صفت ( adjective )
مشتقات: turbidly (adv.), turbidity (n.), turbidness (n.)
مشتقات: turbidly (adv.), turbidity (n.), turbidness (n.)
• (1) تعریف: clouded or murky because of stirred-up particles or sediment; muddy.
• مترادف: cloudy, murky, roiled, unclear
• متضاد: limpid
• مشابه: impure, muddied, muddy, opaque
• مترادف: cloudy, murky, roiled, unclear
• متضاد: limpid
• مشابه: impure, muddied, muddy, opaque
- Fish weren't visible in the turbid water.
[ترجمه گوگل] ماهی ها در آب گل آلود دیده نمی شدند
[ترجمه ترگمان] ماهی ها در آبی تیره قابل رویت نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماهی ها در آبی تیره قابل رویت نبودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: thick, dense, or dark, as clouds, mist, or smoke.
• مترادف: dense, soupy, thick
• متضاد: clear, limpid
• مشابه: dark, murky
• مترادف: dense, soupy, thick
• متضاد: clear, limpid
• مشابه: dark, murky
- The sky was filled with turbid dust clouds.
[ترجمه گوگل] آسمان پر از ابرهای گرد و غبار کدر شده بود
[ترجمه ترگمان] آسمان پر از ابره ای تیره تیره بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آسمان پر از ابره ای تیره تیره بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in a state of confusion; muddled; disturbed.
• مترادف: confused, disturbed, jumbled, muddled, murky
• متضاد: clear
• مشابه: agitated, cloudy, disconnected, disjointed, foggy, fuzzy, hazy, mixed-up, muddy, troubled, unclear
• مترادف: confused, disturbed, jumbled, muddled, murky
• متضاد: clear
• مشابه: agitated, cloudy, disconnected, disjointed, foggy, fuzzy, hazy, mixed-up, muddy, troubled, unclear
- His mind was filled with turbid thoughts, and he was unable to answer her question.
[ترجمه گوگل] ذهنش پر از افکار کدر شده بود و نمی توانست به سوال او پاسخ دهد
[ترجمه ترگمان] فکرش مغشوش بود و نمی توانست به سوال او پاسخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکرش مغشوش بود و نمی توانست به سوال او پاسخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید