فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tries, trying, tried
حالات: tries, trying, tried
• (1) تعریف: to attempt through deliberate effort.
• مترادف: assay, attempt, essay
• مشابه: chance, have a whack at, risk, seek, tackle, take a fling at, take a stab at, undertake
• مترادف: assay, attempt, essay
• مشابه: chance, have a whack at, risk, seek, tackle, take a fling at, take a stab at, undertake
- I'll try to have the car ready by this afternoon, but I can't guarantee it.
[ترجمه ب گنج جو] تا همین بعداز ظهر همه ی تلاشم اینه که ماشین روبراه بشه ولی تضمین نمی شه کرد.|
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم تا امروز بعدازظهر ماشین را آماده کنم، اما نمی توانم آن را تضمین کنم[ترجمه ترگمان] سعی می کنم تا بعد از ظهر اتومبیل را آماده کنم، اما نمی توانم آن را تضمین کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He tried to answer all the questions on the test, but he didn't have enough time.
[ترجمه ستایش حسین خانی] اوسعی کرد به همه سوالات در امتحان پاسخ بدهد اما زمان فرصت کافی نداشت.|
[ترجمه ب گنج جو] همه ی تلاششو کرد تا همه ی سوالات آزمون رو جواب بده ولی وقت کافی نداشت|
[ترجمه گوگل] سعی کرد به تمام سوالات آزمون پاسخ دهد، اما وقت کافی نداشت[ترجمه ترگمان] سعی کرد به تمام سوالای امتحان جواب بده، اما وقت کافی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I know you don't like these people, but please try to be nice.
[ترجمه ب گنج جو] میدونم که با این آدما اخلاقت جور در نمیاد ولی خواهش میکنم تحملشون کن و باهاشون خوب برخورد کن.|
[ترجمه گوگل] من می دانم که شما این افراد را دوست ندارید، اما لطفا سعی کنید خوب باشید[ترجمه ترگمان] می دونم که از این آدم ها خوشت نمیاد، اما لطفا سعی کن مهربون باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to sample, test, or taste the effectiveness or quality of.
• مترادف: assay, essay, sample, taste, test
• مشابه: analyze, appraise, assess, consider, evaluate, examine, experience, judge, partake of, play, prove
• مترادف: assay, essay, sample, taste, test
• مشابه: analyze, appraise, assess, consider, evaluate, examine, experience, judge, partake of, play, prove
- Please try my apple pie.
[ترجمه گوگل] لطفا پای سیب من را امتحان کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا پای سیب منو امتحان کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لطفا پای سیب منو امتحان کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried everything to get the stain out, but nothing worked.
[ترجمه گوگل] من همه چیز را امتحان کردم تا لکه را از بین ببرم، اما هیچ کاری نشد
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو امتحان کردم تا اون لکه رو پاک کنم ولی کار نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو امتحان کردم تا اون لکه رو پاک کنم ولی کار نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Try getting new glasses; that may eliminate your headaches.
[ترجمه گوگل] سعی کنید عینک جدید بگیرید که ممکن است سردرد شما را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان] امتحان کردن عینک جدید؛ این کار باعث از بین رفتن سردرد شما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] امتحان کردن عینک جدید؛ این کار باعث از بین رفتن سردرد شما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried begging and pleading with him, but he wouldn't listen.
[ترجمه گوگل] سعی کردم از او التماس و التماس کنم، اما او گوش نداد
[ترجمه ترگمان] سعی کردم التماس کنم و به او التماس کنم، اما او گوش نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سعی کردم التماس کنم و به او التماس کنم، اما او گوش نمی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You still have the hiccups? Have you tried holding your breath?
[ترجمه گوگل] هنوز سکسکه داری؟ آیا سعی کرده اید نفس خود را حبس کنید؟
[ترجمه ترگمان] هنوز سکسکه داری؟ سعی کردی نفست رو نگه داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنوز سکسکه داری؟ سعی کردی نفست رو نگه داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to test by pushing to the limit.
• مترادف: tax
• مشابه: drain, strain, test, trouble, wear
• مترادف: tax
• مشابه: drain, strain, test, trouble, wear
- The long wait tried his patience.
[ترجمه گوگل] انتظار طولانی صبر او را امتحان کرد
[ترجمه ترگمان] صبر طولانی صبر کرد تا صبر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبر طولانی صبر کرد تا صبر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to attempt to open (a window or door).
• مشابه: attempt, test
• مشابه: attempt, test
- She tried the door, but it was locked.
[ترجمه گوگل] او در را امتحان کرد، اما در قفل بود
[ترجمه ترگمان] در را امتحان کرد، اما قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در را امتحان کرد، اما قفل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: in law, to put (a person) on trial.
• مشابه: adjudicate, hear, judge, prosecute, sentence
• مشابه: adjudicate, hear, judge, prosecute, sentence
- He was tried for murder but was not convicted.
[ترجمه گوگل] او به اتهام قتل محاکمه شد اما محکوم نشد
[ترجمه ترگمان] او برای قتل تلاش کرده بود اما محکوم نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او برای قتل تلاش کرده بود اما محکوم نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: try on, try out
عبارات: try on, try out
• : تعریف: to make an effort.
• مشابه: aim, endeavor, lean over backward, push, strive, struggle
• مشابه: aim, endeavor, lean over backward, push, strive, struggle
- Of course you're failing in that class; you're not even trying!
[ترجمه گوگل] البته شما در آن کلاس شکست می خورید شما حتی تلاش نمی کنید!
[ترجمه ترگمان] البته که تو این کلاس شکست خوردی، تو حتی سعی هم نمی کنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] البته که تو این کلاس شکست خوردی، تو حتی سعی هم نمی کنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: tries
حالات: tries
• : تعریف: an attempt or effort.
• مترادف: attempt, effort, trial
• مشابه: bid, crack, endeavor, essay, go, push, whirl
• مترادف: attempt, effort, trial
• مشابه: bid, crack, endeavor, essay, go, push, whirl
- It was a good try, but he did not succeed.
[ترجمه موسی] آن یک امتحان خوب بود اما موفق نشد|
[ترجمه گوگل] تلاش خوبی بود اما موفق نشد[ترجمه ترگمان] تلاش خوبی بود، اما موفق نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید