train

/ˈtreɪn//treɪn/

معنی: دم، قطار، ورزیدن، فرهیختن، تعلیم دادن، تربیت کردن
معانی دیگر: دنبال، دنباله، زنجیره، رشته، سلسله، پسایند، ردیف، صف، خرند، رج، رجه، (مکانیک) بخش متحرک ماشین (مانند دنده و پیستون و غیره)، جنبا، جنبانه، جنب آور، قطار راه آهن، ترن، کاروان، (جانور یا اتومبیل و غیره) قطار، یدک کشیدن یا کشیده شدن، به دنبال کشیدن یا کشیده شدن (trail هم می گویند)، آموخته کردن یا شدن، آموزش دادن یا گرفتن، پروراندن، پروردن، کارورزی کردن، کارآموزی کردن، (سلاح یا دوربین عکاسی و غیره) نشانه رفتن، قراول رفتن، هدفگیری کردن، به سوی کسی (یا چیزی) گرفتن، (پرنده) دم، دمپر، دم چتر، (جامه) پشت دامن، پشت کت، پا دامن، (با هرس کردن و بستن شاخه ها و غیره) پروریدن، (در جهت یا به شکل معینی) رشد دادن، وا داشتن، تمرین دادن یا کردن، ورزیده کردن یا شدن، کاردیده کردن یا شدن، دنباله روها، ملازمان، ملتزمین رکاب، همراهان، (ارتش) بنه یکان، پیش قطار، عقبه ی یکان، توشه رسان، (کودک یا حیوان خانگی را برای قضای حاجت در زمان یا مکان معین) آموخته کردن، خودداری آموختن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a connected series of railroad cars.
مشابه: cannonball, el, express, freight train, funicular, monorail, rail, railroad, railway, rolling stock, RR, subway

- We had to wait a long time for the train to pass.
[ترجمه ب گنج جو] برا اینکه قطار بیاد و از اینجا رد شه باید صبر ایوب داشته باشیم.
|
[ترجمه Viana] ما مجبور بودیم که صبر کنیم تا قطار رد شود
|
[ترجمه گوگل] مجبور شدیم مدت زیادی منتظر بمانیم تا قطار بگذرد
[ترجمه ترگمان] باید مدت زیادی صبر می کردیم تا قطار بگذرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a long, moving line of persons, animals, or vehicles.
مترادف: caravan, procession
مشابه: cavalcade, column, convoy, file, motorcade, parade

- A train of mules carried the supplies up to the camp.
[ترجمه ب گنج جو] ردیف ردیف قاطر مایحتاج اردوگاه را حمل میکردند. قاطرهای بیچاره!
|
[ترجمه تام] قطاری از قاطران جهاز را به اردوگاه ، یبرد
|
[ترجمه گوگل] قطاری از قاطرها تدارکات را به کمپ برد
[ترجمه ترگمان] قطاری از قاطرها وسایل را به اردوگاه حمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an orderly sequence of things or ideas.
مترادف: progression, series, succession
مشابه: chain, concatenation, row, run, sequence

- Your train of thought is very clear in this essay.
[ترجمه B.B.R] رشته افکار شما بسیار در این مقاله بسیار شفاف است
|
[ترجمه ب گنج جو] نقطه نظرات شما در این نوشتار به طور متوالی صریح و آشکار بیان شده.
|
[ترجمه گوگل] رشته فکری شما در این مقاله بسیار واضح است
[ترجمه ترگمان] رشته افکار تو در این مقاله خیلی واضح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a group of servants or attendants; retinue.
مترادف: entourage, retinue
مشابه: attendants, claque, escort, following, servants

- The duchess arrived with her train of servants.
[ترجمه ب گنج جو] بانوی سلطنتی با فوجی از خدمه وارد شد.
|
[ترجمه گوگل] دوشس با قطار خدمتکارانش وارد شد
[ترجمه ترگمان] دوشس با قطاری که از ملازمان آمده بود وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the long part of a gown or robe that trails behind the person wearing it.
مشابه: trail

- The bridesmaids walked behind the bride, carrying her long train.
[ترجمه گوگل] ساقدوش ها با قطار طولانی عروس پشت سر عروس راه می رفتند
[ترجمه ترگمان] ساقدوش عروس از پشت عروس وارد شد و دنباله بلندش را در دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: trains, training, trained
(1) تعریف: to instill skills or behavior in through discipline or instruction.
مترادف: break in
مشابه: coach, discipline, domesticate, drill, instruct, inure, nurture, practice, qualify, school, socialize, teach

- He trained his dog to come when called.
[ترجمه R...] او سگش را اموزش داد که بیاید وقتی صدایش میکند
|
[ترجمه B.B.R] او به سگش یاد داد وقتی که صداش کرد بیاید
|
[ترجمه گوگل] او به سگش آموزش داد که در هنگام فراخوانی بیاید
[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ زد، سگش رو آموزش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The guerrillas were trained to fight without regard for their own lives.
[ترجمه گوگل] چریک ها برای مبارزه بدون توجه به جان خود آموزش دیده بودند
[ترجمه ترگمان] The تعلیم دیده بودند که بدون توجه به زندگی خود بجنگند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make proficient through instruction.
مترادف: coach, school
مشابه: break in, discipline, drill, groom, instruct, practice, prime, qualify, teach, tutor

- The swordsmen were trained by a master.
[ترجمه گوگل] شمشیربازان توسط یک استاد آموزش دیده بودند
[ترجمه ترگمان] شمشیر زن ها توسط یک استاد آموزش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make (someone) physically fit, esp. by imposing an organized program of exercise and diet.
مترادف: coach, condition, exercise
مشابه: prepare, prime, ready, work

- The coach trained him for the big race.
[ترجمه حمید معصومی نژاد] مربی اورا برای مسابقه بزرگ آماده کرد
|
[ترجمه گوگل] مربی او را برای مسابقه بزرگ آموزش داد
[ترجمه ترگمان] مربی او را برای مسابقه بزرگ تربیت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause (an object) to take a particular shape or form.
مترادف: condition, get
مشابه: force, make

- I can't seem to train my hair to curl.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد نمی توانم موهایم را برای فر کردن آموزش دهم
[ترجمه ترگمان] به نظر نمی رسد که موهایم را فر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to focus; direct.
مترادف: focus, level, sight
مشابه: aim, direct, fasten, home, point

- He trained his sights on the target.
[ترجمه گوگل] او دید خود را روی هدف آموزش داد
[ترجمه ترگمان] حواسش به هدف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: trainable (adj.)
(1) تعریف: to provide or undergo discipline or instruction in order to develop skills or attain proficiency.
مشابه: coach, drill, learn, practice, prepare, study

- These soldiers are still training.
[ترجمه B.B.R] این سرباز ها هنوز دارند تعلیم میبینند
|
[ترجمه تایماز] آن سرباز ها هنوز دارند تمرین میکنند
|
[ترجمه گوگل] این سربازان هنوز در حال آموزش هستند
[ترجمه ترگمان] این سربازان هنوز آموزش می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to prepare oneself to compete, usu. in an athletic contest.
مشابه: exercise, practice, prepare

- She trained for the Olympics.
[ترجمه گوگل] او برای المپیک تمرین کرد
[ترجمه ترگمان] او برای المپیک آموزش دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. train robbery
چاپیدن قطار راه آهن

2. train station
ایستگاه ترن

3. a train banging along down the valley
یک قطار راه آهن که تلق تلق کنان در سرازیری دره حرکت می کرد.

4. a train buffeting along through the valley
قطاری که به سختی در راستای دره حرکت می کرد

5. a train drawn by two diesel units
قطاری که توسط دو دستگاه دیزل رانده می شود

6. a train jerking past the station
ترنی که تلق تلق کنان (تکان تکان خوران) از ایستگاه رد می شد

7. a train journey
مسافرت با قطار

8. a train of camels
کاروان شتر

9. a train that travels at 200 kilometers per hour
قطاری که با سرعت 200 کیلومتر در ساعت حرکت می کند

10. athletes train to be in condition
ورزشکاران برای داشتن آمادگی جسمی آموزش می بینند.

11. gear train
جنب آور دنده

12. the train arrived one hour ahead of time
ترن یک ساعت زود رسید.

13. the train entered the station whistling
ترن سوت زنان وارد ایستگاه شد.

14. the train is due to leave any minute
قرار است ترن تا چند لحظه ی دیگر حرکت کند.

15. the train is going to be late; in the meantime, let us take a nap
ترن تاخیر دارد،بیایید در این مدت قدری چرت بزنیم.

16. the train is scheduled to stop in ghom
طبق برنامه ترن در قم توقف خواهد کرد.

17. the train jumped its track
ترن از روی ریل (بیرون) پرید.

18. the train of a peacock
دم چتری یک طاووس

19. the train slowed down, shuddered, and stopped
قطار آهسته شد،به لرزه درآمد و ایستاد.

20. the train started with a jerk
قطار با تکان شدیدی به حرکت در آمد.

21. the train steamed into the station
ترن (با نیروی بخار) وارد ایستگاه شد.

22. the train stopped
ترن ایستاد

23. the train was brought to a sudden stop
ناگهان ترن متوقف شد.

24. the train was derailed five kilometers out of ghom
قطار در پنج کیلومتری قم از خط خارج شد.

25. the train was running behind
ترن تاخیر داشت.

26. the train was shunted to a siding
قطار را به خط فرعی انداختند.

27. the train went by at a tear
ترن با سرعت تمام عبور کرد.

28. this train goes west
این قطار به سوی غرب رهسپار است.

29. this train runs between tehran and ghom and each run takes two hours
این ترن میان تهران و قم رفت و برگشت می کند و هر سفر دو ساعت طول می کشد.

30. a fast train
ترن تندرو

31. a freight train
قطار باری

32. a little train of silent men carried the body to the grave
زنجیره ی کوچکی از مردان غرق در سکوت،جسد او را به آرامگاه می بردند.

33. a local train
ترن محلی

34. a long train of oil tankers
کاروان طولانی کامیون های نفتکش

35. a night train
ترن شبانه

36. a night train roared along the metals
ترن شبانه غرش کنان روی ریل ها حرکت می کرد.

37. a northbound train
ترن عازم شمال

38. a passenger train
قطار مسافربر

39. a rapid train
قطار تندرو

40. a slow train
ترن کم سرعت

41. a southbound train
قطار راهی جنوب

42. a through train
قطار بدون توقف

43. an electric train
قطار برقی

44. an express train
ترن سریع السیر (تندرو)

45. an hourly train service
سرویس راه آهن هر ساعته

46. an interurban train
قطار بین شهری

47. finally the train rolled slowly into the station
بالاخره ترن به آهستگی وارد ایستگاه شد.

48. here the train goes around a curve
خط آهن در اینجا دور می زند.

49. in the train of peace came industry and the arts
به دنبال صلح،صنعت و هنر پدید آمد.

50. the first train leaves at noon
اولین قطار هنگام ظهر حرکت می کند.

51. the midnight train
ترن نیمه شب

52. the new train whisked through the tunnel
ترن جدید مثل برق از تونل گذشت.

53. the old train panted up the hill
ترن قدیمی پت پت کنان از تپه بالا رفت.

54. the tabriz train will depart from platform no. 4
ترن تبریز از سکوب شماره ی چهار حرکت خواهد کرد.

55. the valve train of an engine
جنب آور سوپاپ موتور

56. travel by train
سفر با ترن

57. we must train more teachers
بایستی بیشتر معلم تربیت بکنیم.

58. he hopped the train
پرید و سوار ترن شد.

59. i missed the train
به ترن نرسیدم.

60. i saw a train ramming past the station at 90 miles per hour
قطاری را دیدم که باسرعت 90 مایل در ساعت مثل گلوله از جلو ایستگاه رد شد.

61. inertia carried the train to the station
اینرسی (ماند) ترن را تا ایستگاه برد.

62. the five o'clock train was today's last mail
قطار ساعت پنج آخرین وسیله ی نامه رسانی امروز بود.

63. we caught the train with a few minutes to spare
به ترن رسیدیم و چند دقیقه هم اضافه آوردیم.

64. get off a train
از قطار پیاده شدن

65. get on a train
سوار قطار شدن

66. don't tarry or the train will leave
تاخیر نکن والا ترن خواهد رفت.

67. he didn't make the train
او به ترن نرسید.

68. his coughs disturbed the train of my thought
سرفه های او رشته ی افکار مرا قطع کرد.

69. i got off the train in ghom
در قم از ترن پیاده شدم.

70. she jumped off the train
او از ترن بیرون پرید.

مترادف ها

دم (اسم)
train, blast, flatus, breath, tail, respiration, minute, bellows, moment, instant, pygidium, trice

قطار (اسم)
train, row, string, rank, file, tandem

ورزیدن (فعل)
train, knead

فرهیختن (فعل)
educate, train, bring up

تعلیم دادن (فعل)
educate, train, intuit, drill, guide, instruct, teach, enlighten

تربیت کردن (فعل)
abet, breed, educate, train, rear, school

تخصصی

[عمران و معماری] قطار - ترن
[برق و الکترونیک] نشانه روی هدف گیری با جهت دادن آنتن رادار در یک سو.
[زمین شناسی] رشته - (لرزه شناسی) : یک سری نوسانات بر روی یک نگاشت لرزه نگاری.

انگلیسی به انگلیسی

• railroad car; caravan; series; series of events; piece of cloth that forms the long back section of a skirt or gown (such as a bride's gown) and is drawn along the floor; something that trails along; retinue; tail of a comet
instruct, coach
a train is a number of carriages or trucks pulled by an engine along a railway line.
if you train a person or animal to do something, you teach them how to do it.
if you train as something, you learn how to do a particular job.
if you train for an activity such as a race or if someone trains you, you prepare for it by doing exercises and sometimes eating special foods.
if you train something such as a gun or a camera on someone, you aim it at them and keep it pointed towards them.
see also training.
a train of thought is a connected series of thoughts.
if something is in train, it is happening or in the process of being done.

پیشنهاد کاربران

خارج کردن
۱. قطار/اسم
Catch a train
Miss a train
Train station
۲. تمرین کردن یا تعلیم دیدن/ فعل
Train for a job
Train hard
Train someone
۳. هدف گیری/ فعل
Train a lens
Train a gun
...
[مشاهده متن کامل]

Train a spotlight
۴. دنباله ی لباس/ اسم
Long train
Short train
Train of a gown

قطار
مثال: I take the train to work every morning.
هر روز صبح با قطار به محل کار می روم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
قطار؛ آموزش دادن، آموزش دیدن
ترن، دنباله، رشته، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، مسیر جریان کار، کاروان، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، ورزش کردن، نشانه رفتن، بنه دریایی، بنه آماد، حیله جنگی، حیله، تله، فریب اغفال، علوم مهندسی: سلسله، عمران: قطار، معماری: ترن، بازرگانی: کارآموزی کردن، ورزش: تمرین، آماده کردن اسب، علوم نظامی: تعلیم دادن
...
[مشاهده متن کامل]

تعریف و مثال های زیر تنها مربوط به یکی از معانی این لغت است و نه معانی دیگر که طبق دانش معنا شناسی different senses محسوب می شوند.
to focus or bring to bear on something using a camera or a gun.
تمرکز کردن و یا نشانه رفتن بر روی فرد یا چیزی خاص ( با استفاده از دوربین یا اسلحه ) ؛ تنظیم کردن
...
[مشاهده متن کامل]

Example 1: 👇
to train a telescope on the moon.
متمرکز کردن یا تنظیم کردن تلسکوپ بر روی ماه.
Example 2: 👇
GITTES trains the binoculars on him. Sun glints off Mulwray's glasses.
* Chinatown - Screenplay: Robert Towne. Director: Roman Polanski
گیتس دوربین صحرایی ( شکاری ) خود را بر روی او متمرکز کرد ( تنظیم کرد یا نشانه گرفت ) . عینک مولوری نور خورشید را انعکاس میداد ( یا عینک مولوری زیر نور خورشید می درخشید ) .
* متن انتخابی: از فیلمنامه ی فیلم #محله چینی ها#
فیلمنامه: رابرت تاون — کارگردان: رومن پولانسکی

train
to aim or point a gun, camera, light, etc. at someone or something
هدف قرار دادن یا نشانه گرفتن اسلحه، دوربین، نور و غیره به سمت کسی یا چیزی
With five guns suddenly trained on him, he was understandably nervous.
...
[مشاهده متن کامل]

When Iran's Islamic Revolutionary Guards Corps ( IRGC ) carried out these first direct strikes since this crisis erupted, they trained their sights on Pakistan and two other friendly countries.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/train
train 3 ( n ) =the part of a long formal dress that spreads out on the floor behind the person wearing it
train
train 2 ( n ) =a number of people or animals moving in a line, e. g. a camel train.
train
train 1 ( n ) ( treɪn ) =a railroad engine pulling a number of cars, taking people and goods from one place to another
train
train در موضوع لباس به معنی دنباله ی لباس است. مثل دنباله لباس عروس
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : train
✅️ اسم ( noun ) : train / training / trainer / trainee
✅️ صفت ( adjective ) : trained
✅️ قید ( adverb ) : _
آموزش دادن، تعلیم دان ( به صورت شفاهی و عملی )
در مقایسه با معنای learn:
train یعنی کارورزی بصورت عملی. آموزشی که باید عملیاتی را انجام داد، مثل تمرینات آموزشی ورزشی
قطار
آموزش دادن
ورزش کردن
قطار
اموزش دادن
تربیت کردن
این 3 تا معنی بیشتر مورد استفاده قرار میگیرن
( سلاح یا دوربین عکاسی و غیره ) نشانه رفتن، هدفگیری کردن
to aim or point a gun, camera, light, etc. at someone or something:
With five guns suddenly trained on him, he was understandably nervous.
All you do is to train the microscope on tiny flecks of paint and analyze them.
صف لشگریان، انتقال لجستیکی عناصر همراه نیروهای نظامی، سلسله وقایع
train in :
فراگیری
اسم train به معنای قطار
یکی از معانی اسم train در فارسی قطار است. train یا قطار به یک وسیله حمل و نقل بار و یا انسان گفته می شود که از یک ردیف طولانی از کوپه ها یا کابین های متصل به هم تشکیل می شود. قطار بر روی ریلی آهنی حرکت کرده و از مکانی به مکان دیگر می رود. در گذشته سوخت قطار ها چوب و زغال سنگ بود ولی امروزه سوخت بیشتر قطار ها برق و گازوئیل است. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

a train station ( یک ایستگاه قطار )
the train to chicago ( یک قطار به شیکاگو )
فعل train به معنای آموزش دیدن، یاد گرفتن
فعل train در فارسی به معنای آموزش دیدن یا یاد گرفتن نیز می تواند باشد. فرا گرفتن مهارت یا علم مورد نیاز برای یک کار و یا یک فعالیت بخصوص را با این فعل نشان می دهیم. مثال:
. he trained as a lawyer in vienna ( او در وین به عنوان وکیل آموزش دید. )
فعل train به معنای تمرین کردن
یکی از معانی فعل train در فارسی تمرین کردن است. فعل train در این مفهوم بیشتر به آماده سازی خود و یا فردی دیگر برای مقاصد ورزشی و مسابقه اشاره دارد. مثال:
. he's been training hard for the race for several weeks now ( او چند هفته ای می شود که برای مسابقه سخت تمرین کرده است. )
فعل train به معنای آموزش دادن، یاد دادن
یکی از معانی فعل train در فارسی آموزش دادن یا یاد دادن است. برای نشان دادن عمل یاد دادن مهارتی، برای کار یا فعالیت بخصوصی، به انسان و یا حیوان از این فعل استفاده می کنیم. مثال:
. the aid workers trained local people to give the injections ( کارکنان کمک های اولیه به افراد محلی آموزش دادند که تزریق انجام دهند. )
. he trains horses ( او اسب ها را تعلیم می دهد. )
منبع: سایت بیاموز

To train an Alogrithm ( in AI ) : تنظیم یک الگوریتم ( در هوش مصنوعی )
What does it mean to train an algorithm?
A step - by - step procedure for adjusting the connection weights of an artificial neural network. In supervised training, the desired ( correct ) output for each input vector of a training set is presented to the network, and many iterations through the training data may be required to adjust the weights.
...
[مشاهده متن کامل]

تمرین کردن
قطار - آموزش دادن

تربیت کردن، تعلیم دادن
Teach a person to do sth which is difficult or which needs practice.

keep your eyes trained on something: به چیزی چشم دوختن، به چیزی نگاه کردن، به هدفی چشم دوختن، به صورت اصطلاح هم به کار می ره به معنی روی چیزی تمرکز کردن یا تمرکز و توجه رو روی چیزی گذاشتن.
Webster's dictionary defines the verb train in this context this way:
...
[مشاهده متن کامل]

to aim something at a target
To train one's eyes at something simply means to look at it.
To keep one's eyes trained on something means to keep focused on it, and not take your eyes off it. It can also be used metaphorically to refer to your mental focus, rather than your literal eyes
https://ell. stackexchange. com/questions/237122/whats - the - meaning - of - keep - your - eyes - trained - on - something

Exercise
to practice
Training and educating

ترین=ترن، خودش فارسیه
improve :
بهبود بخشیدن
بهترکردن
بیشترکردن
افزایش دادن
That's how you train your attention muscle به این گونه، توانایی ِ توجه کردنت را می توانی بهبود ببخشی.
train set
در هوش مصنوعی یعنی مجموعه اموزش
قطار
تعلیم دادن
در صنعت LNG :
:LNG train
تاسیسات تصفیه و مایع سازی گاز طبیعی.
قطار 🧖🏻‍♀️🧖🏻‍♀️
the train leaves at 5 this afternoon
قطار امروز عصر ساعت 5 حرکت خواهد کرد
پروراندن، پرورش دادن، فرهیختن، کارآموزیدن، آموختن
نشانه رفتن
قطار، اموزش دادن
جلب کردن
یه معنی قطار🚅🚄
یکی دیگم تعلیم دادن📑📚
متمرکز کردن، معطوف کردن
تربت کردن با به صف کردن آدم ها.
مثل=train people
تربیت کردن مانند How to train your dragon. چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم
آموزش دادن
قطار
in a train
در یک قطار
قطار
زنجیره
سلسله
رشته
دنباله
تله
تعلیم دیدن ، تمرین ورزشی کردن
آموزش دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس