transfer

/ˈtrænsfɜːr//ˈtrænsfɜː/

معنی: واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل، انتقالی، انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن
معانی دیگر: بردن، جابجا کردن، ترا فرست کردن، ترا فرستادن، تراگرد کردن، انتقال مالکیت دادن، از یک کلاس (یا مدرسه و غیره) به دیگری رفتن یا بردن، انتقال یافتن، منتقل شدن، جابجا شدن، ترا فرست شدن، ترا گشته شدن، جابجایی، ترا فرستی، هر چیز (به ویژه تصویر) انتقال داده شده (از یک سطح به سطح دیگر)، عکس برگردان، بلیت انتقال (از یک اتوبوس یا ترن و غیره به دیگری)، بلیت ترا فرست، مدرک ترا فرست، قباله ی انتقال (ملک و غیره)، انتقال نامه، حکم انتقال، انتقال ملک، شخص انتقال یافته، ترا فرستاده، ترا گردیده، ورابری، ورابردن، انقال دادن، انتقال واگذاری

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: transfers, transferring, transferred
(1) تعریف: to convey or move from one place or person to another.
مترادف: carry, convey, transport
مشابه: channel, consign, empty, forward, move, relocate, remove, send, shift, take, transmit

- Her company is transferring her to the Los Angeles office.
[ترجمه S.P.Z] شرکت او، او را به دفتری در لس آنجلس منتقل میکند
|
[ترجمه گوگل] شرکت او در حال انتقال او به دفتر لس آنجلس است
[ترجمه ترگمان] شرکت او او را به دفتر لس آنجلس منتقل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Please hold while I transfer your call to our other department.
[ترجمه گوگل] لطفاً تا زمانی که تماس شما را به بخش دیگر خود منتقل می کنم، نگه دارید
[ترجمه ترگمان] لطفا صبر کنید تا من تماس شما را به بخش دیگر منتقل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I transferred everything from my old wallet to my new one.
[ترجمه گوگل] من همه چیز را از کیف پول قدیمی خود به کیف جدیدم منتقل کردم
[ترجمه ترگمان] من همه چیز رو از کیف پولم به جیب جدیدم منتقل کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The disease is transferred from one person to another through sneezing or coughing.
[ترجمه M] این بیماری از طریق عطسه کردن یا سرفه کردن از یک شخص به دیگری انتقال پیدا می کند
|
[ترجمه گوگل] این بیماری از طریق عطسه یا سرفه از فردی به فرد دیگر منتقل می شود
[ترجمه ترگمان] این بیماری از طریق عطسه کردن یا سرفه از یک فرد به فرد دیگر منتقل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in law, to make over the control or legal title of.
مترادف: alienate, convey
مشابه: bequeath, cede, consign, deed, devise, grant, hand down, will

- She transferred the property to her brother.
[ترجمه صخز‌ها] ملک را به برادرش واگذار کرد
|
[ترجمه گوگل] ملک را به برادرش واگذار کرد
[ترجمه ترگمان] اون اموال رو به برادرش منتقل کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to copy (a design, illustration, or the like) from one surface to another by pressing the surfaces together.
مترادف: imprint
مشابه: copy, duplicate, lithograph, print, stamp, stencil

- Press evenly against the surface or you won't transfer the design completely.
[ترجمه گوگل] به طور مساوی روی سطح فشار دهید وگرنه طرح را به طور کامل منتقل نمی کنید
[ترجمه ترگمان] به طور مساوی در برابر سطح فشار دهید و یا به طور کامل طرح را منتقل نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move from one place or situation to another.
مترادف: move, relocate
مشابه: remove, shift, switch

- He transferred to the downtown branch office last year.
[ترجمه گوگل] او سال گذشته به شعبه مرکز شهر منتقل شد
[ترجمه ترگمان] او سال گذشته به دفتر شعبه مرکز شهر منتقل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to change from one bus, train, or the like to another.
مترادف: change
مشابه: switch

- When you get to Times Square, you'll need to transfer.
[ترجمه گوگل] وقتی به میدان تایمز رسیدید، باید انتقال دهید
[ترجمه ترگمان] وقتی به میدان تایمز رسیدید به انتقال نیاز خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: transferable (transferrable) (adj.), transferability (n.)
(1) تعریف: the act or process of transferring.
مترادف: shift, transferal, transference
مشابه: conveyance, move, relocation, removal, transmission, transplant, transport, transportation

- The transfer of power after the election went relatively smoothly.
[ترجمه گوگل] انتقال قدرت پس از انتخابات نسبتاً آرام انجام شد
[ترجمه ترگمان] انتقال قدرت پس از انتخابات نسبتا به آرامی پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was looking forward to his transfer back to the States.
[ترجمه گوگل] او مشتاقانه منتظر انتقال خود به ایالات متحده بود
[ترجمه ترگمان] اون منتظر انتقال پول به آمریکا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of being transferred.
مترادف: transference
مشابه: transplant, transportation

(3) تعریف: a ticket given without charge allowing a passenger to shift from one bus, train, or the like to another.
مشابه: pass

(4) تعریف: an illustration, design, or the like that can be transferred from one surface to another.
مشابه: decal, lithograph, print, stamp, stencil

(5) تعریف: in law, the conveyance of property by gift or sale from one party to another.
مترادف: alienation, conveyance
مشابه: assignment, cession, grant

جمله های نمونه

1. transfer of power
جابجایی نیرو (قدرت)

2. his transfer was not approved
با انتقال او موافقت نشد.

3. the transfer of technology to african countries
تراگرد تکنولوژی به کشورهای افریقایی

4. to transfer money from one account to another
از یک حساب به حساب دیگر پول انتقال دادن

5. deed of transfer
سند انتقال

6. when he decided to transfer to tehran, he had reckoned without the difficulty of finding a house
وقتی که تصمیم گرفت به تهران منتقل شود حساب دشواری یافتن مسکن را نکرده بود.

7. The government plans to transfer some 30,000 government jobs from Paris to the provinces.
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد حدود 30000 شغل دولتی را از پاریس به استان ها منتقل کند
[ترجمه ترگمان]دولت قصد دارد تا حدود ۳۰،۰۰۰ شغل دولتی از پاریس به شهرستان ها منتقل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her boss recommended a permanent transfer overseas.
[ترجمه گوگل]رئیس او انتقال دائمی به خارج از کشور را توصیه کرد
[ترجمه ترگمان]رئیسش یک انتقال دائمی در خارج از کشور توصیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Staff who transfer to a different office will receive a transport allowance.
[ترجمه گوگل]کارکنانی که به دفتر دیگری منتقل می شوند کمک هزینه حمل و نقل دریافت می کنند
[ترجمه ترگمان]کارکنانی که به یک دفتر متفاوت منتقل می شوند، مستمری حمل و نقل دریافت خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. How can I transfer money from my bank account to his?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پول را از حساب بانکی خود به حساب او انتقال دهم؟
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانم از حساب بانکی خود به او پول انتقال بدهم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The deed of transfer must be entered at the land registry.
[ترجمه گوگل]سند انتقال باید در دفتر املاک درج شود
[ترجمه ترگمان]سند انتقال باید داخل دفتر ثبت بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I couldn't transfer all my credits from junior college.
[ترجمه گوگل]نمی‌توانستم تمام واحدهای خود را از مقطع راهنمایی منتقل کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانستم تمام credits را از دانشکده کوچک تر منتقل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Would you transfer this call to extension 103?
[ترجمه گوگل]آیا این تماس را به داخلی 103 منتقل می کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا این درخواست را به ضمیمه ۱۰۳ انتقال می دهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They will transfer those books into the new library.
[ترجمه گوگل]آنها آن کتاب ها را به کتابخانه جدید منتقل خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]آن ها این کتاب ها را به کتابخانه جدید منتقل خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The war caused a massive transfer of population.
[ترجمه گوگل]جنگ باعث انتقال گسترده جمعیت شد
[ترجمه ترگمان]جنگ باعث انتقال انبوه جمعیت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The club's top goalkeeper is on the transfer list.
[ترجمه گوگل]دروازه بان برتر باشگاه در لیست نقل و انتقالات قرار دارد
[ترجمه ترگمان]دروازه بان برتر این باشگاه در فهرست انتقال قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The captain applied to headquarters for a transfer.
[ترجمه گوگل]کاپیتان برای انتقال به مقر مراجعه کرد
[ترجمه ترگمان]کاپیتان برای انتقال به ستاد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He has been kicking against this transfer for weeks.
[ترجمه گوگل]او هفته هاست که علیه این انتقال لگد می زند
[ترجمه ترگمان]چند هفته است که با این انتقال مواجه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Remove the wafers with a spoon and transfer them to a plate.
[ترجمه گوگل]ویفرها را با قاشق بردارید و در بشقاب بریزید
[ترجمه ترگمان]wafers را با یک قاشق خالی کنید و آن ها را به یک بشقاب ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

سند انتقال (اسم)
transfer, conveyance

تحویل (اسم)
transfer, livery, transference, prehension, delivery, rendition, solstice

نقل (اسم)
transfer, story, sweet, transference, transportation

انتقالی (صفت)
transfer, alienable, transitive, translative

انتقال دادن (فعل)
transfer, shift, alienate, transmit, demise, make over, remise

منتقل کردن (فعل)
transfer, reserve, carry over, move about, redeploy

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

تخصصی

[عمران و معماری] انتقال - انتقال دادن
[کامپیوتر] انتقال دادن، واگذاری، انتقال
[برق و الکترونیک] انتقال ارسال یا نسخه برداری از اطلاعات از کامپیوتری به کامپیوتر دیگر بدون تغییر شکل ان . - انتقال
[مهندسی گاز] انتقال، انتقال دادن
[زمین شناسی] انتقال عمودی یا مورب بین دو یا چند سطح، به عنوان یک عبور کانه به کار می رود .
[حقوق] انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن، احاله کردن (دعوی)، انتقال (حق یا مالکیت)، واگذاری، احاله، سند انتقال
[نساجی] تبادل - انتقال - تعویض اتوماتیکی
[ریاضیات] ترابرد، تراگذاری، انتقال، انتقال دادن
[سینما] انتقال صدا از نواری به نوار دیگر - چاپ یا منتقل

انگلیسی به انگلیسی

• exchange, conveying something from one person to another
move from one place to another, convey, relocate, hand over, pass on
if you transfer something from one place to another, you move it there. verb here but can also be an uncount or a count noun. e.g. ...the electronic transfer of money.
if something is transferred from one person or group to another, the second one then has it instead of the first. verb here but can also be an uncount or a count noun. e.g. few expected the transfer of power to happen so comparatively quickly. one transfer of a disputed region could lead to others, fuelling discontent elsewhere.
if you transfer to a different job or if you are transferred there, you move to a different place or job within the same organization. verb here but can also be a count or an uncount noun. e.g. he had applied for a transfer to the north. he resisted his transfer to the political section.
if a sports player is transferred, he or she is sold to a different team. verb here but can also be a count noun. e.g. his transfer was finalised for a fee of around o300,000.
a transfer is also a piece of paper with a design on one side. the design can be ironed or pressed onto cloth, paper, or china.

پیشنهاد کاربران

نقل وانتقال ( از یک محل به محل دیگر و یا از یک وسیله به وسله دیگر
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: تَرافِرِستادن

⚫ نگارش به خط لاتین: Tarāferestādan

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

انتقال دادن
مثال: He transferred the money from his savings account.
او پول را از حساب پس انداز خود انتقال داد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
This propaganda technique involves connecting a person, idea, or product with something positive or negative in order to evoke certain emotions or attitudes. It aims to transfer the feelings associated with one thing to another.
...
[مشاهده متن کامل]

این تکنیک تبلیغاتی شامل ارتباط یک فرد، ایده یا محصول با چیزی مثبت یا منفی به منظور برانگیختن احساسات یا نگرش های خاص است. هدف آن انتقال احساسات مرتبط با یک چیز به چیز دیگر است.
For example, a political ad might show a candidate shaking hands with a beloved community leader to transfer the leader’s popularity to the candidate.
A commercial for a luxury car might show images of a beautiful beach and lavish lifestyle to transfer the positive emotions associated with those scenes to the car.
A brand might use a famous athlete to endorse their product, hoping to transfer the athlete’s success and popularity to their brand.

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-propaganda/
☑️ تراوَژ
تراوَژ با ترابُرد و تراگسیل تفاوت دارد
نقل ( مالی )
نقل
حواله ارزی ( بانکی )
حواله ارزی
انتقال دادن
James willis has been transferred from New York to a small town
قابل ارتقا بودن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : transfer
✅️ اسم ( noun ) : transfer / transferability / transferral / transference
✅️ صفت ( adjective ) : transferable
✅️ قید ( adverb ) : _
منتقل کردن .
منتقل شدن.
انتقال
در فوتبال به نقل و انتقال بازیکن ها میگن transfer
مثلا transfer news
اخبار نقل انتقال
what a big transfer nonies came to liverpool
قابل ادامه ، قابل تکمیل ، ادامه یابنده ، دنبال شونده ، تکمیل شونده
[حقوق کار]
جابجایی و بکارگیری در قسمت دیگر ( درخصوص کارگران )
جابجایی
transfer ( ورزش )
واژه مصوب: انتقال 1
تعریف: جابه جایی بازیکن از باشگاهی به باشگاه دیگر که در طی مراحل اداری و حقوقی و در زمان مشخص و معمولاً در مقابل مبادلۀ مبلغی صورت می گیرد
قابل تعمیم مانند روش قابل تعمیم
تزریق ( در صنعت متالوژی و ریخته گری )
transfer noun ( PATTERN )

[ C ]
a picture or pattern that can be attached to a surface by pressing it against the surface and then rubbing or heating it:
The kids bought transfers and ironed them onto their T - shirts. به معنا ی: بر چسب ، عکس برگردان ( برچسب ) هم هست . منبع دیکشنری کمبریج .
...
[مشاهده متن کامل]

انتقال
تراکنش
واریز
یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی
سه: ( مالی ) تَراکُنِش
یک: ( روی دستگاه تلفن برای وصل کردن به داخلی ) تَرابُرد، جابه جایی، انتقال
دو: ( کار فیزیکی ) تَرابَری، جابه جایی، انتقال
transit ::::::: انتقال ( حمل و نقل )
transition::: انتقال
transport/UK::: انتقال ( حمل و نقل )
transportation/US::: انتقال ( حمل و نقل )
transmit::: منتقل کردن ، انتقال دادن
transmission::: انتقال
...
[مشاهده متن کامل]

transfer::: انتقال
همه ی این کلمات رو میشه به " انتقال " ترجمه کرد بدون اینکه به معنی جمله لطمه ای وارد شه .
البته کاربرد آن ها متفاوته :
مثلا transit بیشتر مربوط به انتقال اطلاعات و بیماری هاست که این انتقال با چشم قابل دیدن نیست. این کلمه بارها به معنی حمل و نقل به کار برده میشود .
transition مربوط به انتقال از یک حالت به حالت دیگر که با تغییر و تحول همراه است و نه انتقال از یک مکان به مکان دیگر . مثلا انتقال از جوانی به پیری یا انتقال از راهنمایی به دبیرستان .
transport طبق گفته دیکشنری لاگمن مریوط به انگلیسی بریتانیایی است که با کلمه transportation که در انگلیسی آمریکایی است هم معنی است . این دو کلمه نیز به معنی انتقال هستند اما طبق نوع جمله بارها به عنوان حمل و نقل استفاده میشود ( این دیگه مربوط به زبان فارسیه، باید طبق جمله یا معنی انتقال رو انتخاب کنیم یا حمل و نقل )
پس این نوع انتقال بیشتر مربوط به انتقالات فیزیکی مثل جابه جایی اجسام است که با چشم قابل دیدن هست ( حمل و نقل یا ترابری )
transfer هم نوع خاص خودشه . مثلا انتقال سند مالکیت یک زمین به شخص دیگر یا اینکه انتقال یک بازیکن فوتبال از یک تیم به تیم دیگر یا مثلا انتقال پول بین حساب های بانکی .
میتوان گفت این انتقال هم مجازی میتونه باشه و هم حقیقی یا همون فیزیکی .
transit=transport=transportation=حمل و نقل
mass transit= public transport=حمل و نقل عمومی

تبعید کردن
مترادف ارجاع در متون روان شناسی
منتقل کردن ، انتقال دادن
you will be transferred to the London office
شما به دفتر لندن منتقل خواهید شد 🧗🏻‍♂️🧗🏻‍♂️
انسانی 95 ، تجربی 93 ، هنر 93 ، ریاضی 93
واگذاری، انتقال، حمل کردن، بردن
واژه جابجایی و گذار را می توان به کار بست
بادرود
انتقال
Before transfer
its necessary�destroy the flies around you
قبل از انتقال
نابود کردن مگس در اطراف شما لازم است
ثابت کردن
جابجا کردن
بلیط ترانسفر
داد و ستد در بازرگانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس