transitive

/ˈtrænsətɪv//ˈtrænsətɪv/

معنی: رابطه مجازی، رابطه غیر مستقیم، انتقالی، متغیر، متعدی، تراگذر
معانی دیگر: (دستور زبان) متعدی، کنان، (ریاضی) تراگذار، ترایا، انتقال پذیر، گذشت پذیر، (نادر) رجوع شود به: transitional

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: in grammar, indicating a verb that takes a direct object, such as "get".

(2) تعریف: characterized by or resulting in transition.
اسم ( noun )
مشتقات: transitively (adv.), transitiveness (n.), transitivity (n.)
• : تعریف: a transitive verb.

جمله های نمونه

1. transitive group
گروه انتقال پذیر،گروه ترایا

2. transitive verb
فعل متعدی

3. a transitive verb takes an object
فعل متعدی مفعول می گیرد.

4. Can anyone give me an example of a transitive verb?
[ترجمه گوگل]آیا کسی می تواند برای من مثالی از فعل متعدی ارائه دهد؟
[ترجمه ترگمان]آیا کسی می تواند یک نمونه از یک فعل را به من بدهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Transitive verbs take a direct object.
[ترجمه گوگل]افعال متعدی مفعول مستقیم می گیرند
[ترجمه ترگمان]افعال transitive یک هدف مستقیم می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The verbs were subdivided into transitive and intransitive categories.
[ترجمه گوگل]افعال به دو دسته متعدی و ناگذر تقسیم شدند
[ترجمه ترگمان]افعال به متعدی و intransitive تقسیم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Verbs that take object are called transitive verbs.
[ترجمه گوگل]افعالی که مفعول می گیرند، افعال متعدی نامیده می شوند
[ترجمه ترگمان]Verbs که مورد توجه قرار می گیرند افعال متعدی (متعدی)نام دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A transitive verb takes an object.
[ترجمه Hanie] فعل متعد به یک مفعول نیاز دارد
|
[ترجمه گوگل]یک فعل متعدی یک مفعول می گیرد
[ترجمه ترگمان]متعدی یک جسم نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Most transitive verbs can take a reflexive pronoun.
[ترجمه گوگل]اکثر افعال متعدی می توانند یک ضمیر بازتابی بگیرند
[ترجمه ترگمان]بیشتر افعال می توانند یک pronoun انعکاسی داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Let G be a connected point transitive graph.
[ترجمه گوگل]فرض کنید G یک گراف گذرای نقطه متصل باشد
[ترجمه ترگمان]بگذارید G یک گراف وابستگی نقطه ای باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Relations among the average - shadowing property, totally transitive, topologically weakly mixing and chaos were discussed.
[ترجمه گوگل]روابط بین ویژگی های متوسط ​​- سایه، کاملاً گذرا، از نظر توپولوژیکی ضعیف مخلوط و آشوب مورد بحث قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]روابط بین ویژگی average - shadowing، متعدی، topologically، اختلاط ضعیف و هرج و مرج مورد بحث قرار گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is this a transitive or an intransitive verb?
[ترجمه گوگل]آیا این فعل متعدی است یا ناگذر؟
[ترجمه ترگمان]این رابطه رابطه مجازی یا یک فعل بدون رابطه است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For example, transitive verbs need an object, intransitive verbs don't.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، افعال متعدی به یک مفعول نیاز دارند، افعال ناگذر نیاز ندارند
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، افعال متعدی به یک هدف نیاز دارند، افعال intransitive (intransitive verbs)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Most transitive verbs govern the accusative case in German.
[ترجمه گوگل]بیشتر افعال متعدی روی حالت اتهامی در آلمانی حاکم است
[ترجمه ترگمان]لازم است که تازه ترین افعال، حالت accusative را در زبان آلمانی اداره کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Most transitive verbs can take a reflexive pronoun asobject.
[ترجمه گوگل]اکثر افعال متعدی می توانند یک ضمیر انعکاسی asobject بگیرند
[ترجمه ترگمان]بیشتر افعال متعدی (متعدی)می توانند یک asobject (pronoun pronoun)را در نظر بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رابطه مجازی (اسم)
transitive

رابطه غیر مستقیم (اسم)
transitive

انتقالی (صفت)
transfer, alienable, transitive, translative

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

متعدی (صفت)
transitive, oppressive, depressive

تراگذر (صفت)
transitive

تخصصی

[ریاضیات] تراگذار، متعدی، انتقالی، انتقال پذیر، سرایت پذیر، ترایا، تراگذری

انگلیسی به انگلیسی

• verb accompanied by a direct object (grammar)
having a direct object (grammar); temporary, impermanent, intermediate
in grammar, a transitive verb has an object. for example, in the sentence `she baked a cake', the verb `bake' is transitive.

پیشنهاد کاربران

صورتی از فعل که در آن به واسطه وجود مفعول به state verb ها اجازه پذیرفتن حالت استمراری می دهد
The coffee smells great ( lntransive )
I'm smelling coffee ( transitive )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : transit / transition
✅️ اسم ( noun ) : transition / transitivity / transitoriness
✅️ صفت ( adjective ) : transitional / transitive / transitory / transitable
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : transitionally / transitively / transitorily

transitive ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: گذرا
تعریف: فعلی که مفعول بی واسطه می پذیرد |||متـ . متعدی||| فعل گذرا، فعل متعدی transitive verb
فعل متعدی:فعلی که به مفعول نیاز دارد و به همراه مفعول در جمله میاد
مفعول پذیر
فعل ناگذر ( فقط فاعل نیاز دارد. )
گرامر :فعل گذرا
فعل مفعولی" یعنی فعلی که نیاز به مفعول دارد
فعل متعدی فعلی که نیاز به مفعول دارد
پیوندی
انعکاسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس