troublesome

/ˈtrəbəlsəm//ˈtrʌblsəm/

معنی: سخت، رنج اور، مزاحم، مصدع، درد سردهنده
معانی دیگر: دردسر آفرین، مسئله ساز، بهانه گیر، زحمت آفرین، بدقلق، پردردسر، پرزحمت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: causing anxiety, worry, or bother.
مترادف: bothersome, distressing, disturbing, worrisome
متضاد: innocuous, unproblematic
مشابه: annoying, difficult, hard, irksome, irritating, nagging, pesky, troubling, trying, vexing, weighty

- Her most troublesome student was expelled for defacing school property.
[ترجمه گوگل] دردسرسازترین دانش آموز او به دلیل تخریب اموال مدرسه اخراج شد
[ترجمه ترگمان] most دانش آموز او به خاطر defacing مدرسه اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: difficult; burdensome; laborious.
مترادف: burdensome, difficult, hard, laborious, tough
متضاد: easy, simple, unproblematic
مشابه: arduous, cumbersome, inconvenient, knotty, onerous, strenuous, tedious, thorny, unpleasant, uphill

- Cleaning out the basement after the flooding was a troublesome chore.
[ترجمه گوگل] تمیز کردن زیرزمین پس از سیل یک کار دشوار بود
[ترجمه ترگمان] تمیز کردن زیرزمین بعد از سیل کار troublesome بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a troublesome child
بچه ی بدقلق

2. a loose tongue is a troublesome member
زبان لگام گسیخته اندام پر دردسری است.

3. i was happy to extricate myself from that troublesome love affair
از این که خود را از آن رابطه ی عشقی پر دردسر خلاص کردم خوشحال بودم.

4. The jealous are troublesome to others, but a torment to themselves. William Penn
[ترجمه گوگل]حسودان برای دیگران دردسر سازند، اما برای خودشان عذابی ویلیام پن
[ترجمه ترگمان]حسادت برای دیگران آزار دهنده است، بلکه عذاب وجدان است ویلیام پن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Business may be troublesome, but idleness is pernicious.
[ترجمه گوگل]تجارت ممکن است دردسرساز باشد، اما بیکاری زیان آور است
[ترجمه ترگمان]تجارت ممکن است دردسر ساز باشد، اما تنبلی بسیار مضر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He needed surgery to cure a troublesome back injury.
[ترجمه گوگل]او برای درمان یک آسیب دردسرساز کمر نیاز به جراحی داشت
[ترجمه ترگمان]اون به جراحی نیاز داشت تا یه آسیب عصبی رو درمان کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her poor English is very troublesome for.
[ترجمه محمد سلطانی] زبان انگلیسی ضعیف او برایش بسیار دردسرساز است
|
[ترجمه گوگل]انگلیسی ضعیف او بسیار دردسر ساز است
[ترجمه ترگمان]انگلیسی بیچاره او برای او خیلی دردسر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Chinese characters are troublesome to write.
[ترجمه گوگل]نوشتن حروف چینی مشکل ساز است
[ترجمه ترگمان]نوشتن شخصیت های چینی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The negotiations have proven more troublesome than any of us expected.
[ترجمه گوگل]مذاکرات بیش از آنچه انتظار داشتیم دردسرساز شده است
[ترجمه ترگمان]مذاکرات بیش از هر کدام از ما expected است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My cough is rather troublesome today.
[ترجمه گوگل]سرفه‌ام امروز نسبتاً دردسرساز شده است
[ترجمه ترگمان]امروز سرفه من نسبتا آزار دهنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The country is passing through troublesome time.
[ترجمه گوگل]کشور در حال گذراندن دوران سختی است
[ترجمه ترگمان]این کشور در حال گذر از زمان پر دردسر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is a troublesome person.
[ترجمه گوگل]او فردی دردسرساز است
[ترجمه ترگمان]آدم دردسر ساز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Their pregnancies are likely to be troublesome and repetitive.
[ترجمه گوگل]بارداری آنها احتمالاً دردسرساز و تکراری است
[ترجمه ترگمان]به احتمال زیاد بارداری آن ها پرزحمت و تکراری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Then there was the troublesome question of the unemployment statistics.
[ترجمه گوگل]سپس سوال دردسرساز آمار بیکاری مطرح شد
[ترجمه ترگمان]آنگاه سوال پر دردسر از آمار بیکاری مطرح شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This latter was especially troublesome because the contemporary theory dismissed it as self-correcting.
[ترجمه گوگل]این دومی مخصوصاً دردسرساز بود زیرا نظریه معاصر آن را به عنوان خود تصحیح کننده رد می کرد
[ترجمه ترگمان]این مورد اخیر به خصوص مشکل ساز بود چون نظریه معاصر آن را تصحیح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

رنج اور (صفت)
painful, agonizing, troublesome, irritating, nettlesome

مزاحم (صفت)
troublesome, annoying, pesky, obtrusive, bothersome, molesting, tiresome, troublous, importunate, hindering, worrisome

مصدع (صفت)
troublesome, importunate

دردسردهنده (صفت)
troublesome

انگلیسی به انگلیسی

• causing trouble, annoying, worrying; difficult; full of distress (archaic)
someone or something that is troublesome causes problems.
a situation that is troublesome is full of difficulties which cannot easily be solved.

پیشنهاد کاربران

?What do you expect from a good friend
A good friend should, first of all, be trustworthy and honest. If you cannot trust someone, he cannot be your true friend. Apart from these qualities, a friend should be understanding and helpful so that he can help you at the time you face any difficulty or 🔶troublesome situation🔶 in your life
...
[مشاهده متن کامل]

عذاب آور
پر دردسر
روانپریش
مایه دردسر
دردسر ساز، مشکل ساز
مشکل ساز
دردسر ساز
مسئله ساز
بغرنج

بپرس