tourist

/ˈtʊrəst//ˈtʊərɪst/

معنی: سیاح، جهانگرد، توریست، گشت گر
معانی دیگر: رهگیر، گردشگر، وابسته به جهان گردی یا گشتگری، درجه دو، جهانگردی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who travels for pleasure or recreation.
مترادف: sightseer
مشابه: globetrotter, out-of-towner, rubberneck, traveler, visitor

جمله های نمونه

1. tourist cabins along the ramsar road
آلانک های توریستی در کنار جاده ی رامسر

2. tourist attractions
جاذبه های توریستی،گیرایی های گردشگری

3. a tourist agency
آژانس جهانگردی (گشتگری)

4. a tourist camp
اردوگاه توریستی (سیاحان)

5. a tourist guide
راهنمای توریست ها

6. a tourist mecca
کعبه ی توریست ها

7. the tourist stood there gawking at the skyscrapers
توریست آنجا ایستاده بود و با دهان باز به آسمانخراش ها نگاه می کرد.

8. a german tourist
یک گشتگر آلمانی

9. The damage caused to the tourist industry is difficult to quantify.
[ترجمه گوگل]خسارات وارده به صنعت گردشگری به سختی قابل محاسبه است
[ترجمه ترگمان]تعیین کمیت آسیب های وارده به صنعت گردشگری دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The area was a popular tourist haunt.
[ترجمه گوگل]این منطقه محل اقامت توریستی محبوب بود
[ترجمه ترگمان]این منطقه یک پاتوق گردشگری محبوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. August is the height of the tourist season.
[ترجمه Mahan] اوت اوج فصل گردشگری است
|
[ترجمه گوگل]مرداد اوج فصل گردشگری است
[ترجمه ترگمان]اوت ارتفاع فصل گردشگری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. As a tourist, you are importuned for money the moment you step outside your hotel.
[ترجمه گوگل]به عنوان یک توریست، لحظه ای که از هتل خارج می شوید، برای پول وارد می شوید
[ترجمه ترگمان]شما به عنوان توریست در حال حاضر از هتل تان تقاضای پول می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The sheer weight of visitors is destroying this tourist attraction.
[ترجمه گوگل]وزن زیاد بازدیدکنندگان این جاذبه گردشگری را از بین می برد
[ترجمه ترگمان]وزن زیاد بازدیدکنندگان این جاذبه توریستی را از بین می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The touring car had decanted us at a tourist spot for touring.
[ترجمه گوگل]ماشین تور ما را در یک نقطه توریستی برای گشت و گذار فرستاده بود
[ترجمه ترگمان]این ماشین تور ما را در یک نقطه توریستی برای سفر decanted کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The area is being promoted as a tourist destination.
[ترجمه گوگل]این منطقه به عنوان یک مقصد گردشگری معرفی می شود
[ترجمه ترگمان]این منطقه به عنوان یک مقصد توریستی ارتقا داده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Tourist trips of all kinds in Britain rose by 5% between 1977 and 198
[ترجمه گوگل]سفرهای توریستی از همه نوع در بریتانیا بین سال‌های 1977 تا 198 5 درصد افزایش یافت
[ترجمه ترگمان]سفره ای گردشگری همه انواع در بریتانیا بین سال های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸ % افزایش یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The tourist office operates a useful room-finding service.
[ترجمه گوگل]دفتر گردشگری خدمات مفیدی برای یافتن اتاق دارد
[ترجمه ترگمان]دفتر گردشگری یک سرویس پیدا کردن اتاق مفید را اداره می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The city has unrealized tourist potential.
[ترجمه گوگل]این شهر دارای پتانسیل های گردشگری غیرقابل تحقق است
[ترجمه ترگمان]این شهر پتانسیل گردشگری را نیافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سیاح (اسم)
traveler, explorer, tourist, globe trotter, tripper, visitor

جهانگرد (اسم)
tourist, globe trotter, rubberneck

توریست (اسم)
tourist, visitor

گشت گر (اسم)
tourist, tripper, visitor

انگلیسی به انگلیسی

• one traveling for recreation
intended for sightseers; of or pertaining to sightseers; of or pertaining to tourism
a tourist is a person who is visiting a place for pleasure and interest.
tourist means relating to or connected with tourism.

پیشنهاد کاربران

Tourist چی میشهadj
1. جهانگرد. گردشگر. توریست 2. جهانگردی. مسافرتی
مثال:
a party of British tourists
یک دسته از گردشگران انگلیسی
اگه یه نفر تو بازی بهتون گفت tourist دیگه معنی گردشگر نمیده
معنیش میشه noob
گردشگر
مثال: The city attracts many tourists each year.
هر سال شهر جذابیت زیادی برای گردشگران دارد.
tourist ( n ) ( tʊrɪst ) =a person who is traveling or visiting a place for pleasure
tourist
tourist: گردشگر
holidaymaker
tourist ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: گردشگر 2
تعریف: شخصی که به طور موقت محل زندگی خود را به قصد سفر و بازدید از مکان های دیدنی ترک می‏کند|||متـ . جهانگرد|||* مصوب فرهنگستان اول
TOURIST : تو رِست یا * تُرِست* - تو ریست ( BR )
TERRORIST : تِرِ رِست
جهانگرد
مثل کریستف کلمب
گردشگر
n. one who travels for pleasure
adj. of or relating to tourist accommodation
adv. in tourist - class accommodations, or by tourist - class conveyance
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس