves the field without waiting for the umpire to say that he/she is out
referee in some sorts like in baseball
Umpires rarely cracked down on illegal pitches such as spitballs or curveballs coated in Vaseline or pine tar.
داور تنیس، بسکتبال و والیبال
داور مسابقه
داوری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس