اسم ( noun )
• (1) تعریف: a connected series of railroad cars.
• مشابه: cannonball, el, express, freight train, funicular, monorail, rail, railroad, railway, rolling stock, RR, subway
• مشابه: cannonball, el, express, freight train, funicular, monorail, rail, railroad, railway, rolling stock, RR, subway
- We had to wait a long time for the train to pass.
[ترجمه ب گنج جو] برا اینکه قطار بیاد و از اینجا رد شه باید صبر ایوب داشته باشیم.|
[ترجمه Viana] ما مجبور بودیم که صبر کنیم تا قطار رد شود|
[ترجمه گوگل] مجبور شدیم مدت زیادی منتظر بمانیم تا قطار بگذرد[ترجمه ترگمان] باید مدت زیادی صبر می کردیم تا قطار بگذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a long, moving line of persons, animals, or vehicles.
• مترادف: caravan, procession
• مشابه: cavalcade, column, convoy, file, motorcade, parade
• مترادف: caravan, procession
• مشابه: cavalcade, column, convoy, file, motorcade, parade
- A train of mules carried the supplies up to the camp.
[ترجمه ب گنج جو] ردیف ردیف قاطر مایحتاج اردوگاه را حمل میکردند. قاطرهای بیچاره!|
[ترجمه تام] قطاری از قاطران جهاز را به اردوگاه ، یبرد|
[ترجمه گوگل] قطاری از قاطرها تدارکات را به کمپ برد[ترجمه ترگمان] قطاری از قاطرها وسایل را به اردوگاه حمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an orderly sequence of things or ideas.
• مترادف: progression, series, succession
• مشابه: chain, concatenation, row, run, sequence
• مترادف: progression, series, succession
• مشابه: chain, concatenation, row, run, sequence
- Your train of thought is very clear in this essay.
[ترجمه B.B.R] رشته افکار شما بسیار در این مقاله بسیار شفاف است|
[ترجمه ب گنج جو] نقطه نظرات شما در این نوشتار به طور متوالی صریح و آشکار بیان شده.|
[ترجمه گوگل] رشته فکری شما در این مقاله بسیار واضح است[ترجمه ترگمان] رشته افکار تو در این مقاله خیلی واضح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a group of servants or attendants; retinue.
• مترادف: entourage, retinue
• مشابه: attendants, claque, escort, following, servants
• مترادف: entourage, retinue
• مشابه: attendants, claque, escort, following, servants
- The duchess arrived with her train of servants.
[ترجمه ب گنج جو] بانوی سلطنتی با فوجی از خدمه وارد شد.|
[ترجمه گوگل] دوشس با قطار خدمتکارانش وارد شد[ترجمه ترگمان] دوشس با قطاری که از ملازمان آمده بود وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the long part of a gown or robe that trails behind the person wearing it.
• مشابه: trail
• مشابه: trail
- The bridesmaids walked behind the bride, carrying her long train.
[ترجمه گوگل] ساقدوش ها با قطار طولانی عروس پشت سر عروس راه می رفتند
[ترجمه ترگمان] ساقدوش عروس از پشت عروس وارد شد و دنباله بلندش را در دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساقدوش عروس از پشت عروس وارد شد و دنباله بلندش را در دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trains, training, trained
حالات: trains, training, trained
• (1) تعریف: to instill skills or behavior in through discipline or instruction.
• مترادف: break in
• مشابه: coach, discipline, domesticate, drill, instruct, inure, nurture, practice, qualify, school, socialize, teach
• مترادف: break in
• مشابه: coach, discipline, domesticate, drill, instruct, inure, nurture, practice, qualify, school, socialize, teach
- He trained his dog to come when called.
[ترجمه R...] او سگش را اموزش داد که بیاید وقتی صدایش میکند|
[ترجمه B.B.R] او به سگش یاد داد وقتی که صداش کرد بیاید|
[ترجمه گوگل] او به سگش آموزش داد که در هنگام فراخوانی بیاید[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ زد، سگش رو آموزش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The guerrillas were trained to fight without regard for their own lives.
[ترجمه گوگل] چریک ها برای مبارزه بدون توجه به جان خود آموزش دیده بودند
[ترجمه ترگمان] The تعلیم دیده بودند که بدون توجه به زندگی خود بجنگند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The تعلیم دیده بودند که بدون توجه به زندگی خود بجنگند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make proficient through instruction.
• مترادف: coach, school
• مشابه: break in, discipline, drill, groom, instruct, practice, prime, qualify, teach, tutor
• مترادف: coach, school
• مشابه: break in, discipline, drill, groom, instruct, practice, prime, qualify, teach, tutor
- The swordsmen were trained by a master.
[ترجمه گوگل] شمشیربازان توسط یک استاد آموزش دیده بودند
[ترجمه ترگمان] شمشیر زن ها توسط یک استاد آموزش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شمشیر زن ها توسط یک استاد آموزش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to make (someone) physically fit, esp. by imposing an organized program of exercise and diet.
• مترادف: coach, condition, exercise
• مشابه: prepare, prime, ready, work
• مترادف: coach, condition, exercise
• مشابه: prepare, prime, ready, work
- The coach trained him for the big race.
[ترجمه حمید معصومی نژاد] مربی اورا برای مسابقه بزرگ آماده کرد|
[ترجمه گوگل] مربی او را برای مسابقه بزرگ آموزش داد[ترجمه ترگمان] مربی او را برای مسابقه بزرگ تربیت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause (an object) to take a particular shape or form.
• مترادف: condition, get
• مشابه: force, make
• مترادف: condition, get
• مشابه: force, make
- I can't seem to train my hair to curl.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد نمی توانم موهایم را برای فر کردن آموزش دهم
[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسد که موهایم را فر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسد که موهایم را فر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to focus; direct.
• مترادف: focus, level, sight
• مشابه: aim, direct, fasten, home, point
• مترادف: focus, level, sight
• مشابه: aim, direct, fasten, home, point
- He trained his sights on the target.
[ترجمه گوگل] او دید خود را روی هدف آموزش داد
[ترجمه ترگمان] حواسش به هدف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حواسش به هدف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: trainable (adj.)
مشتقات: trainable (adj.)
• (1) تعریف: to provide or undergo discipline or instruction in order to develop skills or attain proficiency.
• مشابه: coach, drill, learn, practice, prepare, study
• مشابه: coach, drill, learn, practice, prepare, study
- These soldiers are still training.
[ترجمه B.B.R] این سرباز ها هنوز دارند تعلیم میبینند|
[ترجمه تایماز] آن سرباز ها هنوز دارند تمرین میکنند|
[ترجمه گوگل] این سربازان هنوز در حال آموزش هستند[ترجمه ترگمان] این سربازان هنوز آموزش می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to prepare oneself to compete, usu. in an athletic contest.
• مشابه: exercise, practice, prepare
• مشابه: exercise, practice, prepare
- She trained for the Olympics.
[ترجمه گوگل] او برای المپیک تمرین کرد
[ترجمه ترگمان] او برای المپیک آموزش دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او برای المپیک آموزش دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید