tired

/ˈtaɪərd//ˈtaɪəd/

معنی: خسته، بیزار، سیر، مانده، زده شده، باخستگی
معانی دیگر: از پای افتاده، پیخست، افگار، کهنه، عاری از لطف و تازگی، تکراری، خستگی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: tiredly (adv.), tiredness (n.)
(1) تعریف: needing sleep or rest; fatigued; sleepy.
مترادف: beat, bushed, dead, done in, exhausted, fatigued, wasted, weary, worn-out
متضاد: fresh, rested, wide awake
مشابه: jaded, run-down, spent, worn

- She's tired from swimming extra laps today.
[ترجمه naemeh] او امروز از شنای زیاد خسته شد
|
[ترجمه علي] اوامروز ازشنای دورانی زیاد خسته شد
|
[ترجمه گوگل] او امروز از شنا کردن دورهای اضافی خسته شده است
[ترجمه ترگمان] امروز از شنا کردن خسته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a tough meeting, and now I'm tired.
[ترجمه Gomnam] ملاقات سختی بود و الان خسته شده ام
|
[ترجمه گوگل] جلسه سختی بود و الان خسته ام
[ترجمه ترگمان] ملاقات سختی بود و حالا خسته شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My legs are tired from climbing all those steps.
[ترجمه تارا] پام خسته شده
|
[ترجمه رزا] پاهایم از صعود این همه مرحله خسته شده اند
|
[ترجمه گوگل] پاهایم از بالا رفتن از آن پله ها خسته شده اند
[ترجمه ترگمان] پاهایم از بالا رفتن از این پله ها خسته شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: weary; impatient; bored (usu. fol. by "of").
مترادف: bored, impatient, jaded, sick, weary
مشابه: blas�, edgy, fed up, prostrate, world-weary

- They got tired of playing their game and decided to watch a movie instead.
[ترجمه گوگل] آنها از انجام بازی خود خسته شدند و تصمیم گرفتند به جای آن فیلم تماشا کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها از بازی کردن خسته شدند و تصمیم گرفتند به جای آن یک فیلم تماشا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm tired of pizza; let's have something different for a change.
[ترجمه Bloomyth] من از پیتزا خسته شدم ؛ بیا برای تنوع ، یک چیز متفاوت رو امتحان کنیم
|
[ترجمه گوگل] من از پیتزا خسته شدم بیایید چیزی متفاوت برای تغییر داشته باشیم
[ترجمه ترگمان] من از پیتزا خسته شدم بیا یه چیز دیگه برای تغییر پیدا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not new, energetic, or original; overused; stale.
مترادف: clich�d, hackneyed, overused, stale, trite, worn
متضاد: fresh
مشابه: boring, bromidic, dull, hack, humdrum, old, old hat, tedious, threadbare, tiresome, unoriginal, wearisome, worn-out

- The ballet company gave a tired performance last night.
[ترجمه Bloomyth] گروه باله ، دیشب اجرای خسته کننده ای داشتند
|
[ترجمه گوگل] گروه باله دیشب اجرای خسته ای را اجرا کرد
[ترجمه ترگمان] شرکت باله در شب گذشته عملکرد خسته ای داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We need to change our company's tired old slogan.
[ترجمه Bloomyth] ما باید شعار خسته کننده و قدیمی شرکت رو تغییر بدیم
|
[ترجمه گوگل] ما باید شعار قدیمی خسته شرکتمان را تغییر دهیم
[ترجمه ترگمان] ما باید شعار قدیمی شرکت رو تغییر بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. tired eyes
چشمان خسته

2. tired miners shuffled homeward
معدنچی های خسته لخ لخ کنان به سوی خانه می رفتند.

3. a tired old man
پیر مرد وامانده

4. both tired and hungry
هم خسته و هم گرسنه

5. i'm tired out
کاملا خسته ام.

6. a bit tired
کمی خسته

7. he grew tired
او خسته شد.

8. he is tired but all the same he will come
او خسته است ولی با این همه می آید.

9. i am tired of all the chitchat about their probable divorce
از اینهمه حرف مفت درباره ی طلاق احتمالی آنها خسته شده ام.

10. i am tired of beasts and demons, i long for humans
از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

11. i am tired of cold sandwiches; i would like to have a hot meal
از ساندویچ سرد خسته شده ام،دلم می خواهد خوراک گرمی بخورم.

12. i am tired of the noise and smoke of the city
از قیل و قال و دود شهر خسته شده ام.

13. i am tired of these cotton-picking classes!
از این کلاس های لعنتی خسته شده ام !

14. i am tired of this desolate life
از این زندگی فلاکت بار خسته ام.

15. i am tired of this job; i can't take it any more!
از این شغل بیزارم و دیگر تاب تحمل آن را ندارم !

16. i am tired of this stinking life
از این زندگی گند بیزارم.

17. i am tired of working like a slave -- i want to live
از اینکه مانند یک برده کار کنم خسته شده ام،می خواهم واقعا زندگی کنم.

18. i am tired of your criticism, just chuck it!
از انتقادات تو خسته شده ام،بس کن دیگه !

19. i am tired of your laziness and from now on i'm finished with you!
از تنبلی تو خسته شده ام و دیگر من و تو با هم کاری نخواهیم داشت !

20. i'am that tired i could drop
(عامیانه) آنقدر خسته ام که ممکن است بیفتم.

21. she seemed tired
به نظر می رسید که خسته است.

22. sick and tired
بیزار و خسته

23. we were tired and hungry and they gave us shelter
ما خسته و گرسنه بودیم و آنها به ما پناه دادند.

24. make one tired
1- خسته کردن 2- (خودمانی) آزردن،رنج دادن

25. a bunch of tired old men who dread new things
یک مشت پیر و وامانده که از چیزهای تازه می ترسند

26. although he was tired he went to see his mother
با آنکه خسته بود به دیدار مادرش رفت.

27. besides, i was tired too
از سوی دیگر خسته هم بودم.

28. first, i am tired today; two, i don't even have a penny
اولا من امروز خسته ام،دوما حتی یک شاهی پول ندارم.

29. frankly, i am tired of his company
راستش را بخواهید از مصاحبت او بیزارم.

30. he soon got tired of the merry-go-round of tehran's parties
به زودی از مهمانی های پر سر و صدای تهران خسته شد.

31. he was getting tired of eating prison slops
از خوردن آب زیپوهای زندان خسته شده بود.

32. he was plainly tired
به طور آشکار خسته بود.

33. he was so tired that he hunkered down on the cold ground
آنقدر خسته بود که روی زمین سرد چمباتمه زد.

34. i am dreadfully tired
خیلی خسته ام.

35. i am getting tired of his antics
از الم شنگه های او خسته شده ام.

36. i am not tired at all
اصلا خسته نیستم.

37. i am plumb tired out
من کاملا خسته ام.

38. i am real tired
بسیار خسته ام

39. i am really tired of this job
من واقعا از این شغل خسته شده ام.

40. i was getting tired of living in that poky little town
از زندگی در آن شهر کوچک و بی روح خسته شده بودم.

41. i was so tired that i flopped into the bed
آن قدر خسته بودم که تاپی افتادم توی تخت خواب.

42. i was so tired that i keeled over onto the sofa
آن قدر خسته بودم که روی کاناپه از حال رفتم.

43. i was so tired that i went to bed
آنقدر خسته بودم که رفتم به رختخواب.

44. i'm sort of tired
کمی خسته ام.

45. she is obviously tired
او به طور آشکاری خسته است.

46. she was so tired that she was dull to what went on about her
آنقدر خسته بود که رویدادهای اطراف خود را حس نمی کرد.

47. the mother was tired of cleaning up after the children
مادر از جمع و جور کردن بریز و بپاش بچه ها به تنگ آمده بود.

48. to be dead tired
خسته و مرده بودن

49. us kids were tired
(عامیانه) ما بچه ها خسته شده بودیم.

50. we were too tired to begin another march
ما بیش از آن خسته بودیم که (بتوانیم) راه پیمایی دیگری را آغاز کنیم.

51. you must be tired after that long walk
پس از آن پیاده روی طولانی لابد خسته هستی.

52. darn it! i am tired of calling him!
اه - از بس صدایش زدم خسته شدم !

53. he is good and tired
او بسیار خسته است.

54. his insistence makes me tired
اصرار او مرا ناراحت می کند.

55. i am a tad tired
کمی خسته هستم.

56. i am hot and tired
گرم و خسته ام

57. i was just plain tired
حسابی خسته شده بودم.

58. no, i am not tired
نه،خسته نیستم.

59. she began to feel tired
او شروع کرد به احساس خستگی

60. sleep was locking my tired eyes
خواب،چشمان خسته ی مرا به هم می فشرد.

61. the mother had gotten tired of picking up after the children
مادر از جمع و جور کردن ریخت و پاش بچه ها خسته شده بود.

62. the soldiers were decidedly tired
سربازان به طور آشکاری خسته بودند.

63. finally the warring nations got tired
بالاخره ملت های محارب خسته شدند.

64. i am not a bit tired
اصلا خسته نیستم.

65. the length of his speech tired me out
طولانی بودن نطق او مرا خسته کرد.

66. as you can see, the horses are tired
به طوری که مشاهده می کنید اسب ها خسته اند.

67. the frozen behavoir of a host who is tired of his guest
رفتار سرد و بی اعتنای میزبانی که از مهمان خود خسته شده است

68. they have walked ten miles, therefore, i assume they are tired
ده مایل راه رفته اند لذا فکر می کنم خسته باشند.

مترادف ها

خسته (صفت)
sick, ill, all-in, tired, exhausted, weary, wearied, aweary, forworn, chewed-up, cut-up, spent, jaded, harassed, jadish, wounded, strained, way-worn, weariful, wearying

بیزار (صفت)
averse, tired, weary, fed-up, loath, hateful, fastidious

سیر (صفت)
satiate, full, deep, satisfied, tired, somber, sombre, sombrous, having eaten enough, having had enough

مانده (صفت)
stale, tired, weary, residuary, forworn, remaining, fagged, remained, fatigued, worn-out

زده شده (صفت)
tired, shaken

باخستگی (صفت)
tired

انگلیسی به انگلیسی

• exhausted, weary
if you are tired, you want to rest or sleep.
if you are tired of something, you are bored with it.
something that is tired is no longer very interesting because people have heard it or seen it many times.
see also tire.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Tired
🔘 Exhausted
🔘 Fatigued
🔘 Weary
🔘 Drained
🔘 Sleepy
✅ Definition:
👉 Feeling a lack of energy or strength, often from physical or mental effort.
The longer stay up, the more tired you will feel the next day
هر چی بیشتر ییدار یمونی، خستگی بیشتری برای روز بعد احساس میکنی
خیلی سایتتون تبلیغات داره لطفا کمتر کنید
خسته
مثال: She felt tired after a long day at work.
او پس از یک روز طولانی کاری خسته بود.
خسته کننده همیشگی
حوصله سربر تکراری
خسته ، بی حال،
خسته یا بیزار بودن برای من درست
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : tire
✅️ اسم ( noun ) : tiredness
✅️ صفت ( adjective ) : tired / tireless / tiresome / tiring
✅️ قید ( adverb ) : tiredly / tirelessly / tiresomely
خسته، هلاک
معنی یعنی خسته بودن بی حوصله بودن
تلاش کردن
خنگ خدا ها یعنی کسی که تعجب کرده
cream - crackered
= very tired
صفت tired به معنای خسته
معادل صفت tired در فارسی خسته است. صفت tired یا خسته بیانگر حالت یا حس یک فرد پس از کار یا ورزش یا هر عملی که نیازمند تلاش فکری یا جسمی باشد، است. در این حالت که خستگی نام دارد آن فرد نیاز به استراحت و خواب دارد. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. my legs are tired ( پاهای من خسته هستند. )
. she gets very tired in the evenings ( او عصرها خیلی خسته می شود. )
منبع: سایت بیاموز

خسته بودن
به معنی خسته
برای مثال:
I am very tired becous l clean house to alone
ترجمه:
من من خیلی خستم چون خونه رو به تنهایی تمیز کردم.
آسونا هستم امیدوارم کمکی کرده باشم❤
tired:خسته. ( d یا ed مال خود کلمه است و نشانه ی زمان گذشته نیست )
tire:تایر، لاستیک.
برای یادسپاری بهتر می توان از ارتباط سازی اطلاعات قبلی با اطلاعات جدید بهره برد؛برای این کار می توان از کلمه ی tire به معنای تایر یا لاستیک ماشین استفاده کرد و ان را بایدبا کلمه ی خسته مرتبط کنیم که هرکس می تواند به نحو خاص خود این کار را انجام دهد مثلا اگر d اخر کلمهtired رایادآور دویدن تلقی کنیم نتیجه دویدن زیاد تایر ماشین چیزی جز خستگی نیست یا به اندازه ای که تایرها خسته می شوند هیچ قسمت ماشین خسته نمی شود. البته بعد از این کار برای عمق بخشیدن به یادگیری می توان از تصویر سازی ذهنی نیز بهره برد و در ذهن فرض کنیم که بعد از مسافرت طولانی همه قسمت های خودرو به زبان درامدن و به تایر خسته نباشید می گویندیا رادیاتور برایش چایی اورده وبه فن پشت خود می گوید که سرو صدا نکنید تا تایر بتواند چرتی بزند و خستگی در کند.
...
[مشاهده متن کامل]

Do you ever feel tired in your English class
ایا شما در بعضی مواقع در کلاس انگلیسی احساس خستگی میکنید؟
Anser=
No, I hardly ever feel tired in my English class
نه، من به ندرت در کلاس انگلیسی ام احساس خستگی میکنم
افرین به خودم🤗🤗
Ava looks tired 💛
آوا خسته به نظر می رسد
● خسته
● جواد، تکراری، خز

Tired of these relationships
Tired of this dull life
Tired of neglect and stubbornness
Reluctance to love relationships
خسته از این روابط
خسته از این کسالت زندگی
خسته از بی توجهی و سرسختی ها
بی میلی به روابط ارتباطی عاشقانه
بی حال
از پا افتاده

از پا افتاده
اطلاعات

بی حوصله
خسته
خواب آلود
به ستوه آمدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس