torpid

/ˈtɔːrpəd//ˈtɔːpɪd/

معنی: خوابیده، سست، بی حس، بی حال
معانی دیگر: (به ویژه جانور در حال زمستان خوابی) سست، خمود، خفته، چرتی، کندکار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: torpidly (adv.), torpidity (n.), torpidness (n.)
(1) تعریف: dormant or inactive, as in hibernation.
مترادف: dormant, inactive, quiescent
متضاد: active
مشابه: indolent, inert, passive, stagnant

- The torpid bear will remain in its hollow for at least another month.
[ترجمه گوگل] خرس اژدر حداقل یک ماه دیگر در گودال خود باقی خواهد ماند
[ترجمه ترگمان] خرس بی حال در یک ماه دیگر در گودال خود باقی خواهد ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: drowsy or slow-moving; lethargic; apathetic.
مترادف: inactive, inert, lackadaisical, languid, lazy, lethargic, listless, sluggish, stagnant
متضاد: active, energetic
مشابه: apathetic, dopey, dormant, drowsy, dull, fain�ant, indifferent, indolent, logy, slothful, slow, slow-motion, supine, tardy

- He had just gotten out of bed and was still somewhat torpid.
[ترجمه گوگل] تازه از رختخواب بلند شده بود و هنوز تا حدودی گیج بود
[ترجمه ترگمان] تازه از رختخواب بیرون آمده بود و هنوز کمی سست شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. His feeding frenzy exhausted, he was torpid, unable to pay attention to the rat in her maze.
[ترجمه گوگل]دیوانگی غذا خوردن او خسته شده بود، او ژولیده بود، نمی توانست به موش در پیچ و خم او توجه کند
[ترجمه ترگمان]دیوانه وار شروع به تغذیه کرده بود و سست و بی حال بود و قادر نبود توجه موش توی هزارتو را به خود جلب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Unsurprisingly, refugees often fell into a torpid dependency, which did not bode well for the future.
[ترجمه گوگل]جای تعجب نیست که پناهندگان اغلب در وابستگی شدیدی قرار می‌گرفتند که نوید خوبی برای آینده نداشت
[ترجمه ترگمان]جای تعجب نیست که پناهندگان اغلب دچار یک وابستگی سست شده اند که نشانه خوبی برای آینده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. In front of him the torpid lizards stirred in their cage on the picture box.
[ترجمه گوگل]در مقابل او مارمولک های ژولیده در قفس خود روی جعبه عکس تکان می خوردند
[ترجمه ترگمان]در مقابل او مارمولک بی حرکت در قفس روی جعبه تکان تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. By 197 the union had become torpid, old, and bureaucratic.
[ترجمه گوگل]در سال 197 اتحادیه متزلزل، قدیمی و بوروکراتیک شده بود
[ترجمه ترگمان]در پرواز ۱۹۷ اتحادیه، سست و سست شده و bureaucratic شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Wholly untaught, with faculties quite torpid, they seemed to me hopelessly dull.
[ترجمه گوگل]آنها کاملاً آموزش ندیده، با استعدادهای کاملاً گیج کننده، به نظر من به طرز ناامیدکننده ای کسل کننده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]چون کاملا تعلیم نیافته بودند به نظر من کاملا بی حال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Even when he was awake he was completely torpid.
[ترجمه گوگل]حتی وقتی بیدار بود کاملاً ژولیده بود
[ترجمه ترگمان]حتی هنگامی که بیدار بود کاملا بی حس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To pass the summer in a dormant or torpid state.
[ترجمه گوگل]برای گذراندن تابستان در حالت خفته یا وز
[ترجمه ترگمان]تا تابستان را در یک حالت آرام و آرام بگذرانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. After a long sleep,he still felt torpid.
[ترجمه گوگل]پس از یک خواب طولانی، او هنوز احساس وزوز می کرد
[ترجمه ترگمان]پس از یک خواب طولانی هنوز بی حس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The two ships becalmed on a torpid sea, I believed to be marine phantoms.
[ترجمه گوگل]دو کشتی در دریای سیل‌آلود آرام گرفتند، من فکر می‌کردم که فانتوم‌های دریایی هستند
[ترجمه ترگمان]دو کشتی که در دریای آرام آرام آرام گرفته بودند، گمان می کردم که اشباح دریایی باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To pass the winter in a dormant or torpid state.
[ترجمه گوگل]برای گذراندن زمستان در حالت خفته یا وز
[ترجمه ترگمان]تا زمستان را در حالت راکد یا راکد نگه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Over it all hangs the torpid sullen breeze of May.
[ترجمه گوگل]بر فراز آن، نسیم تیره و تار ماه می آویزان است
[ترجمه ترگمان]بر فراز آن باد سست و سست می ماه مه معلق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If you have a sudden loss of cabin pressure at 20 000 feet, passengers will become torpid and then lose consciousness.
[ترجمه گوگل]اگر در ارتفاع 20000 فوتی فشار کابین از دست برود، مسافران دچار وز شدن می شوند و سپس هوشیاری خود را از دست می دهند
[ترجمه ترگمان]اگر شما دچار افت ناگهانی فشار کابین در ۲۰۰۰۰ فوت شدید، دچار فلج می شوند و سپس هوشیاری خود را از دست خواهند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The evolutionary advantage of this is that the animal need not lie around in a torpid state, vulnerable to attack.
[ترجمه گوگل]مزیت تکاملی این امر این است که حیوان نیازی به دراز کشیدن در اطراف در حالت وزور و آسیب پذیری در برابر حمله ندارد
[ترجمه ترگمان]مزیت تکاملی این امر این است که حیوانات نیازی به دروغ گفتن در یک کشور ناتوان و آسیب پذیر در برابر حمله ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A lime-green chameleon, stretching from fence to shrub in torpid motion, beguiled us.
[ترجمه گوگل]آفتاب‌پرست سبز آهکی که از حصار به درختچه‌ای با حرکتی مهیب کشیده شده بود، ما را فریب داد
[ترجمه ترگمان]یک chameleon سبز لیمویی که از حصار تا بوته به حرکت درآمده بود، ما را فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوابیده (صفت)
asleep, sleeping, recumbent, dormant, resting, torpid

سست (صفت)
doddered, effeminate, flaggy, weak, feeble, torpid, asthenic, loose, frail, flimsy, slack, atonic, slow, insecure, sleazy, floppy, lax, idle, lazy, indolent, slothful, groggy, remiss, washy, wishy-washy, inactive, slumberous, slumbery, feckless, flabby, flaccid, languid, slumbrous, lethargic, shaky, rickety, rattletrap, wonky, supine, tottery

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

انگلیسی به انگلیسی

• slow, listless, apathetic; inert, sleepy
if you are torpid, you are mentally or physically inactive, especially because you are feeling lazy or sleepy; a formal word.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
I’ve been feeling torpid all day, just can’t seem to get motivated.
In a conversation about exercise, someone might say, “I feel so torpid after a long day at work, it’s hard to get to the gym. ”
Another person might comment, “The heat makes me feel torpid and unproductive. ”
۱. تنبل. کاهل ۲. سست. بی حال
مثال:
And you see the earth torpid.
و تو زمین را سست بینی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : torpor / torpidity
✅️ صفت ( adjective ) : torpid
✅️ قید ( adverb ) : torpidly
سست و کرخت

بپرس