trigger

/ˈtrɪɡər//ˈtrɪɡə/

معنی: گیره، قلاب، پاشنه، ماشه، ماشه اسلحه، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه کشیدن، راه انداختن، رها کردن
معانی دیگر: (سلاح آتشین) ماشه، (عمل یا حرف و غیره) واکنش انگیز، علت، موجب، سبب، انگیزان، شوند، انگیزه، انگیزاندن، موجب شدن، سبب شدن، (فنر و غیره) ضامن، رها ساز، ماشه را کشیدن، گیره را رها کردن، سنگ زیر چر، چر  نگهدار، ماشه چیزی را کشیدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: quick on the trigger
(1) تعریف: a small lever that when pressed or pulled causes a firearm to fire, or a similar lever on another device or machine.

- He accidentally pulled the trigger and the gun went off.
[ترجمه اذر] تصادفاً ماشه را کشید و گلوله از تفنگ در رفت
|
[ترجمه علی] او تصادفا ماشه را کشید و تفنگ شلیک کرد
|
[ترجمه حسن] اوتصادفی ماشه را کشید و تفنگ خالی شد
|
[ترجمه گوگل] او به طور تصادفی ماشه را فشار داد و اسلحه منفجر شد
[ترجمه ترگمان] اون تصادفی ماشه رو کشید و تفنگ خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an event or action that causes another action to take place.

- This massacre of innocent people was one of the triggers of the revolution.
[ترجمه سعید] این کشتار مردم بی گناه یکی از عوامل شروع انقلاب بود
|
[ترجمه سما] یکی از عوامل انقلاب، کشتار مردم بی گناه بود.
|
[ترجمه شان] کشتار همگانی مردم بی گناه ، یکی از موجبات ( بروز ) انقلاب بود.
|
[ترجمه گوگل] این کشتار مردم بیگناه یکی از محرک های انقلاب بود
[ترجمه ترگمان] این کشتار مردم بیگناه یکی از the انقلاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: triggers, triggering, triggered
(1) تعریف: to cause, begin, or set off (an action or series of actions).
مشابه: actuate, trip

- The earthquake triggered the tsunami.
[ترجمه محمد خواجه امینیان] این زمین لرزه باعث ایجاد سونامی شد.
|
[ترجمه گوگل] زمین لرزه باعث سونامی شد
[ترجمه ترگمان] زلزله باعث شد که سونامی رخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Getting fired from his job triggered his rage.
[ترجمه علی جادری] اخراج شدنش از کار , باعث خشمش شد .
|
[ترجمه محمد خواجه امینیان] اخراج از شغل او خشم او را برانگیخت.
|
[ترجمه گوگل] اخراج از کارش خشم او را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] از کارش اخراج شد، خشمش رو فعال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you know exactly what triggers your allergy symptoms?
[ترجمه سعید] آیا میدانی دقیقا چه چیزی موجب بروز آلرژی تو می شود؟
|
[ترجمه ناسناس] تو دقیقا میدونی چه چیزی موجب آلرژی تو میشود
|
[ترجمه محمد خواجه امینیان] آیا می دانید دقیقاً چه چیزی علائم آلرژی شما را ایجاد می کند؟
|
[ترجمه گوگل] آیا می دانید دقیقا چه چیزی باعث علائم آلرژی شما می شود؟
[ترجمه ترگمان] تو دقیقا می دونی چی باعث بروز علائم allergy شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause (a gun, bomb, or the like) to fire or explode.
مشابه: spring

- Police are investigating what triggered the explosion in the office building.
[ترجمه گوگل] پلیس در حال بررسی علت انفجار در ساختمان اداری است
[ترجمه ترگمان] پلیس در حال تحقیق در مورد چیزی است که باعث انفجار در ساختمان دفتر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. trigger mechanism
کوشبار کار انداز،مکانیزم انگیزان،اسباب به کار اندازی

2. to trigger an atomic reaction
واکنش اتمی را انگیزاندن

3. he pulled the trigger without flinching
او بی پروا ماشه را کشید.

4. to pull the trigger
ماشه را کشیدن

5. to squeeze the trigger
ماشه را فشردن

6. quick on the trigger
(عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار،فرز،تند کار،زرنگ،زبل

7. to pull a rifle's trigger
ماشه ی تفنگ را کشیدن

8. to use an a-bomb as trigger for an h-bomb
یک بمب اتمی را به عنوان واکنش انگیز بمب هیدروژنی به کار بردن

9. a rifle with a rather uncertain trigger
تفنگی با ماشه ی غیر قابل اطمینان

10. he put his finger on the trigger and got ready to fire
انگشت خود را روی ماشه گذاشت و آماده ی تیراندازی شد.

11. she repelled the temptation to pull the trigger
او وسوسه ی چکاندن ماشه را سرکوب کرد.

12. the smell of food can be a trigger for salivation
بوی خوراک می تواند موجب ترشح آب دهان بشود.

13. I pulled the trigger and the gun went off.
[ترجمه گوگل]ماشه را زدم و اسلحه خاموش شد
[ترجمه ترگمان]ماشه رو کشیدم و تفنگ خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
[ترجمه گوگل]آجیل می تواند باعث واکنش شدید آلرژیک شود
[ترجمه ترگمان]آجیل می تواند منجر به واکنش آلرژیک شدید شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He suffers from a brain disorder that can trigger off convulsive fits.
[ترجمه گوگل]او از یک اختلال مغزی رنج می برد که می تواند باعث تشنج شود
[ترجمه ترگمان]او از اختلال مغزی رنج می برد که می تواند تشنج عصبی را تحریک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Even if the trigger men are caught, those who ordered the killing escape punishment.
[ترجمه احسان] حتی اگر افرادی که ماشه را کشیده و شلیک کرده باشند دستگیر شوند، افرادی که دستور قتل را صادر کردنداز مجازات جسته اند.
|
[ترجمه گوگل]حتی اگر افراد ماشه دستگیر شوند، کسانی که دستور قتل را صادر کرده اند از مجازات فرار می کنند
[ترجمه ترگمان]حتی اگر افراد ماشه گیر کرده باشند، کسانی که دستور قتل را صادر کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She raised the gun, and pulled the trigger.
[ترجمه گوگل]اسلحه را بالا آورد و ماشه را کشید
[ترجمه ترگمان]تفنگ را برداشت و ماشه را کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
[ترجمه احسان] نور شدید آفتاب ممکن است نقطه آغازی برای ابتلا به سرطان پوست شود
|
[ترجمه گوگل]نور شدید خورشید ممکن است محرک سرطان پوست باشد
[ترجمه ترگمان]نور شدید خورشید ممکن است یک تحریک برای سرطان پوست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیره (اسم)
pin, bend, retainer, nip, becket, clamp, pincer, cleat, pawl, tach, tache, jaw, detent, dog, trigger, holdfast

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

پاشنه (اسم)
stern, pivot, heel, talon, trigger, heelpiece

ماشه (اسم)
trigger

ماشه اسلحه (اسم)
trigger

سنگ زیر چرخ (اسم)
trigger

چرخ نگهدار (اسم)
trigger

ماشه کشیدن (فعل)
trigger

راه انداختن (فعل)
operate, trigger

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

تخصصی

[سینما] چکاننده / دکلانشور
[عمران و معماری] پاشنه - ماشه
[کامپیوتر] راه انداختن، رها کردن، ماشه، مدار رهاساز
[برق و الکترونیک] تریگر؛ فرمان 1.آغاز عملکرد ناگهانی با اعمال پالسی به مدار فرمان . 2. پالسی که آغاز کننده پاسخ مدار فرمان است . 3. trigger citcuit - راه اندازی، تحریک
[ریاضیات] ضامن، چاشنی، ماشه
[پلیمر] ماشه

انگلیسی به انگلیسی

• lever which is pulled on to fire a gun; agent, stimulus; signal in computers which causes the launching of a certain procedure (computers)
start, precipitate, initiate; activate; fire a weapon
the trigger of a gun is the small lever which you pull to fire it.
if something triggers an event, it causes it to happen.
if something triggers off an event or process, it causes it to begin to happen or take place.

پیشنهاد کاربران

"موجب شدن" / باعث شدن یا شروع کردن چیزی، به ویژه یک واکنش ناگهانی یا شدید. این اصطلاح به عملی اشاره دارد که زنجیره ای از وقایع را آغاز می کند.
اصطلاح "trigger" به طور گسترده در زمینه های مختلف استفاده می شود، از جمله در روان شناسی که به محرک هایی که واکنش های شدید احساسی را بر می انگیزند، و در مکانیک که به دستگاهی که مکانیزمی را فعال می کند، اشاره دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف: Cause, provoke, initiate, set off, spark
مثال؛
“His rude comment triggered an argument between the two friends. ”
“Please avoid using language that could trigger trauma. ”
“The economic downturn triggered a wave of layoffs. ”

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To cause something to start or happen; activate ⚙️
🔍 مترادف: Initiate
✅ مثال: The unexpected noise triggered the alarm system.
عصبانی شدن یا تحت تأثیر قرار گرفتن
Each event triggers another, much like a line of dominoes falling one after the other.
در برنامه نویسی همان معنای signal را دارد.
انگیزه
set off, activate, cause, generate, produce, prompt, provoke, spark off, start
ماشه. مدار رهاساز، برانگیزنده، پاشنه، پرتاب کردن فشنگ، ماشه اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چیزی را ) کشیدن، رها کردن، راه انداختن: راه انداختن، راه اندازی، ورزش: ماشه تفنگ، محرک، شروع کردن حمله یا کار
trigger 3 ( n ) ( trɪɡər ) =the part of a gun that you press in order to fire it, e. g. to pull the trigger.
trigger
trigger 2 ( v ) =to cause a device to start functioning, e. g. to trigger an alarm.
trigger
trigger 1 ( v ) ( trɪɡər ) =to make sth happen suddenly, e. g. flowers can trigger off a violent allergic reaction.
trigger
ماشه. مدار رهاساز، برانگیزنده، پاشنه، پرتاب کردن فشنگ، ماشه اسلحه، گیره، سنگ زیر چرخ، چرخ نگهدار، ماشه ( چیزی را ) کشیدن، رها کردن، راه انداختن، کامپیوتر: راه انداختن، روانشناسی: راه اندازی، ورزش: ماشه تفنگ، علوم هوایی: محرک، علوم نظامی: شروع کردن حمله یا کار
برانگیختن
و در حالت passive به معنای برانگیخته شده هم به کار می رود.
مورد هدف قرار دادن
فعال کردن چیزی
مثل:
فعال کردن یک تفنگ ( یعنی ماشه را کشیدن )
یا
فعال کردن یک مکانیزم قراردادی ( مثل مکانیزم ماشه که در برجام در نظر گرفته شده است )
ماشه چکان
شبهه افکن
Verb
✔️موجب شروع کاری شدن، سبب شدن، باعث تحریک شدن
US seizure of Iran cargo on Greek tanker behind Advantage Sweet hijack
Action is believed to ⭐have triggered⭐ Iran to taking T�rkiye - controlled Advantage Sweet with its Houston - bound cargo of Kuwaiti crude
...
[مشاهده متن کامل]

. . .
Details have emerged that Empire Navigation’s Suez Rajan is now sailing for the US with shipowner Stamatis Molaris co - operating with government authorities based there, after loading Iran - origin cargo off southeast Malaysia earlier this month

تلنگر
راه اندازی
اگر با hair trigger ترکیب شه به معنای اهرم حساس ترجمه میشه
معانی دیگه:
تحریک کردن چیزی یا شخصی
Don't trigger her at the moment she is grieving for her passed Dad
ماشه اسلحه
Firmly put your hands on the the trigger then shoot the target
جرقه ( چیزی را ) زدن
Junk food acts as a trigger for chemicals such as the feel_good dopamine
برانگیزاننده
تریگر در بازارهای مالی مثل سهام و فارکس به لحظه ای گفته میشه که معامله گر باید تصمیم به ورود یا خروج از سهم بگیره.
که ورود می تونه خرید یا فروش باشه و خروج هم بلعکس.
یعنی معامله گر ( تریدر ) با توجه به ستاپ ها و استراتژی که در معامله گری داره در نمودار قیمت نقطه ای رو شناسایی می کنه که برای ورود به معامله و مثلا خریدن یک سهم مناسب می بینه, این نقطه , تریگر فرض میشه. چند نوع هم داره, مثلا تریگر شکستی:یعنی یافتن نقطه ای از نمودار ی که خط مقاومت یا حمایت رو شکسته و موقعیت مناسبی برای ورود دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

معامله گر برای بستن معاملات خود هم استراتژی داره و هروقت اون شرایط رو در نمودار دید اقدام به بستن معاملات خود می کنه. ( مثل فروختن سهم ) که این تریگر خروج محسوب میشه.

trigger
محرک عصبی
عرشیاجان، در بازارهای مالی تریگر به معنی زمانیه که شما مثلا در چارت فرصت مناسبی برای باز/بسته کردن یک ترید می بینی
تهییج کردن
سر ذوق آوردن
به معنی ( دلیل یا عامل ) هم میتوانید به جای cause استفاده کنید
trigger ( اعتیاد )
واژه مصوب: تلنگر
تعریف: محرکی که واکنشی را برمی انگیزد
سلام دوستان این واژه در فارکس برای چه چیزی به کار میره؟ ممنون میشم پاسخ بدین
راه انداز - تحریک
ایجاد شدن - ایجاد کردن
آغازگر
راه افتادن ، شروع شدن ، آغاز شدن
by - election triggered = انتخابات میان دوره ایی شروع / آغاز شده ، راه افتاده است
معنی:باعث وقوع چیزی شدن_موجب شروع شدن چیزی.
مثال:. Medical experts believe that easing the lockdown rules will trigger a second wave of the disease
کارشناسان پزشکی معتقدند که تسهیل قوانین قرنطینه باعث وقوع موج دوم این بیماری میشود.
cause
trigger ( verb ) = provoke ( verb )
به معناهای: موجب شدن، باعث شدن/تحریک کردن، برانگیختن/موجب عکس العمل یا واکنشی شدن
سوق دادن
trigger ( noun ) = ماشه، علت، سبب، موجب، محرک، مسبب
معانی دیگر: تلنگر ( در دیکشنری روانشناسی ) ، ضامن، اهرم، چاشنی/جرقه، آغازگر، عامل/
Definition = قسمتی از اسلحه که هنگام فشار دادن باعث شلیک اسلحه می شود/ک رویداد یا موقعیت و غیره که باعث می شود چیزی شروع شود/چیزی که باعث می شود کسی ناراحت و هراس داشته باشد زیرا باعث شده است که اتفاق بدی را که در گذشته رخ داده است به خاطر بسپارد/رویداد یا چیزی که فوراً باعث واکنش خاصی می شود/بخشی از بمب که باعث انفجار آن می شود/
...
[مشاهده متن کامل]

chemicals trigger in the brain = محرک های شیمیایی در مغز
the trigger for change = جرقه ای برای تغییر
exampels :
1 - to pull/squeeze the trigger
ماشه را کشیدن/شلیک کردن
2 - Pull the trigger!
ماشه را بکش
3 - A quick - fix solution could be a trigger for higher inflation.
یک راه حل سریع می تواند محرکی برای افزایش تورم باشد.
4 - Intense sunlight may be a trigger to skin cancer.
نور شدید خورشید ممکن است موجب سرطان پوست شود.
5 - It's not clear who actually pulled the trigger.
هنوز مشخص نیست چه کسی ماشه را کشیده است.
6 - There are fears that the incident may be a trigger for more violence in the capital.
این نگرانی وجود دارد که این حادثه علت خشونت بیشتر در پایتخت باشد.
7 - his resignation was the trigger that brought about the company's collapse.
استعفای او عاملی بود که باعث سقوط شرکت شد.
trigger ( verb ) = موجب شدن، سبب شدن، به راه انداختن، به کار انداختن، آغاز کردن، به پا کردن /مستمسک چیزی شدن، جرقه زدن، تلنگر زدن
Definition = سبب شروع چیزی شدن/برای ایجاد یک واکنش شدید احساسی از ترس ، شوک ، عصبانیت یا نگرانی در کسی ، خصوصاً به این دلیل که آنها برای یادآوری اتفاق بدی که در گذشته افتاده ساخته شده اند/برای ایجاد اتفاقی ، به ویژه اتفاق بد/
مترادف با کلمه : generate ( verb )
exampels:
1 - Nuts can trigger off a violent allergic reaction.
آجیل می تواند موجب واکنش شدید آلرژیک شود.
2 - . the smoke triggered off the alarm
دود، زنگ خطر را به کار انداخت.

می تونه به معنی �از کوره در رفتن� هم باشه
روانشناسی: محرک
راه انداختن
تحریک کردن - بر انگیختن
ایجاد کننده، شروع کننده
تسریع کردن ( چیزی )
سرعت بخشیدن ( به چیزی )
اجرا شدن
فعال شدن
در الکترونیک قدرت به معنی تحریک بکار می رود مثل پالس تحریک
Trigger
در پزشکی: محرک
پزشکی:محرک
برانگیزاندان، موجب شدن

واکنش
trigger fear= باعث ترس شدن
ترغیب کردن

راه انداز
ماشه تفنگ
علاوه بر ماشه، در مفهوم چخماق سلاح یا همان گلنگدن هم به کار می رود
ماشه تفنگ یا اسلحه
برانگیختن
سطح مجاز
این کلمه همراه با Point در علم ماساژ به معنای نقطه ماشه ای ( Trigger Point ) هر دردناک می باشد. نقطه ای دردناک در عضله و یا بافت همبند که با اعمال فشار در آن نقطه درد احساس می گردد.
شروع کردن تحریک کردن* رشته پزشکی
اسم:
ماشه
فعل:
1. باعث شروع به کار چیزی شدن، فعال کردن ( مثل بمب یا سیستم الکترونیکی )
2. راه انداختن، موجب شدن ( به وسیله سلسله ای از رخداد ها )
Verb= موجب شدن
Noune=تحریک
اهرم . اهرم به راه انداختن
برانگیزنده ( واکنش بد )
منفجر کردن
فعال کردن/شدن
موجب شدن
علت
to fire or explode ( a weapon or an explosive charge ) ; to become active; activate
فرمان گر ، فرمان دهنده
راه انداز ، کارانداز ، آغاز کننده ، فعال گر ، فعال کننده
آغازگر - شروع کننده
موجب ِ چیزی شدن
محرک
یکی از معانی آن activate می باشد
Trigger a memory: remember suddenly
عامل انگیزشی
تحت تاثیر قراردادن

نشانه قرار داده شدن
مورد نشانه قرار گرفتن
تحریک
در برق مخابرات نیز ب معنی تحریک میباشد
در علم الکترونیک یا علوم فنی و مهندسی این لغت به معنای تحریک نمودن و یا اعمال یک پارامتر بر روی یک مدار یا سیستم می باشد. مانند اعمال ولتاژ یا جریان/ یا تحریک مدار بواسطه پارامتر مورد نظر.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٦)

بپرس