فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: twists, twisting, twisted
حالات: twists, twisting, twisted
• (1) تعریف: to combine by winding (two or more threads) together in order to produce a single thread.
• مترادف: intertwine, plait, splice, twine
• متضاد: untwist
• مشابه: braid, entwine, interlace, interweave, knot
• مترادف: intertwine, plait, splice, twine
• متضاد: untwist
• مشابه: braid, entwine, interlace, interweave, knot
- Machines twist wires together to make cable.
[ترجمه ستار] ماشین ها سیم ها را به هم می پیچند تا کابل تولید کنند.|
[ترجمه گوگل] ماشین ها سیم ها را به هم می پیچند تا کابل بسازند[ترجمه ترگمان] ماشین ها سیم را با هم وصل می کنند تا کابلی را درست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to wind, coil, or weave (something) around something else.
• مترادف: coil, twine, wind
• مشابه: lace, loop, roll, wrap, wreathe
• مترادف: coil, twine, wind
• مشابه: lace, loop, roll, wrap, wreathe
- She twisted her hair around her finger.
[ترجمه Teacher Leila] او موهاش رو دور انگشتش چرخوند یا پیچید.|
[ترجمه گوگل] موهایش را دور انگشتش چرخاند[ترجمه ترگمان] موهایش را دور انگشتش می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make into a coil or spiral.
• مترادف: coil, curl, spiral
• مشابه: bend, convolute, kink, roll, swirl, turn, twirl, warp, wreathe
• مترادف: coil, curl, spiral
• مشابه: bend, convolute, kink, roll, swirl, turn, twirl, warp, wreathe
- He twisted the wire into a spring.
[ترجمه حمزه] سیم را پیچاند و یک فنر ساخت|
[ترجمه گوگل] سیم را به فنر پیچاند[ترجمه ترگمان] سیم ها را به داخل یک چشمه پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to turn in a circular motion.
• مترادف: rotate, turn
• مشابه: pivot, revolve, spin, swivel, wind, wrench
• مترادف: rotate, turn
• مشابه: pivot, revolve, spin, swivel, wind, wrench
- She twisted the door handle and entered the room.
[ترجمه گوگل] دستگیره در را پیچاند و وارد اتاق شد
[ترجمه ترگمان] دستگیره در را چرخاند و وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستگیره در را چرخاند و وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can twist the cap to open the bottle.
[ترجمه اصغر] میتونی درپوش رو بچرخونی ودرشو باز کنی|
[ترجمه گوگل] می توانید درپوش را بچرخانید تا بطری باز شود[ترجمه ترگمان] میتونی the رو بپیچونی تا بطری رو باز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to bend or turn (one thing) in opposite directions so that parts of the same thing are turned away from each other.
- He twisted the towel to get the excess water out.
[ترجمه ..] او حوله را پیچاند تا آب اضافه بیرون بیاید|
[ترجمه گوگل] حوله را پیچاند تا آب اضافی آن خارج شود[ترجمه ترگمان] حوله را چرخاند تا آب اضافی را بیرون بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Keep your hips facing forward and twist your body as you look behind you.
[ترجمه گوگل] باسن خود را رو به جلو نگه دارید و همانطور که به پشت خود نگاه می کنید بدن خود را بچرخانید
[ترجمه ترگمان] باسن خود را جلو بگیرید و بدنتان را بچرخانید تا پشت سرتان نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باسن خود را جلو بگیرید و بدنتان را بچرخانید تا پشت سرتان نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to alter the shape of; disfigure.
• مترادف: contort, distort, screw, torture
• مشابه: bend, deform, disfigure, misshape, mutilate, warp, wrench
• مترادف: contort, distort, screw, torture
• مشابه: bend, deform, disfigure, misshape, mutilate, warp, wrench
- Grief twisted her face.
[ترجمه گوگل] اندوه صورتش را پیچاند
[ترجمه ترگمان] اندوه چهره اش را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اندوه چهره اش را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to misconstrue or deliberately distort the meaning of.
• مترادف: distort, misconstrue, misinterpret, pervert, wrench
• مشابه: bend, color, fudge, garble, gloss, misrepresent, slant, varnish, warp, whitewash
• مترادف: distort, misconstrue, misinterpret, pervert, wrench
• مشابه: bend, color, fudge, garble, gloss, misrepresent, slant, varnish, warp, whitewash
- You twisted my words; you know that's not what I meant.
[ترجمه مسیح] شما کلمات مرا تحریف کردید، منظور من این نبود|
[ترجمه گوگل] حرفم را پیچیدی؛ میدونی منظورم این نبود[ترجمه ترگمان] کلمات مرا پیچ دادی، می دانی که منظورم این نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to wrench or sprain.
• مترادف: sprain, turn, wrench
• مشابه: disjoint, dislocate, jerk, wrest, yank
• مترادف: sprain, turn, wrench
• مشابه: disjoint, dislocate, jerk, wrest, yank
- I twisted my ankle.
[ترجمه گوگل] مچ پایم را پیچاندم
[ترجمه ترگمان] قوزک پام پیچ خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قوزک پام پیچ خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: twist someone's arm
عبارات: twist someone's arm
• (1) تعریف: to become or be intertwined.
• مترادف: entwine, interlace, intertwine, interweave
• مشابه: interlock, knot, tangle
• مترادف: entwine, interlace, intertwine, interweave
• مشابه: interlock, knot, tangle
- The stems twisted until we couldn't tell which plant was which.
[ترجمه گوگل] ساقه ها پیچ خوردند تا اینکه نتوانیم تشخیص دهیم کدام گیاه کدام است
[ترجمه ترگمان] شاخه ها تا زمانی که نتونستیم بفهمیم این گیاه چی بوده پیچ خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاخه ها تا زمانی که نتونستیم بفهمیم این گیاه چی بوده پیچ خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to wind or wrap around an object.
• مترادف: coil, spiral, twine, wind, wrap
• مشابه: convolute, twirl
• مترادف: coil, spiral, twine, wind, wrap
• مشابه: convolute, twirl
- The ivy twisted around the drain pipe.
[ترجمه گوگل] پیچک دور لوله تخلیه پیچید
[ترجمه ترگمان] پیچک در لوله فاضلاب پیچ وتاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پیچک در لوله فاضلاب پیچ وتاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to squirm or writhe.
• مترادف: squirm, writhe
• مشابه: contort, wiggle, wriggle
• مترادف: squirm, writhe
• مشابه: contort, wiggle, wriggle
- His body twisted in pain.
• (4) تعریف: to turn in order to face another direction.
• مترادف: turn
• مشابه: about-face, pirouette, pivot, revolve, rotate, swivel, twirl, wheel, whirl
• مترادف: turn
• مشابه: about-face, pirouette, pivot, revolve, rotate, swivel, twirl, wheel, whirl
- The river twisted through the mountains.
[ترجمه گوگل] رودخانه از میان کوه ها می پیچید
[ترجمه ترگمان] رودخانه از میان کوه ها پیچ می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رودخانه از میان کوه ها پیچ می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to change shape or form as the result of having been twisted.
• مترادف: contort, warp
• مشابه: bend, curl, deform
• مترادف: contort, warp
• مشابه: bend, curl, deform
- The tree branches twisted into knots.
[ترجمه گوگل] شاخه های درخت به صورت گره پیچ خوردند
[ترجمه ترگمان] شاخه درخت به گره گره می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شاخه درخت به گره گره می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: twistable (adj.), twistedly (adv.), twistingly (adv.), twistability (n.)
مشتقات: twistable (adj.), twistedly (adv.), twistingly (adv.), twistability (n.)
• (1) تعریف: something twisted or made into a spiral, such as a piece of yarn or thread, a citrus peel, or tobacco leaves.
• مترادف: braid, coil, curl, plait, spiral, twine, twirl
• مشابه: convolution, hank, kink, knot, rope, screw, tangle, whorl, yarn
• مترادف: braid, coil, curl, plait, spiral, twine, twirl
• مشابه: convolution, hank, kink, knot, rope, screw, tangle, whorl, yarn
- She likes her martini with a twist of lemon.
[ترجمه گوگل] او مارتینی خود را با ترکیبی از لیمو دوست دارد
[ترجمه ترگمان] اون \"مارتینی\" رو با یه خورده لیمو دوست داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون \"مارتینی\" رو با یه خورده لیمو دوست داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act or process of twisting; rotation.
• مترادف: revolution, rotation, turn, wind
• مشابه: curl, roll, spin, swirl, twirl, wrench
• مترادف: revolution, rotation, turn, wind
• مشابه: curl, roll, spin, swirl, twirl, wrench
- She gave the lid a twist.
[ترجمه گوگل] او درب را پیچاند
[ترجمه ترگمان] در جعبه را تکانی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در جعبه را تکانی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a wrench or sprain, esp. of a muscle.
• مترادف: sprain, wrench
• مشابه: jerk, strain, yank
• مترادف: sprain, wrench
• مشابه: jerk, strain, yank
- This twist will need some time to heal.
[ترجمه گوگل] این پیچش به مدتی برای بهبودی نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] این چرخش به زمان نیاز داره تا بهبود پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این چرخش به زمان نیاز داره تا بهبود پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a sudden or unexpected change in an otherwise predictable or even pattern.
• مترادف: caprice, surprise
• مشابه: change, quirk, skew, swerve, turn, veer, whim, whimsy
• مترادف: caprice, surprise
• مشابه: change, quirk, skew, swerve, turn, veer, whim, whimsy
- We were surprised by the plot twist at the end of the film.
[ترجمه گوگل] ما از پیچیدگی داستان در پایان فیلم شگفت زده شدیم
[ترجمه ترگمان] ما از طراحی این فیلم در پایان فیلم شگفت زده شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما از طراحی این فیلم در پایان فیلم شگفت زده شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a peculiarity or odd mannerism.
• مترادف: eccentricity, idiosyncrasy, oddness, peculiarity, quirk, warp
• مشابه: crotchet, kink, mannerism, oddity
• مترادف: eccentricity, idiosyncrasy, oddness, peculiarity, quirk, warp
• مشابه: crotchet, kink, mannerism, oddity
- This is simply an odd twist in his personality.
[ترجمه گوگل] این به سادگی یک چرخش عجیب در شخصیت او است
[ترجمه ترگمان] این یک تغییر عجیب در شخصیت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک تغییر عجیب در شخصیت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a misrepresentation or distortion of something.
• مترادف: distortion, misrepresentation, perversion, wrench
• مشابه: bias, slant, warp
• مترادف: distortion, misrepresentation, perversion, wrench
• مشابه: bias, slant, warp
- His twist of her words incensed her.
[ترجمه گوگل] پیچ و تاب کلماتش او را خشمگین کرد
[ترجمه ترگمان] این حرف او را خشمگین ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حرف او را خشمگین ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید