turned


معنی: پیچ خورده

جمله های نمونه

1. turned sick by the sight
دچار حالت تهوع در اثر دیدن آن منظره

2. ali turned his gun on us
علی تپانچه اش را به طرف ما گرفت.

3. asghar turned against his former friends
اصغر با دوستان سابق خود ضدیت کرد.

4. attar turned that story into a poem
عطار آن داستان را به شعر برگرداند.

5. discontent turned the country into a tinderbox
نارضایتی کشور را آماده ی احتراق کرده بود.

6. farhad turned in his resignation
فرهاد استعفای خود را داد.

7. he turned a deaf ear to his parents' advice
او به پند والدین خود گوش نداد.

8. he turned his face toward the camera
او رویش را به طرف دوربین عکاسی کرد.

9. he turned literary prostitute and wrote poems in praise of tyrants
او یک خودفروش ادبی شد و شعر در مدح ستمگران نوشت.

10. he turned off the highway and tooled slowly up the hill
او از جاده ی اصلی خارج شد و آهسته به طرف بالای تپه رانندگی کرد.

11. he turned the country into an oasis of peace and stability
او کشور را تبدیل به مامن صلح و ثبات کرد.

12. he turned the cup over
او فنجان را وارونه کرد.

13. he turned the key and withdrew the bolt
کلید را چرخاند و چفت در را پس کشید.

14. he turned the party into an instrument of personal power
او حزب را تبدیل به وسیله ی قدرت شخصی خود کرد.

15. i turned down the radio
صدای رادیو را کم کردم.

16. i turned off the lights
چراغ ها را خاموش کردم.

17. i turned on the ceiling fan
پنکه ی سقفی را روشن کردم.

18. i turned on the light
چراغ را روشن کردم.

19. i turned the switch, but nothing happened
سویچ را زدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.

20. mahmood turned his back on me
محمود پشتش را به من کرد.

21. nezamy turned that story into verse
نظامی آن داستان را به نظم درآورد.

22. she turned her eyes in my direction
چشمان خود را به سوی من چرخاند.

23. she turned her head to avoid breathing in the dust
سر خود را برگرداند تا از استنشاق گردوخاک اجتناب کند.

24. she turned the bottle upside down
بطری را وارونه کرد.

25. we turned back an enemy attack
ما حمله ی دشمن را دفع کردیم.

26. we turned it into a single neighborhood
ما آن را تبدیل به یک محله ی واحد کردیم.

27. we turned off into a side road
به داخل یک جاده ی فرعی پیچیدیم.

28. worry turned her into a nervous wreck
نگرانی اعصاب او را خراب کرد.

29. a writer turned actor
نویسنده ای که هنرپیشه شده است

30. birds had turned the branch into a perch
پرندگان شاخه ی درخت را نشیمنگاه خود کرده بودند.

31. he automatically turned left and opened the door
او ناخودآگاهانه به طرف چپ چرخید و در را گشود.

32. he gardually turned into a sublime husband
کم کم شوهر جالب توجهی شد.

33. her face turned crimson
صورتش سرخ شد.

34. her smile turned into a loud laugh
لبخند او تبدیل به خنده ی بلند شد.

35. his dreams turned into ashes
آرزوهای او تبدیل به خاکستر شد.

36. his face turned dead white
رنگش مثل مرده پرید (سفید شد).

37. i have turned one of the bedrooms into an office
یکی از اتاق ها را اتاق کار کرده ام.

38. my father turned hafez' poems into english
پدرم اشعار حافظ را به انگلیسی ترجمه کرد.

39. our children turned in earlier
بچه های ما زودتر به رختخواب رفتند.

40. our fate turned on the whims of the captain
سرنوشت ما به هوس های ناخدا بستگی داشت.

41. personal crisis turned his hair white
سرگشتگی های فردی موی او را سپید کرد.

42. the car turned left and then right
اتومبیل به سمت چپ و سپس به سمت راست پیچید.

43. the car turned over three times
اتومبیل سه بار غلت زد.

44. the criticism turned against the critic himself
انتقاد متوجه خود انتقاد کننده شد.

45. the dog turned on him
سگ پرید به او.

46. the earthquake turned the china dishes into a pi
زلزله ظروف چینی را تبدیل به توده ی در هم ریخته ای کرد.

47. the earthquake turned the village into a pile of rubble
زلزله دهکده را به توده ای از خاک و خشت تبدیل کرد.

48. the gate turned groaning on its hinges
درب خش خش کنان بر پاشنه چرخید.

49. the girl turned into a swan
دختر تبدیل به قو شد.

50. the rain turned into snow
باران به برف تبدیل شد.

51. the rebels turned the political prisoners loose
شورشیان،زندانیان سیاسی را آزاد کردند.

52. the servant turned out to be a thief
نوکر دزد از آب درآمد.

53. the shooting turned the hall into shambles
تیراندازی تالار را تبدیل به کشتارگاه کرد.

54. the sun turned the snow into slush
خورشید برف ها را آبکی کرد.

55. the wind turned
جهت باد عوض شد.

56. they had turned off half of the city's lights in order to economize
نیمی از چراغ های شهررا به منظور صرفه جویی خاموش کرده بودند.

57. they have turned his palace into a repository of persian rugs
کاخ او را تبدیل به گنجینه ای از فرش های ایرانی کرده اند.

58. wind had turned the snow into impassable drifts
باد برف ها را به صورت توده هایی صعب العبور درآورده بود.

59. a big wave turned the boat on its side
خیزاب بزرگی قایق را چپه کرد.

60. a huge crowd turned out to welcome him
جمعیت عظیمی به پیشواز او رفتند.

61. an event that turned the course of history
رویدادی که مسیر تاریخ را عوض کرد

62. gradually the drizzle turned into a rainstorm
ریز بار کم کم تبدیل به رگبار شد.

63. his angry tone turned us off
لحن خشم آلود او ما را دلزده کرد.

64. his luck has turned
بخت از او برگشته است.

65. his mother has turned him into a mollycoddle
مادرش او را نازنازی بارآورده است.

66. later on he turned his attention to music
بعدا توجه خود را به موسیقی معطوف کرد.

67. my hopes were turned into nothingness
امیدهای من تبدیل به هیچ شدند.

68. our offer was turned down
پیشنهاد ما رد شد.

69. spring arrived and turned the world into a paradise
بهار آمد و شد جهان چون بهشت.

70. suddenly her face turned red
ناگهان چهره اش سرخ شد.

مترادف ها

پیچ خورده (صفت)
twisted, swept, kinky, twisty, turned

انگلیسی به انگلیسی

• if you say that someone is one thing turned another, you mean that they have changed from being the first sort of thing to being the second.

پیشنهاد کاربران

سابقاً؛
Doctor turned comedian
کمدینِ سابقاً دکتر
اگر بعد از turn صفت بیاید معنی شدن میدهد.
he turned happy
he turned sad
In zombie universe, turned means being successfully molded
تبدیل شده، آلوده شده، گرفته، مبتلا
برای بیان سن هم میتونیم از این واژه استفاده کنیم:
مثلا میخایم بگیم تازه شده ۳ سالش
She's just turned three
بر گرداندن چرخاندن
مثل روی گرداندن
بستن کلید با on یا off
تغییر حالتی به حالت دیگر ، مثل سفید شدن مو

برگردانده . برگشت داده شده
روشن کرد
چرخانده پبچ خورده
را به=turned
علی فلان را به کسی داد
بوجود آوردن
مراجعه کردن
برگرداندن دوباره
his luck has turned
چرخاند
معلوم شد.
روی آوردن
Nezamy turned that story in to verse. نظامی آن داستان را به نظم "درآورد".
تبدیل شدن
از اب دراومدن چیزی
تبدیل شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس