to sort out

پیشنهاد کاربران

تحلیل کامل Sorted و Sort out
• مثال
۱. Sort someone out تنبیه کلامی یا فیریکی کردن یک نفر ( v ) ( غیر رسمی )
•if he can't pay you, I'll sort him out : اگه نتونه بهت پول بده، آدمش/درستش/ادب و تنبیه اش میکنم
...
[مشاهده متن کامل]

•If he's been bothering her, I'll sort him out : اگر او را اذیت کرده است، درستش خواهم کرد ( حسابش رو می رسم )
۲. Sort out درست و یا تعمیر کردن - راست و ریس/حل و فصل کردن - انجام دادن - فائق آمدن، سر و سامان دادن به یک مشکل یا حل کردن مشکل فردی که دچار مشکل شده ( برای منشی ها، کارمندبانک، کافی نتی و کلا پشت میز نشینی که سوال ارباب رجوع رو حل میکنند بکار میره این معنی آخر ) ( v )
•I'll sort out your hotel reservation : من پیش گرفت/رزرو هتل تون رو انجام میدم ( درست، مرتب و راست و ریس میکنم )
•Tony will sort out your computer : تونی کامپیوترت رو درست خواهد کرد
• If you're not careful son, someone's going to come and sort you out : پسرم، اگر مراقب نباشی، ( یک روزی ) یه نفری میاد و درستت میکنه ( تهدیدآمیز could be a serious threat ) /مثل اینکه میگن اگه درست نشی طبیعت درستت میکنه و راه صحیح زیستن رو بهت میفهمونه
۳. سر و کله زدن - درباره چیزی بودن - سر و کار داشتن - مربوط بودن - شاید حتی بشه گفت کمک کردن ( v )
•Most of my �job �involves� sorting �out �customers� who have� queries : بیشتر کار من شامل کمک کردن به ( رفع سوال و مشکل ) مشتریانی است که سؤالاتی دارند. ( بیشتر کار من مربوط به سر و کله زدن با مشتریانی است که سوالاتی دارند )
۴. رفع کردن ( همون درست و برطرف کردنه دیگه ) ( v )
•We've sorted out the computer system's initial problems : ما مشکلات اولیه سیستم رایانه را حل/برطرف/رفع کرده ایم.
۵. تعیین کردن ( v )
•[ question word ] It'll be difficult to sort out how much each person owes : [� کلمه سؤالی که در اینجا how هست�]�تعیین� میزان بدهی هر�فرد� دشوار خواهد بود.
۶. Sort out اینم میشه [تقسیم کردن - الک کردن - غربال کردن - جدا گردن - طبقه بندی کردن ( بر اساس نوع و گروه و تیپ ) ] ( v )
she sorted out the clothes, some to be kept, some to be• thrown away : او لباس ها را جدا/غربال/طبقه بندی/تقسیم کرد، برخی را نگه داشت، برخی را دور انداخت
•Sort out any clothes you want to throw away and give them to me : هر لباسی را که می خواهید دور بیندازید جدا کنید و به من بدهید.
۷. Sort out [یافتن جواب و راه حل - حل و فصل کردن - سر در آوردن] ( v )
•the teacher helps the children to sort out their problems : معلم به کودکان کمک می کند تا مشکلات خود را حل کنند ( یا از مسائل سر دربیارن و مشکلات و راه حل آنها را پیدا کنند )
۸. Sorted یک صفت غیررسمی است. با معنی [ سازماندهی شده - مرتب شده - به طور رضایت بخشانه ای برخورد شده] ( adj )
'And your social commitments?' 'They’re well sorted' : و تعهدات اجتماعی شما؟ آنها به خوبی مرتب شده اند
۹. Sorted ( درباره یک فرد ) یعنی با اعتماد به نفس، مرتب و از نظر عاطفی متعادل. ( کار درست ) ( adj )
after a while, you realize they're not as sorted as they seem�
بعد از مدتی متوجه می شید که آنطور که به نظر می رسند مرتب/متعادل/کار درست نیستند�
A pretty sorted kind of bloke : یک نوع آدم کاملاً مرتب
۱۰. Get sorted something یعنی مرتب کردن چیزی ( v )
he's working on that old car he's been trying to get sorted : او در حال کار بر روی آن ماشین قدیمی است که سعی می کرد مرتب کند

بپرس