اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act, condition, or fact of achieving a great victory or success.
• مترادف: achievement, conquest, success, victory
• متضاد: defeat
• مشابه: accomplishment, ascendancy, attainment, coup, feat, glory, hit, smash, tour de force, win
• مترادف: achievement, conquest, success, victory
• متضاد: defeat
• مشابه: accomplishment, ascendancy, attainment, coup, feat, glory, hit, smash, tour de force, win
- Her discovery was a triumph in the field of medicine.
[ترجمه ب گنج جو] آنچه او به کشفش نائل آمد در حیطه داروسازی موفقیتی محسوب می شود.|
[ترجمه گوگل] کشف او یک پیروزی در زمینه پزشکی بود[ترجمه ترگمان] کشف او در زمینه پزشکی پیروزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The battle of Austerlitz was a triumph for Napoleon.
[ترجمه En.Ahkami] نبرد اوسترلیتس یک پیروزی برای ناپلئون بود.|
[ترجمه گوگل] نبرد آسترلیتز یک پیروزی برای ناپلئون بود[ترجمه ترگمان] نبرد اوسترلیتس بر ناپلئون پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the sense of joy or elation resulting from such an achievement.
• مترادف: exultation
• متضاد: disappointment
• مشابه: celebration, crowing, elation, jubilation, pride
• مترادف: exultation
• متضاد: disappointment
• مشابه: celebration, crowing, elation, jubilation, pride
- Triumph was obvious in the tone of his voice.
[ترجمه گوگل] پیروزی در لحن صدایش مشخص بود
[ترجمه ترگمان] این پیروزی در لحن صدایش آشکار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پیروزی در لحن صدایش آشکار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: triumphs, triumphing, triumphed
حالات: triumphs, triumphing, triumphed
• (1) تعریف: to achieve a great victory or success.
• مترادف: conquer, win
• متضاد: fail, lose
• مشابه: prevail, score, succeed
• مترادف: conquer, win
• متضاد: fail, lose
• مشابه: prevail, score, succeed
- Her courage allowed her to triumph.
[ترجمه گوگل] شجاعت او به او اجازه داد تا پیروز شود
[ترجمه ترگمان] شهامتش به او اجازه پیروزی می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شهامتش به او اجازه پیروزی می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to feel joy or exhilaration because of this achievement.
• مترادف: exult
• مشابه: celebrate, gloat, glory in, jubilate, rejoice
• مترادف: exult
• مشابه: celebrate, gloat, glory in, jubilate, rejoice
- The team triumphed for days after the competition.
[ترجمه گوگل] این تیم برای روزها پس از مسابقات قهرمان شد
[ترجمه ترگمان] این تیم چند روز پس از مسابقه پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تیم چند روز پس از مسابقه پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to prevail against something or overcome difficulties.
• مترادف: prevail
• متضاد: lose, succumb
• مشابه: hold out, overcome, persevere, win, withstand
• مترادف: prevail
• متضاد: lose, succumb
• مشابه: hold out, overcome, persevere, win, withstand
- She triumphed over her handicaps.
[ترجمه گوگل] او بر نقص های خود پیروز شد
[ترجمه ترگمان] غلبه بر موانع پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غلبه بر موانع پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید