trembly

/ˈtrembli//ˈtrembli/

معنی: لرزان، مرتعش، رعشه دار
معانی دیگر: لرزان، مرتعش، رعشه دار

جمله های نمونه

1. I felt all trembly.
[ترجمه گوگل]تمام احساس لرزش کردم
[ترجمه ترگمان]احساس رعشه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Hand flying to mouth, she gave a queer, trembly laugh and looked at her children.
[ترجمه گوگل]دست به دهان پرواز کرد، خنده ای عجیب و لرزان کرد و به فرزندانش نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]دست به دهان برد و او خندید و به بچه هاش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Trembly and shaky from head to foot.
[ترجمه گوگل]از سر تا پا می لرزد و می لرزد
[ترجمه ترگمان]trembly و لرزان از آن سر تا پا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She's the trembly survivor of a family that stiff-upper-lipped its way through suicides and other tragedies.
[ترجمه گوگل]او بازمانده وحشتناک خانواده‌ای است که راه خود را از طریق خودکشی و دیگر مصیبت‌ها پشت سر گذاشته است
[ترجمه ترگمان]او بازمانده trembly خانواده ای است که از طریق خودکشی و سایر فجایع از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The rabbit still had the whiff of trembly, nervous game.
[ترجمه گوگل]خرگوش هنوز بوی بازی لرزان و عصبی را داشت
[ترجمه ترگمان]خرگوش هنوز بوی رعشه آور و عصبی را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jim said it made him all over trembly and feverish to be so close to freedom.
[ترجمه گوگل]جیم گفت که این همه او را به لرزه و تب در می آورد که اینقدر به آزادی نزدیک شده است
[ترجمه ترگمان]جیم می گفت که این کار او را از روی رعشه و تب ساخته بود تا این قدر نزدیک به آزادی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His eyes. . . flashed in such a way. It made you feel. . . trembly inside.
[ترجمه گوگل]چشمانش به این شکل فلش کرد این حس بهت دست داد لرزان در داخل
[ترجمه ترگمان]چشمانش برقی زد این باعث شد احساس trembly درونت احساس کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The cold wind blew and blew, trees were a little trembly .
[ترجمه گوگل]باد سردی می‌وزید و می‌وزید، درخت‌ها کمی می‌لرزیدند
[ترجمه ترگمان]باد سرد می وزید و می وزید و درختان کمی می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

مرتعش (صفت)
tremulous, tremulant, vibratile, vibrant, quavery, vibrating, shuddering, trembling, shivery, trepid, tottery, trembly

رعشه دار (صفت)
trembly

انگلیسی به انگلیسی

• trembling, quivering, shaking

پیشنهاد کاربران

بپرس