trance

/ˈtræns//trɑːns/

معنی: بیهوشی، نشئه، از خود بیخودی
معانی دیگر: (مثلا در اثر هیپنوتیسم) خواب واره، خلسه، بحر تفکر، بهت، هاژی، سرگشتگی، (قدیمی) رجوع شود به: entrance، مسحور کردن یاشدن، باچالاکی حرکت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a semiconscious or sleeplike condition during which one's ability to exercise one's own will or control one's movements may be reduced, as in hypnosis or catalepsy.
مشابه: catalepsy, daze, hypnosis, mesmerization, sopor, stupefaction, stupor, torpor

(2) تعریف: a state of absorption, detachment, or concentration that causes lack of awareness of or reaction to one's surroundings.
مترادف: absorption
مشابه: abstraction, detachment, insensibility, oblivion, possession

(3) تعریف: a dazed or bewildered state; stupor.
مترادف: bewilderment, daze, fog, haze, stupefaction, stupor
مشابه: bafflement, confusion, muddle, torpor

(4) تعریف: in spiritualism or some religions, a condition in which a medium or other person is considered to be controlled by, and to speak for, others, esp. the dead or a divinity.
مترادف: possession
مشابه: enchantment, spell, spiritualism

جمله های نمونه

1. He appeared as a man in a trance.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک مرد در خلسه ظاهر شد
[ترجمه ترگمان] اون به عنوان مردی در حالت خلسه به نظر میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She went into a deep hypnotic trance.
[ترجمه گوگل]او وارد یک خلسه عمیق هیپنوتیزمی شد
[ترجمه ترگمان]او به حالت خلسه عمیقی فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. First she goes/falls into a deep trance and then the spirit voices start to speak through her.
[ترجمه گوگل]ابتدا او به خلسه عمیق فرو می رود و سپس صداهای روح از طریق او شروع به صحبت می کنند
[ترجمه ترگمان]اول او می رود \/ در یک بی هوشی عمیق فرو می رود و سپس صداهای روح شروع به صحبت با او می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. When a hypnotist puts you in a trance, you no longer have conscious control of yourself.
[ترجمه گوگل]وقتی هیپنوتیزم کننده شما را در حالت خلسه قرار می دهد، دیگر کنترل آگاهانه ای بر خود ندارید
[ترجمه ترگمان]وقتی هیپنوتیزم کننده شما را در حالت خلسه می گذارد، شما دیگر کنترل خود را از دست ندهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She went into a hypnotic trance.
[ترجمه گوگل]او به یک خلسه هیپنوتیزمی رفت
[ترجمه ترگمان] اون به حالت خلسه رفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She would go into a trance and wail her incantations to the spirits.
[ترجمه گوگل]او به حالت خلسه می رفت و افسون های خود را برای ارواح ناله می کرد
[ترجمه ترگمان]او به حالت خلسه فرو می رفت و با ارواح وردهای جادویی خود را به صدا درمی آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Patients under hypnosis pass into a trance - like state.
[ترجمه گوگل]بیماران تحت هیپنوتیزم به حالت خلسه می روند
[ترجمه ترگمان]بیماران تحت هیپنوتیزم به حالت خلسه مانند تبدیل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Like a man in a trance, Blake found his way back to his rooms.
[ترجمه گوگل]بلیک مانند مردی در خلسه راه بازگشت به اتاق هایش را پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]\"مثل یه مرد تو حالت خلسه\" بلیک راه برگشت به اتاقش رو پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was put into a trance by a police hypnotist.
[ترجمه گوگل]یک هیپنوتیزم کننده پلیس او را در حالت خلسه قرار داد
[ترجمه ترگمان]او توسط یک هیپنوتیزم پلیس به حالت خلسه درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In a deep trance, the subject is taken back to an earlier stage of their life.
[ترجمه گوگل]در خلسه عمیق، سوژه به مرحله اولیه زندگی آنها برمی گردد
[ترجمه ترگمان]در یک خلسه عمیق، سوژه به مرحله اولیه زندگی آن ها برمی گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The experience of mystic trance is in a sense analogous to sleep or drunkenness.
[ترجمه گوگل]تجربه خلسه عرفانی به نوعی شبیه خواب یا مستی است
[ترجمه ترگمان]تجربه ترنس عرفانی به معنای خواب یا مستی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She drove, gripping the wheel in a trance, hardly aware of her surroundings.
[ترجمه گوگل]او رانندگی کرد، چرخ را در حالت خلسه گرفته بود و به سختی از اطراف خود آگاه بود
[ترجمه ترگمان]او رانندگی می کرد، فرمان را در حالت خلسه گرفته بود و به سختی از محیط اطرافش آگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She's been in a trance all day I think she's in love.
[ترجمه گوگل]او تمام روز را در حالت خلسه به سر می برد من فکر می کنم او عاشق است
[ترجمه ترگمان]او تمام روز در حال خلسه بود و من فکر می کنم که او عاشق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Perhaps he was just in the kind of trance he went into as a matter of course every time illness was discussed.
[ترجمه گوگل]شاید او فقط در نوع خلسه ای بود که هر بار که درباره بیماری صحبت می شد، به طور طبیعی وارد آن می شد
[ترجمه ترگمان]شاید او در این حالت خلسه بود که هر بار که به این موضوع بحث می شد، به بحث می پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Their faces glaze over as if in a trance.
[ترجمه گوگل]چهره‌های آن‌ها گویی در حالت خلسه می‌چرخد
[ترجمه ترگمان]چهره هایشان مثل برق در حالت خلسه فرو می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیهوشی (اسم)
fit, astonishment, stupefaction, stupidity, faint, anesthesia, trance, epilepsy, swoon, insensibility

نشئه (اسم)
trance, drunkenness, kef

از خود بیخودی (اسم)
trance, rapture, ravishment

تخصصی

[روانپزشکی] خلسه

انگلیسی به انگلیسی

• daze, unconscious condition
a trance is a mental state in which you appear to be asleep, but you can see and hear things and respond to commands.

پیشنهاد کاربران

در بعضی متون این معنا براش قشنگه: گمگشتگی
خوابواره
خلسه
۱. خلسه. حالت خلسه ۲. بحر تفکر
مثال:
When He covered you with a trance as a [sense of] security from Him.
زمانی که خداوند شما را با یک حالت خلسه به عنوان احساس امنیتی از طرف خود حفظ کرد.
vague
trance ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: خلسه
تعریف: حالتی که در آن هوشیاری و پاسخ به طور نسبی و نه کامل کاهش می یابد
بُهت
حیرت
خلسه
# She went into a deep hypnotic trance
# We all slowly came to out of a hypnotic trance
# She's been in a trance all day, I think she's in love
# He sat staring out of the window as if in a trance
سرخوشی
Hypnosis trance
حالت/خواب ناشی از هیپنوتیزم
خلسه
muse
psytrance

حالت خلسه!
غرق در شگفتی/تعجب/حیرت
خواب و رویا، خواب و خیال، رویا ی شیرین
خیال ( خودم. . . خودش. . . )
حال ( خودم. . . خودش. . . )
( مات و ) مبهوتی
It was him who pulled me out of my trance
اون بود که منو ( از حال خودم ) در آورد/بیرون کشید!!
it means across
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس