اسم ( noun )
• (1) تعریف: confidence (in the strength or ability of a person or thing).
• مترادف: confidence, faith
• متضاد: distrust, doubt
• مشابه: belief, credence, dependence, optimism, reliance
• مترادف: confidence, faith
• متضاد: distrust, doubt
• مشابه: belief, credence, dependence, optimism, reliance
- They have trust that the nation's economy will improve.
[ترجمه گنج جو] پیشرفت اقتصاد ملل چیزیه که اونا بهش اطمینان دارن|
[ترجمه عبدالفرید] آنها اطمینان دارند اقتصادملی پیشرفت خواهد داشت|
[ترجمه گوگل] آنها اعتماد دارند که اقتصاد کشور بهبود خواهد یافت[ترجمه ترگمان] آن ها اطمینان دارند که اقتصاد کشور بهبود خواهد یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You need to have trust in your own abilities.
[ترجمه مهرسا] تو باید به توانایی های خودت اعتماد و اطمینان داشته باشی|
[ترجمه گوگل] شما باید به توانایی های خود اعتماد داشته باشید[ترجمه ترگمان] تو باید به توانایی های خودت اعتماد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a belief in the honesty or reliability of a person.
• مترادف: faith, reliance
• متضاد: distrust, doubt, mistrust
• مشابه: belief, certainty, certitude, confidence, conviction, credence, dependence, security
• مترادف: faith, reliance
• متضاد: distrust, doubt, mistrust
• مشابه: belief, certainty, certitude, confidence, conviction, credence, dependence, security
- He had great trust in his assistant and told her his professional secrets.
[ترجمه گوگل] او به دستیارش اعتماد زیادی داشت و اسرار حرفه ای خود را به او می گفت
[ترجمه ترگمان] او به دستیار او اعتماد کامل داشت و رازهای حرفه ای او را برایش تعریف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به دستیار او اعتماد کامل داشت و رازهای حرفه ای او را برایش تعریف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the obligation that results from having confidence placed in one.
• مترادف: responsibility
• مشابه: charge, commitment, credit, dependence, duty, mission, obligation, office
• مترادف: responsibility
• مشابه: charge, commitment, credit, dependence, duty, mission, obligation, office
- She holds a position of trust.
[ترجمه Goli] او موقعیت یا شرایط اعتماد رو نگه میدارد|
[ترجمه علی احمدی] او مورد اعتماد است.|
[ترجمه گوگل] او دارای موقعیت اعتماد است[ترجمه ترگمان] اون موقعیت اعتماد داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the charge, custody, or care of a person or thing.
• مترادف: care, charge, custody
• مشابه: guardianship, keeping, protection, responsibility, safekeeping, supervision, trusteeship, tutelage, wardship
• مترادف: care, charge, custody
• مشابه: guardianship, keeping, protection, responsibility, safekeeping, supervision, trusteeship, tutelage, wardship
• (5) تعریف: an illegal combination of firms and businesses formed to destroy competition and regulate prices within a particular industry.
• مترادف: pool
• مشابه: cartel, combine, consortium, monopoly, ring, syndicate
• مترادف: pool
• مشابه: cartel, combine, consortium, monopoly, ring, syndicate
• (6) تعریف: in law, property managed by one person for the benefit of another.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: trusts, trusting, trusted
حالات: trusts, trusting, trusted
• (1) تعریف: to rely upon; depend on (usu. fol. by in or to).
• مترادف: depend on, rely on
• مشابه: bank on, believe in, count on, lean on, rely
• مترادف: depend on, rely on
• مشابه: bank on, believe in, count on, lean on, rely
- Children trust in their parents for their welfare.
[ترجمه گوگل] فرزندان به والدین خود برای رفاه آنها اعتماد دارند
[ترجمه ترگمان] کودکان به والدین خود برای رفاه خود اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کودکان به والدین خود برای رفاه خود اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be hopeful or confident.
• مترادف: hope
• متضاد: fear
• مترادف: hope
• متضاد: fear
- They trust in the future.
[ترجمه گوگل] آنها به آینده اعتماد دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به آینده اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها به آینده اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to sell goods on credit.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: trustable (adj.), trustability (n.), truster (n.)
مشتقات: trustable (adj.), trustability (n.), truster (n.)
• (1) تعریف: to place confidence in.
• مترادف: believe in
• متضاد: distrust, doubt
• مشابه: accredit, believe, credit, swear by
• مترادف: believe in
• متضاد: distrust, doubt
• مشابه: accredit, believe, credit, swear by
- I trust your judgment.
[ترجمه گوگل] من به قضاوت شما اعتماد دارم
[ترجمه ترگمان] من به قضاوتت اعتماد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من به قضاوتت اعتماد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Be careful! Do you really trust that step?
[ترجمه گوگل] مراقب باش! آیا واقعاً به آن مرحله اعتماد دارید؟
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! واقعا به اون قدم اعتماد داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! واقعا به اون قدم اعتماد داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to believe in the honesty of something or someone.
• مترادف: believe
• متضاد: doubt, mistrust
• مشابه: accept, accredit, assume, buy, credit, guess, hope, presume, put stock in, suppose, suspect, swallow, think
• مترادف: believe
• متضاد: doubt, mistrust
• مشابه: accept, accredit, assume, buy, credit, guess, hope, presume, put stock in, suppose, suspect, swallow, think
- I trust his word.
[ترجمه گوگل] من به حرفش اعتماد دارم
[ترجمه ترگمان] به حرفش اطمینان دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به حرفش اطمینان دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She trusted the employees to close and lock up the store.
[ترجمه گوگل] او به کارمندان اعتماد کرد که فروشگاه را ببندند و قفل کنند
[ترجمه ترگمان] او به کارکنان اعتماد کرد تا مغازه را ببندد و در انبار را قفل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به کارکنان اعتماد کرد تا مغازه را ببندد و در انبار را قفل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to place in the care of; to entrust to.
• مترادف: consign, entrust
• مشابه: commend, commit, confide, delegate
• مترادف: consign, entrust
• مشابه: commend, commit, confide, delegate
- She trusted her car to her brother while she was away.
[ترجمه گوگل] او ماشین خود را به برادرش در زمانی که او نبود اعتماد کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی دور بود، اون به ماشینش به برادرش اعتماد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی دور بود، اون به ماشینش به برادرش اعتماد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to hope.
• مترادف: anticipate, hope
• متضاد: doubt
• مشابه: dream, expect, guess, presume, prognosticate, think
• مترادف: anticipate, hope
• متضاد: doubt
• مشابه: dream, expect, guess, presume, prognosticate, think
- He trusted that next year would bring better luck.
[ترجمه گوگل] او اطمینان داشت که سال آینده شانس بیشتری به همراه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] او مطمئن بود که سال آینده شانس بیشتری به دست خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مطمئن بود که سال آینده شانس بیشتری به دست خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to offer credit to.