toddle

/ˈtɑːdl̩//ˈtɒdl̩/

معنی: کودک تازه براه افتاده، تاتی، تاتی کردن
معانی دیگر: (مثلا کودکان نوپا) گام های کوتاه و متزلزل برداشتن، گام های کوتاه و متزلزل، گام بلخشیده

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: toddles, toddling, toddled
• : تعریف: to walk with short unsteady steps, as a child learning to walk.
مترادف: waddle
مشابه: dodder, stumble, teeter, totter, wobble
اسم ( noun )
• : تعریف: a slow and unsteady or hesitant gait.
مترادف: totter, waddle, wobble
مشابه: hobble, stumble, teeter

جمله های نمونه

1. I watched my 2-year-old nephew toddling around after his puppy.
[ترجمه گوگل]من برادرزاده 2 ساله ام را تماشا کردم که به دنبال توله سگش می چرخید
[ترجمه ترگمان]من پسر ۲ ساله - م رو دیدم که دنبال his
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. You could see his grandson toddling around in the garden.
[ترجمه گوگل]می‌توانستید نوه‌اش را ببینید که در باغ دست و پا می‌زند
[ترجمه ترگمان]شما می توانستید نوه اش را در باغ ببینید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A child was toddling along the sidewalk.
[ترجمه گوگل]کودکی در کنار پیاده رو دست و پا می زد
[ترجمه ترگمان]یک بچه در طول پیاده رو حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The child was toddling along the road.
[ترجمه گوگل]کودک در کنار جاده دست و پا می زد
[ترجمه ترگمان]کودک در طول جاده راه رفتن را می پیمود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It's late — it's time you toddled off to bed.
[ترجمه گوگل]دیر شده است - وقت آن است که به رختخواب بروید
[ترجمه ترگمان]دیروقته، وقتش است که با پاهای کوتاه به رختخواب برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I must be toddling along now. My friends are waiting for me.
[ترجمه گوگل]من باید الان در حال کوچولو باشم دوستانم منتظر من هستند
[ترجمه ترگمان]من حالا باید پیش بروم دوستام منتظر منن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Every afternoon, Marge would toddle down to the library.
[ترجمه گوگل]هر روز بعد از ظهر، مارج به سمت کتابخانه می رفت
[ترجمه ترگمان]هر روز بعد از ظهر، مارچ پاورچین پاورچین به کتابخانه می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm just toddling off/round to the shops.
[ترجمه گوگل]من فقط در حال رفتن به مغازه ها هستم
[ترجمه ترگمان]من فقط از این طرف و آن طرف و آن طرف مغازه ها راه می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He toddled down to the office.
[ترجمه گوگل]او به سمت دفتر حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]با قدم های سنگین به سوی دفتر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She toddles down to the park most afternoons.
[ترجمه گوگل]او بیشتر بعدازظهرها به پارک می رود
[ترجمه ترگمان]بیشتر بعد از ظهرها به پارک می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her two-year-old son toddled into the room.
[ترجمه گوگل]پسر دو ساله اش به داخل اتاق رفت
[ترجمه ترگمان]پسر دو ساله اون با پاهای کودکانه وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I have to watch him all the time now that he's toddling.
[ترجمه گوگل]الان که در حال کوچولو است باید همیشه او را تماشا کنم
[ترجمه ترگمان]حالا که دارد می رود، باید او را نگاه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Buy him eine kleine Knackwurst and toddle home without a stain on your character.
[ترجمه گوگل]برای او eine kleine Knackwurst بخرید و به خانه بچسبید بدون اینکه لکه ای بر شخصیت شما وارد شود
[ترجمه ترگمان]پس از آن، پس از آن، پس از آن، او را به خانه راستوفها ببرید و بی آنکه لکه ای روی شخصیت شما بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There'd be a Chlamydia Weaver toddling around today if her mother hadn't suddenly decided that Sally was easier to spell.
[ترجمه گوگل]اگر مادرش ناگهان به این نتیجه نمی رسید که املای سالی راحت تر است، امروز یک کلامیدیا ویور در اطرافش به سر می برد
[ترجمه ترگمان]اگر مادرش ناگهان به این نتیجه نرسیده بود که سلی برای سحر و جادو راحت تر است، این اطراف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف و آن طرف می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کودک تازه براه افتاده (اسم)
toddle, toddler

تاتی (اسم)
toddle

تاتی کردن (فعل)
toddle

انگلیسی به انگلیسی

• take a stroll, amble, saunter; walk with the unsteady gait of a small child
when a small child toddles, it walks unsteadily with short, quick steps.

پیشنهاد کاربران

سلانه سلانه راه رفتن ( بعد از مستی یا خستگی یا . . . )
غیژیدن.

بپرس