فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: travels, traveling, travelling, traveled, travelled
حالات: travels, traveling, travelling, traveled, travelled
• (1) تعریف: to journey from place to place.
• مترادف: go, journey, tour
• مشابه: cruise, fly, junket, roam, rove, sightsee, trek, visit, voyage
• مترادف: go, journey, tour
• مشابه: cruise, fly, junket, roam, rove, sightsee, trek, visit, voyage
- Many people like to travel during their vacations, but others prefer to stay home.
[ترجمه بی نام] اکثر زیادی از مردم دوست دارند در طول تهطیلات سفر کنند اما برخی دیگر میپسندند که در خانه بمانند|
[ترجمه MhdS] تعداد زیادی از مردم دوست دارند در طول تعطیلات سفر کنند اما برخی دیگر می پسندند که در خانه بمانند.|
[ترجمه ت] مرگ بر انگلیس|
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم دوست دارند در طول تعطیلات خود به مسافرت بروند، اما برخی دیگر ترجیح می دهند در خانه بمانند[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم دوست دارند در تعطیلات خود سفر کنند، اما برخی ترجیح می دهند در خانه بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've traveled a lot in North America, but I've never traveled to other continents.
[ترجمه samaneh-Dehghan] من در آمریکای شمالی زیاد سفر کرده ام اما هرگز به قاره های دیگر سفر نکرده ام|
[ترجمه Hani] من ب آمریکای شمالی زیادسفرکرده ام اماب قاره های دیگرسفرنکرده ام|
[ترجمه گوگل] من در آمریکای شمالی زیاد سفر کرده ام، اما هرگز به قاره های دیگر سفر نکرده ام[ترجمه ترگمان] من در آمریکای شمالی زیاد سفر کرده ام، اما هرگز به کشورهای دیگر سفر نکرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to go from place to place on business.
• مشابه: junket
• مشابه: junket
- As a rug buyer, he has to travel a great deal.
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک خریدار فرش باید سفرهای زیادی را طی کند
[ترجمه ترگمان] به عنوان یه خریدار خیلی زیاد مسافرت میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یه خریدار خیلی زیاد مسافرت میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to move forward in any way.
• مترادف: advance, go, move, proceed, progress
• مشابه: head, pass, ride, run, traverse
• مترادف: advance, go, move, proceed, progress
• مشابه: head, pass, ride, run, traverse
- This car travels at a top speed of 110 miles per hour.
[ترجمه گوگل] این خودرو با حداکثر سرعت 110 مایل در ساعت حرکت می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین با سرعت بالای ۱۱۰ مایل در ساعت حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ماشین با سرعت بالای ۱۱۰ مایل در ساعت حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The paper airplane traveled over the teacher's desk and landed in the wastebasket.
[ترجمه گوگل] هواپیمای کاغذی روی میز معلم رفت و در سطل زباله فرود آمد
[ترجمه ترگمان] هواپیمای کاغذی به طرف میز معلم رفت و در سطل آشغال فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هواپیمای کاغذی به طرف میز معلم رفت و در سطل آشغال فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to associate (usu. fol. by "with").
• مترادف: associate, consort, hang around, mingle
• مشابه: hobnob, know, socialize
• مترادف: associate, consort, hang around, mingle
• مشابه: hobnob, know, socialize
- I don't approve of the crowd my daughter is traveling with these days.
[ترجمه Hani] من جمعیتی ک این روزهادخترم باآنهاسفرمیکندراتاییدنمیکنم.|
[ترجمه گوگل] جمعیتی که دخترم این روزها با آن سفر می کند را تایید نمی کنم[ترجمه ترگمان] من از جمعیتی که دخترم با این روزها سفر می کند موافق نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to pass over or through.
• مترادف: cross, range, tour, traverse
• مشابه: cover, do, pass, ride, roam, voyage
• مترادف: cross, range, tour, traverse
• مشابه: cover, do, pass, ride, roam, voyage
- We traveled the country, stopping in various cities.
[ترجمه گوگل] ما به کشور سفر کردیم و در شهرهای مختلف توقف کردیم
[ترجمه ترگمان] ما به کشور سفر کردیم و در شهرهای مختلف توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به کشور سفر کردیم و در شهرهای مختلف توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to journey over (a distance).
• مترادف: cover, do, traverse
• مشابه: cross, go, pass, track
• مترادف: cover, do, traverse
• مشابه: cross, go, pass, track
- We traveled twenty miles on yesterday's bicycle trip.
[ترجمه Hani] مادرسفری ک دیروزبادوچرخه داشتیم دوازده کیلومترراگذرانده ایم.|
[ترجمه گوگل] در سفر دیروز با دوچرخه بیست مایل رفتیم[ترجمه ترگمان] ما در سفر با دوچرخه دیروز به بیست میل سفر کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of traveling.
• مشابه: journey, sightseeing, touring
• مشابه: journey, sightseeing, touring
- I've always found travel exciting.
[ترجمه Maral] همیشه سفر کردن برای من هیجان انگیز بود.|
[ترجمه Maral] اصلاح: همیشه سفر کردن برای من هیجان انگیز بوده است.|
[ترجمه Hani] من همیشه سفراای هیجان انگیزراانتخاب میکنم.|
[ترجمه گوگل] من همیشه سفر را هیجان انگیز می دانستم[ترجمه ترگمان] من همیشه یه سفر هیجان انگیز پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (pl.) journeys or wanderings.
• مترادف: journeys
• مشابه: expeditions, peregrination, tours, trips, voyages
• مترادف: journeys
• مشابه: expeditions, peregrination, tours, trips, voyages
- Our travels took us through Europe and the Middle East.
[ترجمه Hani] مادرسفرخودازاروپاوخاورمیانه گذرکردیم.|
[ترجمه گوگل] سفرهایمان ما را از اروپا و خاورمیانه برد[ترجمه ترگمان] سفرها ما را از اروپا و خاور میانه می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the movement of persons and vehicles on a certain route or through a given place.
• مترادف: traffic
• مشابه: passage, transit, transport
• مترادف: traffic
• مشابه: passage, transit, transport
- The rough terrain slowed the travel of the weary army.
[ترجمه گوگل] زمین ناهموار سفر ارتش خسته را کند کرد
[ترجمه ترگمان] زمین ناهموار، حرکت ارتش خسته را کند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمین ناهموار، حرکت ارتش خسته را کند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید