tranquilize

/ˈtræŋkwəˌlaɪz//ˈtrænkwɪlaɪz/

معنی: فرو نشاندن، اسوده کردن
معانی دیگر: tranquillize ارام کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: tranquilizes, tranquilizing, tranquilized
مشتقات: tranquilization (n.)
• : تعریف: to calm down; relax.
متضاد: agitate, disquiet
مشابه: allay, calm, gentle, pacify, sedate

جمله های نمونه

1. This powerful drug is used to tranquilize patients undergoing surgery.
[ترجمه گوگل]این داروی قدرتمند برای آرام کردن بیماران تحت عمل جراحی استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]این داروی قوی برای درمان بیمارانی که تحت عمل جراحی قرار گرفته اند، به کار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He used nicotinamide to tranquilize the animal.
[ترجمه گوگل]او برای آرام کردن حیوان از نیکوتین آمید استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]از nicotinamide استفاده کرد تا حیوان را ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We have strong reservations about the use of tranquilizing drugs for the parents of a baby with a congenital malformation.
[ترجمه گوگل]ما در مورد استفاده از داروهای آرام بخش برای والدین نوزادی که دارای ناهنجاری مادرزادی هستند، تردیدهای جدی داریم
[ترجمه ترگمان]ما تردیدهای زیادی در مورد استفاده از داروهای tranquilizing برای والدین یک نوزاد با ناهنجاری مادرزادی داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The decline of organized religion is irreversible, but religion-as a tranquilizing pill to many souls - will never die in human society. Dr T. P. Chia
[ترجمه گوگل]افول دین سازمان یافته برگشت ناپذیر است، اما دین - به عنوان یک قرص آرام بخش برای بسیاری از روح ها - هرگز در جامعه بشری نخواهد مرد دکتر تی پی چیا
[ترجمه ترگمان]افول مذهب سازمان یافته، برگشت ناپذیر است، اما مذهب - به عنوان یک قرص tranquilizing برای بسیاری از ارواح - هرگز در جامعه انسانی نخواهد مرد دکتر تی پی چیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Some herbs have a tranquilizing effect on the human body.
[ترجمه گوگل]برخی از گیاهان دارای اثر آرام بخش بر بدن انسان هستند
[ترجمه ترگمان]برخی گیاهان دارویی اثر tranquilizing بر روی بدن انسان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Shut eyes, tranquilize down to need marvel to appear.
[ترجمه گوگل]چشم ها را ببند، آرام باش تا برای ظاهر شدن به شگفتی نیاز داشته باشی
[ترجمه ترگمان]چشم ها را ببند، tranquilize برای ظاهر شدن به معجزه احتیاج دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Sussenbach needs two more people to help him tranquilize the bear, safely remove it from underneath the porch and take it to a den in one of the state's game lands.
[ترجمه گوگل]سوزنباخ به دو نفر دیگر نیاز دارد تا به او کمک کنند تا خرس را آرام کند، با خیال راحت آن را از زیر ایوان بیرون بیاورد و به لانه ای در یکی از زمین های بازی ایالت ببرد
[ترجمه ترگمان]Sussenbach به دو نفر دیگر نیاز دارد تا به او کمک کنند تا خرس را از زیر ایوان جدا کند و آن را به کنام خود در یکی از زمین های بازی تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There are memories which tranquilize you. . .
[ترجمه گوگل]خاطراتی وجود دارد که شما را آرام می کند
[ترجمه ترگمان]خاطراتی هستند که شما را از یاد می برند …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Nourish blood to tranquilize mind, appease neural system, remiss fatigue, improve sleeping and increase sleeping quality step by step.
[ترجمه گوگل]خون را برای آرام کردن ذهن، آرام کردن سیستم عصبی، رفع خستگی، بهبود خواب و افزایش کیفیت خواب گام به گام تغذیه کنید
[ترجمه ترگمان]خون اکسیژن دار را به ذهن بسپارید، سیستم عصبی را آرام کنید، خستگی فراموش کنید، خوابیدن را بهبود بخشید و قدم با کیفیت خواب را قدم به قدم افزایش دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Conclusion Juantong decoction can tranquilize the mind and relieve pain, which is the base of clinic use for NHP.
[ترجمه گوگل]نتیجه گیری جوشانده Juantong می تواند ذهن را آرام کند و درد را تسکین دهد، که اساس استفاده کلینیک برای NHP است
[ترجمه ترگمان]نتیجه گیری این عصاره می تواند ذهن را آلوده کرده و درد را تسکین دهد، که اساس استفاده از کلینیک برای NHP است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You tranquilize down 1:00, I so likewise for the sake of how are you, you ambition be quite secure here . . . . . .
[ترجمه گوگل]شما در ساعت 1:00 آرام می‌شوید، من هم به خاطر اینکه چطور هستید، می‌خواهید در اینجا کاملاً امن باشید
[ترجمه ترگمان]شما از ساعت یک بعد از ظهر به اینجا آمده اید، من نیز به خاطر شما هستم که شما در اینجا در اینجا امنیت کامل دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Nothing contributes so much to tranquilize the mind as a steady purpose.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز به اندازه یک هدف ثابت به آرامش ذهن کمک نمی کند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز چندان کمکی نمی کند که ذهن را به عنوان هدفی ثابت نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Even if you spend more and risk recurring sticker shock, the place is a good bet to tranquilize you.
[ترجمه گوگل]حتی اگر بیشتر خرج کنید و خطر شوک تکراری استیکر را داشته باشید، مکان شرط خوبی برای آرامش شماست
[ترجمه ترگمان]حتی اگر شما بیش از حد دچار شوک recurring شده باشید، این مکان یک شرط خوب برای tranquilize شما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Once"is so . . . . . . " Qin Dynasty in the idea sink, on the face yet linger tranquilize and collected, continue to mention, "do not relate to, you continue to open, I was to look.
[ترجمه گوگل]یک بار" است تا " سلسله چین در سینک ایده، در صورت هنوز درنگ آرام و جمع آوری شده، ادامه به ذکر است، "ارتباط ندارد، شما همچنان به باز کردن، من بود به نگاه
[ترجمه ترگمان]سلسله (چین)در ایده غرق شدن ایده (چین)غرق در این ایده هنوز در حال غرق شدن است و به گفتن این موضوع ادامه می دهد که \" مربوط به آن نیست، شما همچنان باز هستید، من می خواستم نگاه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرو نشاندن (فعل)
curb, suppress, calm, appease, stanch, pacify, quell, quench, tranquilize, stifle, extinguish, distinguish, slack, lull, soften, oppress, mollify, repress

اسوده کردن (فعل)
tranquilize, disburden, tranquillize

انگلیسی به انگلیسی

• tranquillize, quiet, calm, pacify, calm down

پیشنهاد کاربران

tranquilize ( v ) =to make a person or an animal calm or unconscious, especially by giving them a drug ( a tranquilizer ) , e. g. A gamekeeper tranquilized the rhinoceros with a drugged dart.
tranquilize
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : tranquilize
اسم ( noun ) : tranquility / tranquilizer
صفت ( adjective ) : tranquil
قید ( adverb ) : tranquilly
بیحال کردن، آرام کردن، بیهوش کردن

بپرس