trifling

/ˈtraɪfl̩ɪŋ//ˈtraɪfl̩ɪŋ/

معنی: پوچ، بیهوده، بی ارزش، بی اهمیت، نا قابل
معانی دیگر: کم ارزش، ناچیز، جزئی، پیش پا افتاده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: triflingly (adv.)
(1) تعریف: of little importance, meaning, or value; slight; trivial.
مترادف: insignificant, paltry, slight, trivial
متضاد: important, serious, significant
مشابه: futile, idle, inconsequential, insubstantial, meaningless, minute, negligible, niggling, nominal, nugatory, petty, picayune, piddling, puny, small, tiny, token

- She was less concerned about the trifling sum he owed her than his presumption that he need not pay her back.
[ترجمه گوگل] او کمتر نگران مبلغ ناچیزی بود که به او بدهکار بود تا تصورش که نیازی به بازپرداخت او ندارد
[ترجمه ترگمان] کم تر نگران این پول ناچیز بود که به او مدیون بود، به این گستاخی که لازم نبود پولش را پس بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a trifling problem
[ترجمه گوگل] یک مشکل کوچک
[ترجمه ترگمان] مشکل کوچکی است …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: idle or frivolous.
مترادف: frivolous, idle, petty, superficial
مشابه: empty, foolish, inane, light, meaningless, shallow, silly, small, vacuous

- some trifling gossip
[ترجمه گوگل] برخی شایعات بی اهمیت
[ترجمه ترگمان] بعضی از شایعات پیش پاافتاده …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the older woman was trifling with the boy's affections
زن مسن تر احساسات پسر را به بازی گرفته بود.

2. Fortunately, the stormy waves caused trifling damage to the boat.
[ترجمه aylar dadkhah] خوشبختانه امواج طوفان باعث خسارت ناچیز به قایق شده است
|
[ترجمه گوگل]خوشبختانه امواج طوفانی آسیب های جزئی به قایق وارد کرد
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه، امواج طوفانی به قایق صدمه زده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The child sat trifling with the burnt bread upon his plate.
[ترجمه گوگل]کودک با نان سوخته روی بشقابش نشسته بود
[ترجمه ترگمان]کودک با نان سوخته در بشقاب خود نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Outside California these difficulties may seem fairly trifling.
[ترجمه گوگل]در خارج از کالیفرنیا، این مشکلات ممکن است نسبتاً کوچک به نظر برسند
[ترجمه ترگمان]در خارج از کالیفرنیا، این مشکلات ممکن است به نظر نسبتا بی اهمیت جلوه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The girl sat there trifling with a pen.
[ترجمه گوگل]دختر همانجا نشسته بود و با یک خودکار دست و پا می زد
[ترجمه ترگمان]دخترک با قلم به گوشه ای نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It was such a trifling sum of money to argue about!
[ترجمه گوگل]آنقدر پول ناچیز برای بحث کردن بود!
[ترجمه ترگمان]برای بحث کردن درباره این موضوع پول کلانی بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. With trifling exceptions the record is restricted to monetary values.
[ترجمه گوگل]با استثناهای جزئی، رکورد به ارزش های پولی محدود می شود
[ترجمه ترگمان]به استثنای موارد استثنایی، رکورد به مقادیر پولی محدود می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Trifling though they may appear, these are the conventionally cited points of contention between the Celtic and Roman churches.
[ترجمه گوگل]هر چند ممکن است به نظر بی اهمیت باشند، اینها مواردی هستند که معمولاً بین کلیساهای سلتیک و رومی ذکر شده است
[ترجمه ترگمان]اگر چه ممکن است به نظر برسد، این موارد به طور قراردادی نقطه مورد بحث بین کلیساهای سلتیک و رومی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Spenser's stories, if superficially trifling, are yet justified by the symbolism.
[ترجمه گوگل]داستان‌های اسپنسر، اگر به صورت سطحی بی‌اهمیت باشند، با نمادگرایی قابل توجیه هستند
[ترجمه ترگمان]داستان های اسپنسر، اگر به طور سطحی به نظر برسد، هنوز توسط the موجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Little bits fall off the car, some trifling part has been improperly milled, a mechanic makes a mistake.
[ترجمه گوگل]تکه‌های کوچکی از ماشین می‌افتد، برخی از قطعات کوچک به درستی آسیاب نشده است، یک مکانیک اشتباه می‌کند
[ترجمه ترگمان]بعضی از قطعات کوچک از ماشین بیرون می ریزند، قسمتی از قسمت کوچکی که مکانیک است اشتباه می شود، یک مکانیک یک اشتباه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Usually haemorrhage was trifling and healing clean.
[ترجمه گوگل]معمولاً خونریزی کم اهمیت و در حال بهبودی پاک بود
[ترجمه ترگمان]معمولا haemorrhage کوچک و خوب به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They themselves face no more than a trifling penalty if caught.
[ترجمه گوگل]آنها خودشان در صورت دستگیری با مجازاتی جزئی روبرو نیستند
[ترجمه ترگمان]اگر دستگیر شوند، خود را به صورت یک جریمه ناچیز نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. One man's breakthrough is often another's trifling adaptation.
[ترجمه گوگل]موفقیت یک مرد اغلب انطباق بی اهمیت دیگری است
[ترجمه ترگمان]موفقیت یک انسان اغلب trifling است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The benefits to the poor are trifling, and for native peoples, invariably negative.
[ترجمه گوگل]منافع برای فقرا ناچیز و برای مردم بومی همیشه منفی است
[ترجمه ترگمان]منافع فقرا ناچیز است و برای مردم بومی همواره منفی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پوچ (صفت)
absurd, futile, void, inoperative, null, empty, hollow, vain, trifling, vacuous, airy, aeriform, invalid, vaporous, frivolous, blank, inane, chaffy, unmeaning, nugatory

بیهوده (صفت)
unfruitful, ineffective, ineffectual, futile, useless, impracticable, vain, trifling, pointless, jejune, trivial, trashy, idle, bootless, inutile, thankless

بی ارزش (صفت)
naught, null, trifling, trashy, brummagem, worthless, valueless, junky, worm-eaten, raffish, punk, fustian, no-par, picayune, picayunish, rubbishy, unvalued, waff

بی اهمیت (صفت)
immaterial, trifling, worthless, valueless, unmeaning, negligible, inconsiderable, unimportant, inconsequential, piddling, small-time, two-bit, weeny

نا قابل (صفت)
trifling, incapable, trivial, inconsiderable

انگلیسی به انگلیسی

• insignificant, unimportant, worthless, trivial
a trifling matter is small and unimportant.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Inconsequential
🔘 Unimportant
🔘 Insignificant
🔘 Trivial
🔘 Trifling
🔘 Nugatory
🔘 Inconsiderable
🔘 Inappreciable
🔘 Negligible
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Minor
🔘 Paltry
🔘 Petty
🔘 Immaterial
🔘 Slight
🔘 Lightweight
🔘 Worthless
✅ Definition:
👉 Describing something that is of little or no importance or value.

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Of little value or importance; trivial 🤏
🔍 مترادف: Insignificant
✅ مثال: He was preoccupied with trifling details while ignoring the larger issue.
behaving lightly or headlessly
بی اهمیت. جزئی. ناچیر. پیش پا افتاده
مثال:
They boast of the life of this world, but compared with the Hereafter the life of this world is but a trifling enjoyment.
آنها به زندگی این دنیا مغرور بودند، اما در مقایسه با آخرت، زندگی این دنیا چیزی جز لذتی ناچیز و بی اهمیت نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

� وَفَرِحُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ�

trifling = trivial = negligible = insignificant
بی اهمیت
ناچیز
جزیی

بپرس