آمار طرف و داشتن، از موضوع مربوط به آن فرد با خبر بودن. شناختن
از قصد کسی آگاه بودن
( اخلاق و رفتار ) کسی را شناختن
مثلا:I know Ana will be late for dinner. I'm onto her.
معنی:میدونم که آنا برای شام دیر میکنه. میشناسمش ( اخلاقشو میدونم ) .
مثلا:I know Ana will be late for dinner. I'm onto her.
معنی:میدونم که آنا برای شام دیر میکنه. میشناسمش ( اخلاقشو میدونم ) .