to do

/təduː//təduː/

(عامیانه) جنجال، هیاهو، سر و صدا، شلوغی، ازدحام، زحمت، دردسر، هایهو، قیل وقال، دادوبیداد، شاط وشوط

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: to-dos
• : تعریف: (informal) a commotion or fuss; stir.
مشابه: ado, fuss

- They made a big to-do over a small problem.
[ترجمه گوگل] آنها برای یک مشکل کوچک کار بزرگی انجام دادند
[ترجمه ترگمان] آن ها کاری بزرگ انجام دادند - این کار را با یک مشکل کوچک انجام دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

یادداشت کردن
عملکرد
Shes doing what she was born to do
کاریو انجام میده که براش ساخته شده
انجام دادن
کارهایی که باید انجام شود

بپرس