torment

/ˈtɔːrˌment//tɔːˈment/

معنی: شکنجه، عذاب، غرامت، ازار، زحمت، زجر، معذب کردن، زجر دادن
معانی دیگر: (به ویژه روحی) عذاب، رنج، درد، اسباب شکنجه، عامل عذاب، رنج دادن، عذاب دادن، آزار دادن، مصدع شدن، رنجه داشتن، اذیت کردن، ناراحت کردن، پاپی شدن، بایک، (مهجور) ابزار شکنجه، (نادر) شکنجه کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: torments, tormenting, tormented
(1) تعریف: to inflict great physical or mental anguish on.
مترادف: anguish, harrow, plague
مشابه: afflict, agonize, crucify, distress, gnaw, outrage, punish, rack, scourge, torture

- The guards were known to mercilessly torment the prisoners.
[ترجمه ادوارد الدرسون] نگهبانان به بی رحمی شدید با زندانیان شناخته شده بودند
|
[ترجمه ب گنج جو] اونجا نگهبونایی داره که شکنجه های هولناکشون رو زندانیا معروف شده.
|
[ترجمه گوگل] نگهبانان به عذاب بی رحمانه زندانیان معروف بودند
[ترجمه ترگمان] نگهبانان با بی رحمی تمام اسیران را شکنجه می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to agitate, annoy, or pester.
مترادف: annoy, badger, beleaguer, harass, harry, nettle, persecute, plague, trouble, vex
مشابه: devil, hound, irritate, nag, needle, offend, pester, worry

- As a child, her brother tormented her with his teasing.
[ترجمه ب گنج جو] موقعی که بچه بود برادرش به انحا مختلف اذیتش می کرد.
|
[ترجمه گوگل] در کودکی برادرش او را با متلک هایش عذاب می داد
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بچه، برادرش او را با دست انداختن آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Just give the dog the bone and stop tormenting him!
[ترجمه ب گنج جو] استخونو بده بهش ، اذیتش نکن. گناه داره سگه.
|
[ترجمه گوگل] فقط استخوان را به سگ بدهید و از عذاب او دست بردارید!
[ترجمه ترگمان] ! فقط استخوان رو بده به سگ و دیگه عذابش نده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: tormentedly (adv.), tormentingly (adv.)
(1) تعریف: a state of great physical or mental anguish; agony.
مترادف: agony, anguish, grief, misery, pain, torture, tribulation
مشابه: affliction, distress, rack, sorrow, suffering, trial, vexation, woe

- The morphine eased the wounded soldier out of his torment.
[ترجمه ب گنج جو] دوای درد اون سربازه مورفین بود که عذاب و شکنجه ای که زخمش باعث شده بود رو قدری آرام کرد.
|
[ترجمه sara] مورفین درد سرباز زخمی را کم کرد.
|
[ترجمه گوگل] مرفین سرباز مجروح را از عذابش راحت کرد
[ترجمه ترگمان] مورفین سرباز زخمی را از شکنجه او بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As slaves, they had lived a life of torment.
[ترجمه ب گنج جو] برده بودن و زندگی مشقت باری رو از سر گذرونده بودن.
|
[ترجمه Mrjn] چون برده بودند، زندگی عذاب اوری داشتند.
|
[ترجمه sara] به خاطر بردگی در رنج و عذاب زندگی کرده بودند.
|
[ترجمه سینا] به عنوان برده ، آنها در عذاب زندگی کرده بودند
|
[ترجمه گوگل] آنها به عنوان برده، زندگی عذابی را سپری کرده بودند
[ترجمه ترگمان] به عنوان برده، زندگی را عذاب داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which causes this state.
مترادف: grief, misery, pain, sorrow, tribulation
مشابه: affliction, cross, persecution, plague, rack, scourge, trial, vexation

- The bully was a torment to the younger boys.
[ترجمه گوگل] قلدر برای پسران کوچکتر عذابی بود
[ترجمه ترگمان] این قلدر به پسرهای کوچک تر زجر کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the torment of the mother whose son was dying
عذاب مادری که پسرش در حال مرگ بود

2. the perpetual torment of sinners in hell
زجر ابدی گناهکاران در جهنم

3. his repeated phone calls had become a torment to us
تلفن های مکرر او مایه ی رنج ما شده بود.

4. Persistent headaches tormented him.
[ترجمه گوگل]سردردهای مداوم او را عذاب می داد
[ترجمه ترگمان] سردرد Persistent عذابش می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The illustrations in our history text show the torments suffered by the victims of the French Revolution.
[ترجمه گوگل]تصاویر موجود در متن تاریخ ما عذابی را نشان می دهد که قربانیان انقلاب فرانسه متحمل شدند
[ترجمه ترگمان]تصاویر در متن تاریخ ما، شکنجه های مورد رنج قربانیان انقلاب فرانسه را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The logical way to end the torment of doubt over the examination is to spend adequate time in study.
[ترجمه گوگل]راه منطقی برای پایان دادن به عذاب شک در امتحان، صرف وقت کافی برای مطالعه است
[ترجمه ترگمان]راه منطقی برای پایان دادن به عذاب و تردید در مورد معاینه، صرف زمان کافی در مطالعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The jealous are troublesome to others, but a torment to themselves. William Penn
[ترجمه گوگل]حسودان برای دیگران دردسر سازند، اما برای خودشان عذابی ویلیام پن
[ترجمه ترگمان]حسادت برای دیگران آزار دهنده است، بلکه عذاب وجدان است ویلیام پن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has never suffered the torment of rejection.
[ترجمه گوگل]او هرگز عذاب طرد را متحمل نشده است
[ترجمه ترگمان]او هرگز عذاب رد شدن را تحمل نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Love is a sweet torment.
[ترجمه گوگل]عشق یک عذاب شیرین است
[ترجمه ترگمان]عشق یک عذاب شیرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She lay awake all night in torment.
[ترجمه گوگل]او تمام شب را در عذاب بیدار دراز کشید
[ترجمه ترگمان]تمام شب را در عذاب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She has suffered great mental torment.
[ترجمه گوگل]او عذاب روحی زیادی را متحمل شده است
[ترجمه ترگمان]او رنج روحی شدیدی را متحمل شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The family said they had endured years of torment and abuse at the hands of the neighbours.
[ترجمه گوگل]این خانواده می‌گویند که سال‌ها شکنجه و آزار همسایه‌ها را تحمل کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]خانواده گفت که آن ها سال ها شکنجه و آزار و اذیت را در دستان کشورهای همسایه تحمل کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It was wicked of you to torment the poor girl.
[ترجمه گوگل]از تو بد بود که دختر بیچاره را عذاب دادی
[ترجمه ترگمان]خیلی بد بود که این دختر بیچاره را عذاب بدهی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The flies were a terrible torment.
[ترجمه رویا] مگس ها عذاب وحشتناکی بودند
|
[ترجمه گوگل]مگس ها عذاب وحشتناکی بودند
[ترجمه ترگمان]مگس ها عذاب وحشتناکی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The older boys would torment him whenever they had the chance.
[ترجمه گوگل]پسرهای بزرگتر هر وقت فرصت می کردند او را عذاب می دادند
[ترجمه ترگمان]پسرهای بزرگ تر هر وقت فرصت داشتند او را عذاب می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The journey must have been a torment for them.
[ترجمه گوگل]سفر باید برای آنها عذاب بوده باشد
[ترجمه ترگمان]سفر باید به خاطر آن ها عذاب کشیده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. My older brother and sister used to torment me by singing it to me.
[ترجمه گوگل]برادر و خواهر بزرگترم با خواندن آن برایم عذابم می دادند
[ترجمه ترگمان]برادر و برادر بزرگم با خواندن آن مرا عذاب می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I will torment you no more .
[ترجمه گوگل]من دیگر تو را عذاب نمی دهم
[ترجمه ترگمان]دیگر تو را عذاب خواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکنجه (اسم)
affliction, torture, persecution, torment, excruciation, rack

عذاب (اسم)
agony, tribulation, suffering, torture, torment, excruciation, rack, anguish, inquisition

غرامت (اسم)
fine, torment, anguish, compensation, restitution, recompense, reparation, dues, indemnification, mulct, compunction

ازار (اسم)
hurt, annoyance, trouble, persecution, torment, excruciation, harassment, nuisance, vexation, trade, hindrance, disservice

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

زجر (اسم)
torture, persecution, torment, maceration

معذب کردن (فعل)
torment

زجر دادن (فعل)
torture, torment, macerate

انگلیسی به انگلیسی

• torture, pain, suffering, anguish
torture, agonize, persecute
torment is extreme pain or unhappiness.
a torment is something that causes extreme pain or unhappiness.
to torment someone means to make them very unhappy.

پیشنهاد کاربران

1. درد. زجر، عذاب ، رنج 2. مایه عذاب. مایه ناراحتی// 1. عذاب دادن. زجر دادن 2. عصبی کردن. اذیت کردن. ازار دادن
مثال:
months of mental and emotional torment
ماه ها رنج و عذاب روحی و عاطفی
it was a torment to see him like that
...
[مشاهده متن کامل]

دیدن او در آن وضعیت مایه ی ناراحتی و عذاب بود.
she was tormented by shame
او بواسطه خجالت و شرم زجر کشیده بود.
she began to torment the two younger boys
او شروع کرد به آزار و اذیت کردن دو پسر جوانتر

مثال؛
The victim was tormented by their abuser for years.
A person might say, “The constant bullying tormented him and he became withdrawn. ”
In a discussion about horror movies, someone might mention, “The villain’s goal is to torment their victims and make them suffer. ”
شکنجه، عذاب، زجر دادن
NOUN
زجر - درد - آزار - عذاب شدید ( روحی یا جسمی )
e. g
Although it did not halt his literary activities, the torment of exile exacerbated Sa'edi depression and alcoholism. In 1985, after years of heavy drinking, Sa'edi was diagnosed with cirrhosis. He continued to drink until admitted to St. Antoine's hospital in Paris on November 2, 1985. On November 23, he died with his wife and father by his side. Days later he was buried, with a memorial organized by the Association of Iranian Writers in Exile, at P�re Lachaise Cemetery near Sadeq Hedayat's grave.
...
[مشاهده متن کامل]

▪️▪️▪️
VERB
آزار دادن - شکنجه کردن - اذیت کردن ( روحی یا جسمی )

۱. درد و عذاب بسیار شدید ( روحی یا جسمی ) ( n )
۲. مایه عذاب و زجر ( چیزیکه باعث رنجش بسیار زیاد میشه ) ( n )
۳. شدیداً کسی را آزار دادن و اذیت کردن ( v )
noun
1 [noncount] : extreme physical or mental pain
...
[مشاهده متن کامل]

◀️She lived in torment [=anguish] for the rest of her life
◀️No one could understand his inner torment
◀️After years of torment, she left her husband
2 [count] : something that causes extreme physical or mental pain
◀️The mosquitoes were a constant torment
verb
[ obj] : to cause ( someone or something ) to feel extreme physical or mental pain
◀️Flies tormented the cattle
◀️Not knowing where she was tormented him
◀️Stop tormenting [=annoying, teasing] your sister!
— often used as ( be ) tormented by
◀️He was tormented by thoughts of death
◀️She was tormented by her classmates
❌❌❌❌ نکته مهم : این واژه خیلی شبیه TOURNAMENT هست. با هم قاطی نکنید این دو رو.
Tournament میشه : مسابقات چند جانبه که میتونیم بهش s جمع هم بدیم
اینم تعریف انگلیسیش :
Sports event with a number of teams
A tournament is a competition involving at least three competitors, all participating in a sport or game. More specifically, the term may be used in either of two overlapping senses:
One or more competitions held at a single venue and concentrated into a relatively short time interval.
A competition involving a number of matches, each involving a subset of the competitors, with the overall tournament winner determined based on the combined results of these individual matches. These are common in those sports and games where each match must involve a small number of competitors: often precisely two, as in most team sports, racket sports and combat sports, many card games and board games, and many forms of competitive debating. Such tournaments allow large numbers to compete against each other in spite of the restriction on numbers in a single match.

مجازات
مشقت
عذاب
Annoy, bother

بپرس