• : تعریف: one who travels for pleasure or recreation. • مترادف: sightseer • مشابه: globetrotter, out-of-towner, rubberneck, traveler, visitor
جمله های نمونه
1. tourist cabins along the ramsar road
آلانک های توریستی در کنار جاده ی رامسر
2. tourist attractions
جاذبه های توریستی،گیرایی های گردشگری
3. a tourist agency
آژانس جهانگردی (گشتگری)
4. a tourist camp
اردوگاه توریستی (سیاحان)
5. a tourist guide
راهنمای توریست ها
6. a tourist mecca
کعبه ی توریست ها
7. the tourist stood there gawking at the skyscrapers
توریست آنجا ایستاده بود و با دهان باز به آسمانخراش ها نگاه می کرد.
8. a german tourist
یک گشتگر آلمانی
9. The damage caused to the tourist industry is difficult to quantify.
[ترجمه گوگل]خسارات وارده به صنعت گردشگری به سختی قابل محاسبه است [ترجمه ترگمان]تعیین کمیت آسیب های وارده به صنعت گردشگری دشوار است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The area was a popular tourist haunt.
[ترجمه گوگل]این منطقه محل اقامت توریستی محبوب بود [ترجمه ترگمان]این منطقه یک پاتوق گردشگری محبوب بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. August is the height of the tourist season.
[ترجمه Mahan] اوت اوج فصل گردشگری است
|
[ترجمه گوگل]مرداد اوج فصل گردشگری است [ترجمه ترگمان]اوت ارتفاع فصل گردشگری است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. As a tourist, you are importuned for money the moment you step outside your hotel.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک توریست، لحظه ای که از هتل خارج می شوید، برای پول وارد می شوید [ترجمه ترگمان]شما به عنوان توریست در حال حاضر از هتل تان تقاضای پول می کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The sheer weight of visitors is destroying this tourist attraction.
[ترجمه گوگل]وزن زیاد بازدیدکنندگان این جاذبه گردشگری را از بین می برد [ترجمه ترگمان]وزن زیاد بازدیدکنندگان این جاذبه توریستی را از بین می برد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. The touring car had decanted us at a tourist spot for touring.
[ترجمه گوگل]ماشین تور ما را در یک نقطه توریستی برای گشت و گذار فرستاده بود [ترجمه ترگمان]این ماشین تور ما را در یک نقطه توریستی برای سفر decanted کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The area is being promoted as a tourist destination.
[ترجمه گوگل]این منطقه به عنوان یک مقصد گردشگری معرفی می شود [ترجمه ترگمان]این منطقه به عنوان یک مقصد توریستی ارتقا داده می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. Tourist trips of all kinds in Britain rose by 5% between 1977 and 198
[ترجمه گوگل]سفرهای توریستی از همه نوع در بریتانیا بین سالهای 1977 تا 198 5 درصد افزایش یافت [ترجمه ترگمان]سفره ای گردشگری همه انواع در بریتانیا بین سال های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸ % افزایش یافت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The tourist office operates a useful room-finding service.
[ترجمه گوگل]دفتر گردشگری خدمات مفیدی برای یافتن اتاق دارد [ترجمه ترگمان]دفتر گردشگری یک سرویس پیدا کردن اتاق مفید را اداره می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. The city has unrealized tourist potential.
[ترجمه گوگل]این شهر دارای پتانسیل های گردشگری غیرقابل تحقق است [ترجمه ترگمان]این شهر پتانسیل گردشگری را نیافته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• one traveling for recreation intended for sightseers; of or pertaining to sightseers; of or pertaining to tourism a tourist is a person who is visiting a place for pleasure and interest. tourist means relating to or connected with tourism.
پیشنهاد کاربران
Tourist چی میشهadj
1. جهانگرد. گردشگر. توریست 2. جهانگردی. مسافرتی مثال: a party of British tourists یک دسته از گردشگران انگلیسی
اگه یه نفر تو بازی بهتون گفت tourist دیگه معنی گردشگر نمیده معنیش میشه noob
گردشگر مثال: The city attracts many tourists each year. هر سال شهر جذابیت زیادی برای گردشگران دارد.
tourist ( n ) ( tʊrɪst ) =a person who is traveling or visiting a place for pleasure
tourist: گردشگر
holidaymaker
tourist ( گردشگری و جهانگردی ) واژه مصوب: گردشگر 2 تعریف: شخصی که به طور موقت محل زندگی خود را به قصد سفر و بازدید از مکان های دیدنی ترک میکند|||متـ . جهانگرد|||* مصوب فرهنگستان اول
TOURIST : تو رِست یا * تُرِست* - تو ریست ( BR ) TERRORIST : تِرِ رِست
جهانگرد مثل کریستف کلمب
گردشگر
n. one who travels for pleasure adj. of or relating to tourist accommodation adv. in tourist - class accommodations, or by tourist - class conveyance