transform

/ˈtrænsfɔːrm//ˈtrænsfɔːm/

معنی: دگرگون کردن، تبدیل کردن، تغییر شکل دادن، نسخ کردن
معانی دیگر: دگردیس کردن یا شدن، ترا ریخت کردن یا شدن، دگرگون کردن یا شدن، گهولیدن، دگرسان کردن یا شدن، تبدیل کردن یا شدن، ترا دیسیدن، عوض شدن، (زبان شناسی) گشتار کردن، گشته، تاویل کردن، (برق - با به کار بردن مبدل یا ترانسفورماتور) ولتاژ عوض کردن، (فیزیک) یک نوع انرژی را تبدیل به نوع دیگر کردن، تبدیل انرژی، ترادیسی کارمایه، تغییر شکل یافتن، نس کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transforms, transforming, transformed
(1) تعریف: to change the form, appearance, or structure of.
مترادف: change, convert, metamorphose, transfigure, transmute, turn
مشابه: alter, commute, mutate, reconstruct, remodel, transmogrify

- A fresh coat of paint transformed the old house.
[ترجمه A.A] یک لایه ( دست ) رنگ با نشاط خونه قدیمی را تغییر شکل داد
|
[ترجمه شان] یک دست ( لایه یا پوشش ) از رنگ تازه ، شکل خانه قدیمی را تعییر داد.
|
[ترجمه گوگل] یک لایه رنگ تازه خانه قدیمی را متحول کرد
[ترجمه ترگمان] یک نیم تنه تازه، خانه قدیمی را تغییر شکل داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Over time, intense heat and pressure will eventually transform carbon into diamond.
[ترجمه گوگل] با گذشت زمان، گرما و فشار شدید در نهایت کربن را به الماس تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] در طول زمان، گرمای شدید و فشار در نهایت کربن را تبدیل به الماس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We transformed the large storeroom into an office.
[ترجمه گوگل] انبار بزرگ را به یک دفتر تبدیل کردیم
[ترجمه ترگمان] ما انبار بزرگ را به دفتری تبدیل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to change the nature, character, function, or condition of.
مترادف: alter, change, convert, metamorphose, turn
مشابه: commute, modify, revolutionize, translate

- The war had transformed him; he was no longer the untroubled boy we had known.
[ترجمه گوگل] جنگ او را متحول کرده بود او دیگر آن پسر بی دردسری که ما می شناختیم نبود
[ترجمه ترگمان] جنگ او را تغییر داده بود؛ او دیگر آن پسر بی خطری نبود که ما می شناختیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to replace (a mathematical figure or expression) with another of the same value.
مشابه: exchange, replace, substitute

(4) تعریف: to increase or decrease (voltage and current) by transferring electrical energy from one set of circuits to another.
مشابه: alter, change, modify
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: transformable (adj.), transformative (adj.)
• : تعریف: to undergo a transformation.

- In his eyes, the feisty little girl who lived next door had transformed into a goddess.
[ترجمه گوگل] در چشمان او، دختر کوچولوی پر جنب و جوشی که در همسایگی زندگی می کرد به یک الهه تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان] در چشمانش، دختری که در همسایه بغلی زندگی می کرد، تبدیل به یک الهه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. proper irrigation can transform barren lands
آبیاری درست می تواند زمین های بی حاصل را دگرگون کند.

2. There are painters who transform the sun to a yellow spot, but there are others who with the help of their art and their intelligence, transform a yellow spot into the sun.
[ترجمه گوگل]نقاشانی هستند که خورشید را به نقطه زرد تبدیل می کنند، اما عده ای هم هستند که با هنر و هوش خود لکه زرد را به خورشید تبدیل می کنند
[ترجمه ترگمان]There هستند که خورشید را به نقطه زرد تبدیل می کنند، اما برخی دیگر هستند که با کمک هنر و هوش آن ها، یک نقطه زرد را به خورشید تبدیل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A fresh coat of paint can transform a room.
[ترجمه FR86] یک پوشش تازه رنگ می تونه اتاق رو تغییر بده
|
[ترجمه شان] یک لایه ( پوشش ) از رنگ تازه، میتواند ( شکل ) یک اتاق را دگرگون کند.
|
[ترجمه گوگل]یک لایه رنگ تازه می تواند یک اتاق را متحول کند
[ترجمه ترگمان]یک کت تازه رنگ می تواند یک اتاق را تغییر دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A little paint will transform this old car.
[ترجمه گوگل]کمی رنگ این ماشین قدیمی را متحول خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]یک رنگ کوچک این ماشین قدیمی را تغییر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The sofa can transform for use as a bed.
[ترجمه گوگل]مبل می تواند برای استفاده به عنوان تختخواب تغییر کند
[ترجمه ترگمان]مبل می تواند برای استفاده به عنوان تخت خواب به کار رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The pioneers hoped to transform the arid outback into a workable landscape.
[ترجمه گوگل]پیشگامان امیدوار بودند که مناطق خشک را به یک چشم انداز کاربردی تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان]The امیدوارند که این outback بایر را به یک منظره کار ساز تبدیل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It didn't take much ingenuity to transform the door into a table.
[ترجمه گوگل]برای تبدیل درب به میز نیاز به ذکاوت زیادی نیست
[ترجمه ترگمان]خیلی هم خوب بود که در را به یک میز تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There is no magic formula that will transform sorrow into happiness.
[ترجمه گوگل]هیچ فرمول جادویی وجود ندارد که غم را به شادی تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]هیچ فرمولی جادویی وجود ندارد که غم را به شادی تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She actually wanted to reconstruct the state and transform society.
[ترجمه گوگل]او در واقع می خواست دولت را بازسازی کند و جامعه را متحول کند
[ترجمه ترگمان]او در واقع می خواست دولت را بازسازی کند و جامعه را متحول کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A new colour scheme will transform your bedroom.
[ترجمه گوگل]یک طرح رنگ جدید اتاق خواب شما را متحول خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]یک طرح رنگ جدید اتاق خواب شما را متحول خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was an event that would transform my life.
[ترجمه من] این یک رویداد بود که زندگی مرا تغیر می داد
|
[ترجمه شان] این رویدادی بود که ( می توانست ) زندگی مرا دگرگون کند.
|
[ترجمه گوگل]این اتفاقی بود که زندگی من را متحول کرد
[ترجمه ترگمان]این رویدادی بود که زندگی من را متحول می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The scheme would transform the park into a tourist mecca.
[ترجمه گوگل]این طرح پارک را به یک مکه توریستی تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان]این طرح پارک را به یک شهر توریستی تبدیل خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Thirty-two-year-old Mike Keneally managed to transform himself from a 28-stone blob into a 14-stone hunk.
[ترجمه گوگل]مایک کنلی سی و دو ساله توانست خود را از یک لکه 28 سنگی به یک قطعه 14 سنگی تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]مایک Keneally سی و دو ساله موفق شد خودش را از یک لکه ۲۸ سنگی به یک تکه کاغذ ۱۴ سنگی تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Intellectuals were called on to transform their knowledge into hard cash.
[ترجمه گوگل]از روشنفکران خواسته شد تا دانش خود را به پول نقد تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان]از روشنفکران درخواست شد که دانش خود را به پول نقد تبدیل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دگرگون کردن (فعل)
alter, vary, transform, metamorphose

تبدیل کردن (فعل)
change, turn, transform, commute, convert, transmute

تغییر شکل دادن (فعل)
transform, metamorphose, misshape, transfigure, reshape, transmogrify, transshape

نسخ کردن (فعل)
transform, transmogrify

تخصصی

[کامپیوتر] تبدیل کردن
[برق و الکترونیک] تبدیل
[مهندسی گاز] تبدیل، تبدیل کردن
[ریاضیات] تبدیل شدن، مبدل، تبدیل کردن، مبدل کردن، متناظر، بدل، تبدیل
[آمار] 1. تبدیل 2. تبدیل یافته
[نساجی] فرم ترانس - شکل ترانس - ایزومر ترانس

انگلیسی به انگلیسی

• change, convert, become, transmute, metamorphose
if something is transformed, it is changed completely.

پیشنهاد کاربران

تبدیل کردن، بهتر کردن
to change in a very significant wat
دگرگوونی - تغییر شکل
transform
تفاوت transform و convert:
transform به تبدیلات بزرگ تر و اثرگدارتری از convert اطلاق میشه.
برای همین transform رو "دگرگون کردن" معنی کردن و convert رو "تبدیل کردن"؛
چراکه transform یک تغییر اساسی و در واقع یک تحوله اما convert یه تبدیل کوچیکه.
تبدیل شدن / تبدیل کردن
مثال: The caterpillar transforms into a butterfly.
کرم خراز به پروانه تبدیل می شود.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: ترادیس

⚫ نگارش به خط لاتین: Tarādis

⚫ آمیخته از: ترا ( trans ) و �دیس� ( form )

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

transform ( v ) ( tr�nsˈfɔrm ) =to change the form, appearance, or character of sth, e. g. The photochemical reactions transform the light into electrical impulses.
transform
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : transform
✅️ اسم ( noun ) : transformation
✅️ صفت ( adjective ) : transformational / transformable / transformative
✅️ قید ( adverb ) : _
پالایش
transform ( verb ) = دگرگون کردن، تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، تبدیل کردن، متحول شدن
Definition = برای تغییر کامل ظاهر یا ماهیت چیزی یا شخصی ، خصوصاً به منظور بهبود آن چیز یا شخص/
transform somthing into something = چیزی را به چیز دیگری تبدیل کردن
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف با کلمه : alter ( verb )
examples:
1 - The reorganization will transform the British entertainment industry.
سازماندهی مجدد صنعت سرگرمی انگلیس را متحول ( دگرگون ) خواهد کرد.
2 - Within weeks they had transformed the area into a beautiful garden.
در عرض چند هفته آنها منطقه را به یک باغ زیبا تبدیل کرده بودند.
3 - The surface of the lake has completely transformed from bright green to blood red.
سطح دریاچه کاملاً از سبز روشن به سرخ خونی تبدیل شده است.
4 - Whenever a camera was pointed at her, Marilyn would instantly transform herself into a radiant star.
هر زمان که دوربینی به سمت او قرار می گرفت ، مریلین فوراً خود را به ستاره ای درخشان تبدیل می کرد.
5 - Salinas dramatically transformed the country’s economy.
سالیناس به طور چشمگیری اقتصاد کشور را متحول کرد.

تغییر کردن ولی به شکل خوب
To transform X to Y
X را به شکل Y درآوردن
از این رو به آن رو کردن، زیر و رو کردن، متحول کردن
تغیر حالت دادن
تغییر شکل دادن
متحول کردن
تغییر ماهیت دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس