اسم ( noun )
• (1) تعریف: sturdy string that is made by twisting two or more strands together.
• مترادف: cord
• مشابه: cable, line, rope, string, yarn
• مترادف: cord
• مشابه: cable, line, rope, string, yarn
• (2) تعریف: something that has been twisted, coiled, or turned.
• مترادف: coil, twist
• مشابه: braid, convolution, helix, kink, plait, spiral, tendril, twirl
• مترادف: coil, twist
• مشابه: braid, convolution, helix, kink, plait, spiral, tendril, twirl
- a twine of hair
• (3) تعریف: a twisted tangle; knot.
• مترادف: knot, snarl, tangle
• مشابه: convolution
• مترادف: knot, snarl, tangle
• مشابه: convolution
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: twines, twining, twined
حالات: twines, twining, twined
• (1) تعریف: to twist or wind together (strands or fibers).
• مترادف: entwine, interlace, intertwine, twist
• مشابه: braid, interweave, plait, splice, wreathe
• مترادف: entwine, interlace, intertwine, twist
• مشابه: braid, interweave, plait, splice, wreathe
• (2) تعریف: to shape or form by twisting or coiling materials together.
• مترادف: braid, coil, plait, splice
• مشابه: weave, wreathe
• مترادف: braid, coil, plait, splice
• مشابه: weave, wreathe
- We twined a strong rope for the hike.
[ترجمه گوگل] برای پیاده روی یک طناب محکم پیچیدیم
[ترجمه ترگمان] ما یه طناب محکم برای پیاده روی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما یه طناب محکم برای پیاده روی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to wrap, twist, or wind around or about something.
• مترادف: twirl, twist, wrap
• مشابه: coil, encircle, fold, wind, wreathe
• مترادف: twirl, twist, wrap
• مشابه: coil, encircle, fold, wind, wreathe
- I had to twine string around the package.
[ترجمه گوگل] مجبور شدم دور بسته را نخ ببندم
[ترجمه ترگمان] مجبور شدم بسته رو دور بسته نخ کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجبور شدم بسته رو دور بسته نخ کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She twined her legs about the chair leg.
[ترجمه محمد جواد] او پاهایش را به دو صندلی پیچید|
[ترجمه گوگل] پاهایش را روی پای صندلی چرخاند[ترجمه ترگمان] پاهایش را روی پای صندلی جا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to twist, coil, or wrap around.
• مشابه: enwrap, twirl, wrap, wreathe
• مشابه: enwrap, twirl, wrap, wreathe
- Ivy was twining the lamppost.
[ترجمه گوگل] پیچک داشت تیر چراغ برق را دوقلوی می کرد
[ترجمه ترگمان] آوی داره تیر چراغ برق رو سوراخ میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آوی داره تیر چراغ برق رو سوراخ میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to be or become coiled or twisted (often fol. by around).
• مترادف: coil, entwine, intertwine, twist, wind
• مشابه: climb, interweave, snarl, tangle
• مترادف: coil, entwine, intertwine, twist, wind
• مشابه: climb, interweave, snarl, tangle
- The plant twines around the trunk of a tree as it climbs.
[ترجمه گوگل] این گیاه هنگام بالا رفتن دور تنه درخت پیچ می خورد
[ترجمه ترگمان] گیاه در اطراف تنه یک درخت قرار می گیرد و از آن بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گیاه در اطراف تنه یک درخت قرار می گیرد و از آن بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to follow or take a winding path, as a river.
• مترادف: coil, snake, wind
• مشابه: meander, worm, zigzag
• مترادف: coil, snake, wind
• مشابه: meander, worm, zigzag