• شروع کردن / شدن چیزی ( کاری یا فرآیندی )
• ( عامیانه ) روی غلطک / دور افتادن یا انداختن چیزی ( کار یا فرآیند )
E. g: at the meeting, she tried to get the ball rolling by asking a few questions.
... [مشاهده متن کامل]
در جلسه، او با پرسیدن چند سوال سعی کرد که استارت جلسه را بزند / جلسه را روی غلطک بیندازد.
• ( عامیانه ) روی غلطک / دور افتادن یا انداختن چیزی ( کار یا فرآیند )
... [مشاهده متن کامل]
در جلسه، او با پرسیدن چند سوال سعی کرد که استارت جلسه را بزند / جلسه را روی غلطک بیندازد.