trust

/ˈtrəst//trʌst/

معنی: مسئولیت، اطمینان، اعتماد، ائتلاف، اعتبار، اعتقاد، ایمان، قرض، توکل، امید، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، اعتماد داشتن
معانی دیگر: پشتگرمی، واسپاری، اوستام، تکفل، سرپرستی، قیمومت، مباشرت، واسپارش، عهده، سپرده، هرچیز به امانت گذارده شده، نسیه، نسیه دادن، معامله ی اعتباری کردن، اعتبار دادن، کار سپرده شده (به کسی)، اعتماد کردن، توکل کردن، اطمینان کردن، دلگرمی داشتن (به)، امیدوار بودن، امید داشتن، فکر کردن، سپردن، واسپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، مامور کردن، تکفلی، وابسته به تکفل یا قیمومت یا قیم، تحت قیمومت، تحت سرپرستی، امیدواری، اتکا، (در امریکا غیر قانونی است) تراست (چند شرکت دارای یک مدیریت و هیات مدیره)، کارتل، ملک تحت سرپرستی کفیل، (قدیمی) وفاداری، اعتماد پذیری، اعتباری، نسیه ای، امانی، مطمئن بودن، پشت گرمی داشتن به

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: confidence (in the strength or ability of a person or thing).
مترادف: confidence, faith
متضاد: distrust, doubt
مشابه: belief, credence, dependence, optimism, reliance

- They have trust that the nation's economy will improve.
[ترجمه گنج جو] پیشرفت اقتصاد ملل چیزیه که اونا بهش اطمینان دارن
|
[ترجمه عبدالفرید] آنها اطمینان دارند اقتصادملی پیشرفت خواهد داشت
|
[ترجمه گوگل] آنها اعتماد دارند که اقتصاد کشور بهبود خواهد یافت
[ترجمه ترگمان] آن ها اطمینان دارند که اقتصاد کشور بهبود خواهد یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You need to have trust in your own abilities.
[ترجمه مهرسا] تو باید به توانایی های خودت اعتماد و اطمینان داشته باشی
|
[ترجمه گوگل] شما باید به توانایی های خود اعتماد داشته باشید
[ترجمه ترگمان] تو باید به توانایی های خودت اعتماد کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a belief in the honesty or reliability of a person.
مترادف: faith, reliance
متضاد: distrust, doubt, mistrust
مشابه: belief, certainty, certitude, confidence, conviction, credence, dependence, security

- He had great trust in his assistant and told her his professional secrets.
[ترجمه گوگل] او به دستیارش اعتماد زیادی داشت و اسرار حرفه ای خود را به او می گفت
[ترجمه ترگمان] او به دستیار او اعتماد کامل داشت و رازهای حرفه ای او را برایش تعریف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the obligation that results from having confidence placed in one.
مترادف: responsibility
مشابه: charge, commitment, credit, dependence, duty, mission, obligation, office

- She holds a position of trust.
[ترجمه Goli] او موقعیت یا شرایط اعتماد رو نگه میدارد
|
[ترجمه علی احمدی] او مورد اعتماد است.
|
[ترجمه گوگل] او دارای موقعیت اعتماد است
[ترجمه ترگمان] اون موقعیت اعتماد داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the charge, custody, or care of a person or thing.
مترادف: care, charge, custody
مشابه: guardianship, keeping, protection, responsibility, safekeeping, supervision, trusteeship, tutelage, wardship

(5) تعریف: an illegal combination of firms and businesses formed to destroy competition and regulate prices within a particular industry.
مترادف: pool
مشابه: cartel, combine, consortium, monopoly, ring, syndicate

(6) تعریف: in law, property managed by one person for the benefit of another.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: trusts, trusting, trusted
(1) تعریف: to rely upon; depend on (usu. fol. by in or to).
مترادف: depend on, rely on
مشابه: bank on, believe in, count on, lean on, rely

- Children trust in their parents for their welfare.
[ترجمه گوگل] فرزندان به والدین خود برای رفاه آنها اعتماد دارند
[ترجمه ترگمان] کودکان به والدین خود برای رفاه خود اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be hopeful or confident.
مترادف: hope
متضاد: fear

- They trust in the future.
[ترجمه گوگل] آنها به آینده اعتماد دارند
[ترجمه ترگمان] آن ها به آینده اعتماد دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to sell goods on credit.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: trustable (adj.), trustability (n.), truster (n.)
(1) تعریف: to place confidence in.
مترادف: believe in
متضاد: distrust, doubt
مشابه: accredit, believe, credit, swear by

- I trust your judgment.
[ترجمه گوگل] من به قضاوت شما اعتماد دارم
[ترجمه ترگمان] من به قضاوتت اعتماد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Be careful! Do you really trust that step?
[ترجمه گوگل] مراقب باش! آیا واقعاً به آن مرحله اعتماد دارید؟
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! واقعا به اون قدم اعتماد داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to believe in the honesty of something or someone.
مترادف: believe
متضاد: doubt, mistrust
مشابه: accept, accredit, assume, buy, credit, guess, hope, presume, put stock in, suppose, suspect, swallow, think

- I trust his word.
[ترجمه گوگل] من به حرفش اعتماد دارم
[ترجمه ترگمان] به حرفش اطمینان دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She trusted the employees to close and lock up the store.
[ترجمه گوگل] او به کارمندان اعتماد کرد که فروشگاه را ببندند و قفل کنند
[ترجمه ترگمان] او به کارکنان اعتماد کرد تا مغازه را ببندد و در انبار را قفل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to place in the care of; to entrust to.
مترادف: consign, entrust
مشابه: commend, commit, confide, delegate

- She trusted her car to her brother while she was away.
[ترجمه گوگل] او ماشین خود را به برادرش در زمانی که او نبود اعتماد کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی دور بود، اون به ماشینش به برادرش اعتماد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to hope.
مترادف: anticipate, hope
متضاد: doubt
مشابه: dream, expect, guess, presume, prognosticate, think

- He trusted that next year would bring better luck.
[ترجمه گوگل] او اطمینان داشت که سال آینده شانس بیشتری به همراه خواهد داشت
[ترجمه ترگمان] او مطمئن بود که سال آینده شانس بیشتری به دست خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to offer credit to.

جمله های نمونه

1. trust everyone, but cut the cards!
به همه اعتماد کن ولی ورق ها را هم خوب بر بزن !

2. trust in
توکل کردن به،متکی بودن به،اعتماد کردن به

3. trust to
اعتماد کردن به،روی چیزی حساب کردن،امیدوار بودن

4. a trust territory of the u. n.
سرزمین تحت سرپرستی سازمان ملل

5. don't trust his idle promises
به قول های پوچ او اعتماد نکن.

6. don't trust too much to your luck!
خیلی به شانس خودت امیدوار نباش !

7. i trust her one hundred percent
صد در صد به او اطمینان دارم.

8. i trust them to be on time
فکر می کنم که سر وقت بیایند.

9. misplaced trust
اعتماد به کسی که استحقاق آنرا ندارد

10. to trust a lawyer with one's case
پرونده ی قضایی خود را دست وکیل دادگستری سپردن

11. in trust
امانت داده شده،سپرده شده (به کسی دیگر)

12. breaking public trust in the t. v. news
از بین بردن اعتماد مردم به اخبار تلویزیونی

13. to have trust in the future
به آینده امیدوار بودن

14. you can't trust the train to come on time
نمی توان مطمئن بود که ترن سر وقت بیاید.

15. you mustn't trust your children to your blind mother
تو نباید بچه های خود را به مادر نابینایت بسپاری.

16. ahmad does not trust strangers
احمد به غریبه ها اعتماد نمی کند.

17. he betrayed my trust in him
از اعتماد من سو استفاده کرد.

18. i have implicit trust in her
نسبت به او اعتماد بی چون و چرا دارم.

19. i place my trust in god
به خدا اتکا می کنم.

20. in god, we trust
به خدا توکل می کنیم.

21. to sell on trust
نسیه فروشی کردن

22. place (or put) trust in someone
به کسی اعتماد کردن

23. he has my full trust and support
صد در صد به او اطمینان دارم و از او حمایت می کنم.

24. to take something on trust
از روی اعتماد چیزی را پذیرفتن

25. he will accept our offer, i trust
امیدوار هستم که پیشنهاد ما را بپذیرد.

26. she is the one person i trust
او تنها کسی است که به او اعتماد دارم.

27. the money will be held in trust for you until you're 21
تا وقتی که به سن 21 سالگی برسی این پول به امانت برایت نگهداری خواهد شد.

28. this property has been placed under my trust
این ملک تحت قیمومت من است.

29. manoochehr attained his goals through hard work and trust in god
منوچهر با کار شدید و توکل بر خدا به هدف های خود رسید.

30. voting with their money, our customers showed their trust in us
مشتریان ما با خرج کردن پول خود به ما رای اعتماد دادند.

31. the motto inscribed on u. s. coins is this: in god we trust
شعار نقش شده بر سکه های امریکا این است: توکل ما به خداست.

32. she is not old enough to be placed in a position of trust
سن او آنقدر نیست که بتوان مقام مسئولیت داری را به او محول کرد.

مترادف ها

مسئولیت (اسم)
post, accountability, responsibility, liability, charge, burden, office, load, trust

اطمینان (اسم)
persuasion, certainty, surety, affiance, confidence, assurance, trust, security, certitude, fideism

اعتماد (اسم)
affiance, confidence, trust, faith, reliance, belief, credence, fideism

ائتلاف (اسم)
union, association, integration, trust, coalition, pool

اعتبار (اسم)
estimate, authenticity, validity, influence, authority, trust, reputation, validation, credit, reliability, credibility, importance, esteem, reputability, prestige

اعتقاد (اسم)
opinion, confidence, trust, faith, belief, credence

ایمان (اسم)
trust, faith, belief, credo

قرض (اسم)
loan, debt, trust

توکل (اسم)
dependence, trust, reliance

امید (اسم)
trust, expectancy, expectance, hope

امانت (اسم)
integrity, safekeeping, trust, trusteeship, fideism, honesty

ودیعه (اسم)
trust

اتحادیه شرکتها (اسم)
trust

اعتماد داشتن (فعل)
trust

تخصصی

[حقوق] موقوفه، تراست، امانت، ترتیبات امانی، مال امانتی، وقف، تولیت، امانی، توکیل رأی، ائتلاف شرکت ها، اعتماد، اطمینان

انگلیسی به انگلیسی

• confidence, faith; credit; faithfulness; monopoly, several companies banded together in order to reduce competition; custody, safekeeping
rely on, have confidence in; believe in; entrust in someone's care; extend business credit
if you trust someone, you believe that they are honest and will not deliberately do anything to harm you. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. adam could feel his father's trust in him.
if you trust someone to do something, you believe that they will do it.
if you trust someone with something, you allow them to look after it or deal with it.
if you do not trust something, you feel that it is not safe or reliable.
if you trust someone's judgement or advice, you believe that it is good or right.
if you trust that something is true, you hope or expect that it is true; an old-fashioned use.
trust is also responsibility that you are given to deal with important, valuable, or secret things.
a trust is a financial arrangement in which an organization keeps and invests money for someone.
a trust is also a group of people or an organization that has control of an amount of money and invests it on behalf of other people or as a charity.
a group of companies that join together in order to control the market for the particular thing that they produce is also called a trust. trusts are illegal in the united states.
see also trusting.
if money is kept in trust, it is held and invested for someone by a group of people or an organization.
if you take something that someone tells you on trust, you believe it completely without checking it.

پیشنهاد کاربران

تراست از اتحاد چند شرکت که کالایی مشابه به هم تولید می کنند و سهم عمده ای از بازار را در اختیار دارند به وجود می آید. تراست سهام شرکت هایی را که در آن عضو هستند، به صورت امانت نگه می دارد، امّا مالکیت سهام برای خود شرکت ها باقی می ماند. امّا شرکت ها استقلال مالی، فنی و بازرگانی خود را از دست می دهند و تمام امکانات و قدرت عمل آن ها در تراست متمرکز می شود. وظیفه اصلی تراست کنترل امور شرکتهای عضو از طریق کنترل آرای سهامداران آن شرکت ها، انتصاب مدیران و اعمال نظارت مرکزی بر امور یکایک آن ها است، به نحوی که حداکثر سود تراست حاصل شود و در نهایت این سود میان اعضا تقسیم گردد.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The Smith Family Trust was set up to manage the family’s wealth.
A person discussing financial planning might advise, “Consider setting up a trust to protect your assets and provide for your loved ones. ”

به معنی اعتماد داشتن
اعتماد کردن، اعتماد
مثال: She placed her trust in her best friend.
او اعتماد خود را به بهترین دوستش گذاشت.
اعتماد داشتن
ایمان، توکل، اطمینان، امید، اعتقاد، اعتبار، مسئولیت، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، ائتلاف، اعتماد داشتن، مطمئن بودن، پشت گرمی داشتن، امانت گذاشتن، ودیعه گذاشتن، تراست، قانون فقه: امانت، ودیعه، روانشناسی: اعتماد، بازرگانی: مدیریت امانی، انحصارات چند جانبه
NOUN
✔️ تراست ( چند شرکت دارای یک مدیریت و هیات مدیره )
e. g
The niece and nephew of murdered billionaire Barry Sherman are suing his other heirs over a trust they say may be worth more than C$500 million, the latest twist in a bitter family drama that’s erupted in the six years since the crime.
...
[مشاهده متن کامل]

Matthew and Rebecca Shechtman are taking legal action against their cousins, Sherman’s children, as well as other family members and the administrators of the trust, according to documents filed with the Ontario Superior Court of Justice in Canada. They claim the administrators breached their fiduciary duties by refusing to share information on the trust and are asking the court to appoint new trustees.

believe in, bank on, count on, depend on, have faith in, rely upon
- consign, assign, commit, confide, delegate, entrust, give
- expect, assume, hope, presume, suppose, surmise
- confidence, assurance, belief, certainty, conviction, credence, credit, expectation, faith, reliance
...
[مشاهده متن کامل]

اعتماد داشتن
ایمان، توکل، اطمینان، امید، اعتقاد، اعتبار، مسئولیت، امانت، ودیعه، اتحادیه شرکتها، ائتلاف، اعتماد داشتن، مطمئن بودن، پشت گرمی داشتن، امانت گذاشتن، ودیعه گذاشتن، تراست، قانون فقه: امانت، ودیعه، روانشناسی: اعتماد، بازرگانی: مدیریت امانی، انحصارات چند جانبه

trust: تراست یک نهاد حقوقی با حقوق مجزا و متمایز ، مشابه یک شخص یا شرکت است. در تراست، طرفی که به عنوان امانت دار شناخته می شود، به شخص دیگری، امین، حق مالکیت و مدیریت اموال یا دارایی ها را به نفع شخص ثالث، ذینفع، می دهد.
This day there is no trust, come tomorrow
اصطلاحا: امروز نقد فردا نسیه
I put my trust in God
من به خدا توکل میکنم
trust: اعتماد کردن
در مکالمات روزمره: اعتماد
در متون دینی: توکل
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
تراست
تراست یک رابطه امانی است که در آن یکی از طرفین که به عنوان امانت دار شناخته می شود، به طرف دیگر، امین، حق مالکیت دارایی ها را به نفع شخص ثالث می دهد.
I trust ( that )
spoken formal used to say politely that you hope something is true
I trust you will make me proud
There was a man from your country called Ibrahim Amad who works as a Petroleum Engineer and live his whole life here in America, do you know him?
سازمان یا کمپانی بزرگ
سایز بزرگ
Large company
من تو کشور انگلستان این رو زیاد شنیدم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : trust / entrust
✅️ اسم ( noun ) : trust / trustworthiness
✅️ صفت ( adjective ) : trustable / trusting / trustworthy / trusty / trustful
✅️ قید ( adverb ) : trustingly
تراست چیزیه که هیچ وقت به هیچ کس نباید داشته باشی
Never trust on people , listen to my advice , other way you'll regret
اعتماد , اطمینان ( کردن ) ؛ امیدوار بودن ؛ بنیاد مالی ( تحت تکفل )
– Our relationship was based on trust
– We were wrong to put our trust in her
– My sister warned me not to trust him
– I trust that you slept well
...
[مشاهده متن کامل]

– He works for a charitable trust
– The money that her father left her is being held in trust for her

trust ( اقتصاد )
واژه مصوب: امانت کاری
تعریف: ترتیبی قانونی که در آن دارایی ها و مستغلات افراد و شرکت ها را یک نهاد اداره می کند
امیدوار بودن
باور داشتن، اعتماد
To trust yourself to something
پشتگرمی داشتن !!
به چیزی دلگرم بودن !!
دل خود را با چیزی گرم کردن !!

Trust : noun
Means اعتماد
Means اعتماد
i trust you بهت اعتماد دارم
سازمان، بنیاد، تولیت
باور داشتن
Count on
trustfully
trustingly
اعتماد با اطمینان
اعتماد
اعتقاد ایمان
ویژه سازی ، ویژه گرایی
انحصار ، انحصارگرایی
اقتدار ، اقتدارگرایی
امین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس