to tell the truth

/tu tɛl ðə truθ//tuː tɛl ðə truːθ/

جمله های نمونه

1. To tell the truth, I don't know much about it.
[ترجمه گوگل]راستش را بخواهید زیاد در این باره نمی دانم
[ترجمه ترگمان]راستش را بخواهی، من زیاد در این مورد چیزی نمی دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I adjure you to tell the truth before this court.
[ترجمه گوگل]به شما قسم می‌دهم که حقیقت را در این دادگاه بگویید
[ترجمه ترگمان]استدعا می کنم که قبل از این دادگاه حقیقت را به من بگویید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. They bind over to tell the truth.
[ترجمه گوگل]آنها برای گفتن حقیقت قید می شوند
[ترجمه ترگمان]اونا بستن که حقیقت رو بگن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. With a mental shrug, he decided to tell the truth.
[ترجمه گوگل]با یک شانه بالا انداختن ذهنی تصمیم گرفت حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان]در حالی که شانه بالا می انداخت، تصمیم گرفت حقیقت را بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You are bound by oath to tell the truth.
[ترجمه گوگل]شما قسم خورده اید که حقیقت را بگویید
[ترجمه ترگمان]شما سوگند یاد می کنید که حقیقت را بگویید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To tell the truth, I don't like disco.
[ترجمه گوگل]راستش من دیسکو را دوست ندارم
[ترجمه ترگمان] راستشو بخوای، از دیسکو خوشم نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Being able to tell the truth at last seemed to relieve her.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که بتواند حقیقت را بگوید بالاخره او را تسکین داد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که سرانجام قادر به گفتن حقیقت باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She adjured him to tell the truth.
[ترجمه گوگل]او را قسم داد که حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان]او را صدا کرد تا حقیقت را بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Better to tell the truth and comfort their cry, than to create pain when you tell them a lie.
[ترجمه گوگل]بهتر است حقیقت را بگویید و فریادشان را آرام کنید تا اینکه وقتی به آنها دروغ می گویید درد ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان]بهتر است حقیقت را بگویم و گریه آن ها را تسکین دهم، تا اینکه به آن ها دروغ بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Remember, you have sworn to tell the truth.
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید، شما قسم خورده اید که حقیقت را بگویید
[ترجمه ترگمان]یادت باشه، قسم خوردی که حقیقت رو بگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She suggested that she did not want me to tell the truth.
[ترجمه گوگل]او گفت که نمی خواهد من حقیقت را بگویم
[ترجمه ترگمان]او پیشنهاد کرد که من حقیقت را بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She persuaded him to tell the truth.
[ترجمه گوگل]او را متقاعد کرد که حقیقت را بگوید
[ترجمه ترگمان]به او اطمینان داد که حقیقت را بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I swore an oath to tell the truth, the whole truth and nothing but the truth.
[ترجمه گوگل]سوگند یاد کردم که حقیقت را بگویم، تمام حقیقت را و چیزی جز حقیقت
[ترجمه ترگمان]سوگند یاد کردم که حقیقت را بگویم و حقیقت را بگویم و حقیقت را بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I was brought up to tell the truth and know right from wrong.
[ترجمه گوگل]من برای گفتن حقیقت و تشخیص درست از نادرست تربیت شدم
[ترجمه ترگمان]من بزرگ شدم که حقیقت رو بگم و حقیقت رو فهمیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. To tell the truth, I fell asleep in the middle of her talk.
[ترجمه گوگل]راستش وسط حرفش خوابم برد
[ترجمه ترگمان]راستش را بخواهید، من در وسط حرف او به خواب رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• to be quite honest, honestly

پیشنهاد کاربران

این دو عبارت مترادف هستند
to tell the truth
if truth be told
هردو به معنی :در حقیقت
رک و پوست کنده حرف زدن
راستش رو بخوای. . .
حقیقتش رو بخوای. .
راستش اینه که. . .
to be honest
used to emphasize that you are being very honest

بپرس