traveling


معنی: سفر، عمل پیمودن، عمل طی کردن، متحرک، سیار

جمله های نمونه

1. traveling the horse to different farms
بردن اسب به مزارع مختلف

2. traveling to a more distant place
سفر کردن به جای دوردست تری

3. traveling to kashan
مسافرت به صوب کاشان

4. a traveling salesman
فروشنده ی سیار

5. each traveling salesman has his own special territory
هریک از فروشندگان سیار حوزه ی مختص به خود را دارند.

6. i love traveling
من مسافرت را خیلی دوست دارم.

7. during horse-and-buggy days traveling was slower
در زمان اسب و درشکه مسافرت آهسته تر صورت می گرفت.

8. the crowd kazem is traveling with these days are all addicts
افرادی که این روزها کاظم با آنها معاشر است جملگی معتاد هستند.

9. she is not accustomed to traveling
او به سفر عادت ندارد.

10. the trials and tribulations of traveling across the african desert
سختی ها و مشقات سفر از میان صحرای افریقا

11. If a chance of traveling abroad came John's way, he would be delighted.
[ترجمه گوگل]اگر شانس سفر به خارج از کشور برای جان پیش می آمد، خوشحال می شد
[ترجمه ترگمان]اگر شانسی برای سفر به خارج از کشور به سر می رسید، خوشحال می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Are you prepared to risk traveling without an armed guard?
[ترجمه گوگل]آیا آماده هستید که بدون نگهبان مسلح سفر کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما آمادگی این را دارید که بدون محافظ مسلح سفر کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He can't stand traveling in the rush hour.
[ترجمه گوگل]او طاقت سفر در ساعات شلوغی را ندارد
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند در زمان شلوغی به سفر ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mary's husband is a traveling salesman and he's always on the wing.
[ترجمه گوگل]شوهر مری یک فروشنده دوره گرد است و او همیشه در بال است
[ترجمه ترگمان]شوهر مری یک فروشنده سیار است و همیشه بال می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The firm will recompense you for your traveling expenses.
[ترجمه گوگل]شرکت هزینه های سفر شما را جبران می کند
[ترجمه ترگمان]شرکت شما را بابت هزینه های سفر جبران خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I was fired with enthusiasm to go traveling in Asia.
[ترجمه گوگل]من را با اشتیاق برای سفر به آسیا اخراج کردند
[ترجمه ترگمان]من با اشتیاق به سفر در آسیا اخراج شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سفر (اسم)
expedition, progress, travel, volume, book, tour, trip, journey, voyage, campaign, junket, pilgrimage, traveling, trek

عمل پیمودن (اسم)
traveling, travelling

عمل طی کردن (اسم)
traveling, travelling

متحرک (صفت)
moving, agile, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatile, peripatetic, gradient, locomotive, locomotor, marked with a vowel point, nomadic, traveling

سیار (صفت)
moving, wandering, mobile, ambulatory, ambulant, itinerant, migrant, traveling

تخصصی

[ریاضیات] پیمودن، پیمایش

انگلیسی به انگلیسی

• voyaging; wandering
journey, trip, voyage, tour

پیشنهاد کاربران

مسافرت کردن
مسافرت
رفت و آمد کردن/ برو بیا
مسافرت یا سفر
سفر چون ing داره فک کنم جایی که استمرار داشته باشه، استفاده میشه.
به معنی دور یک چیز یا
اصراف
یا گردش
سفر کردن دور دنیا
کسی که برای شغلش باید دائم تغییر مکان بده و در سفره، یکجا ثابت نیست، سیار
a traveling businessman
سفرکردن ، بُردن ،
Go from one place to another
سفر کردن گردش
سفر کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس