tipsy

/ˈtɪpsi//ˈtɪpsi/

معنی: مست، لول، سرخوش، تلو تلو خور
معانی دیگر: کمی مست، شنگول، لق، ناپابرجا، لرزان، متزلزل، سست پایه، یک وری، کج، لول شدن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: tipsier, tipsiest
مشتقات: tipsily (adv.), tipsiness (n.)
(1) تعریف: slightly drunk or unsteady from drinking.
مشابه: intoxicated, tight

(2) تعریف: caused or marked by intoxication.

- a tipsy grin
[ترجمه گوگل] یک پوزخند تند
[ترجمه ترگمان] با خنده مستانه لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: liable to tip over; crooked or uneven.

جمله های نمونه

1. he drank the wine and became tipsy
شراب را خورد و لول شد.

2. I feel a little tipsy.
[ترجمه گوگل]احساس می کنم کمی بی حال هستم
[ترجمه ترگمان]احساس مستی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The wine has made him a trifle tipsy.
[ترجمه گوگل]شراب او را به یک چیز بی ارزش تبدیل کرده است
[ترجمه ترگمان]شراب او را کمی مست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was a bit tipsy, reeling along the street.
[ترجمه گوگل]او کمی بی قرار بود و در امتداد خیابان می پیچید
[ترجمه ترگمان]کمی مست شده بود و در خیابان تلوتلو می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Auntie Pat is getting a little tipsy again.
[ترجمه گوگل]عمه پت دوباره کمی بی قرار می شود
[ترجمه ترگمان]عمه جان پات دوباره مست می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He growled at the attendant, by now quite tipsy, and demanded another meal.
[ترجمه گوگل]او در حال غر زدن به خدمتکار، در حال حاضر کاملاً بیحال، و خواستار یک وعده غذایی دیگر شد
[ترجمه ترگمان]در حالی که مست لا مست شده بود و یک وعده غذای دیگر را طلب می کرد، غرولند کنان گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'm feeling a bit tipsy.
[ترجمه گوگل]من احساس می کنم کمی بی حال
[ترجمه ترگمان]احساس مستی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She wasn't tipsy, just a little high, probably running a fever.
[ترجمه گوگل]او بدحال نبود، فقط کمی بالا بود، احتمالاً تب داشت
[ترجمه ترگمان]او مست نبود، فقط کمی بالا، احتمالا تب داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Larry felt flush and well fed, a little tipsy, all the right things.
[ترجمه گوگل]لری احساس سرخی و سیر شدن داشت، کمی بی حال، همه چیز درست است
[ترجمه ترگمان]لری احساس کرد که سرخ شد و کمی مست شد، همه چیز درست شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Dave, garrulous, a bit tipsy, was a natural raconteur.
[ترجمه گوگل]دیو، پر حوصله، کمی دمدمی مزاج، یک پیشرو طبیعی بود
[ترجمه ترگمان]دیو، پرحرف، کمی مست، یک raconteur طبیعی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tipsy cake was a great favourite of his.
[ترجمه گوگل]کیک تیپسی یکی از محبوب ترین کیک های او بود
[ترجمه ترگمان]کیک Tipsy مورد علاقه او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. When they reached home, happy and a little tipsy, they drank cocoa in the kitchen, then went to separate rooms.
[ترجمه گوگل]وقتی به خانه رسیدند، خوشحال و کمی بی قرار، در آشپزخانه کاکائو نوشیدند، سپس به اتاق های جداگانه رفتند
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه رسیدند، خوشحال و کمی مست، کاکائو را در آشپزخانه نوشیدند، سپس به اتاق های جدا رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. No need to worry about getting tipsy, however.
[ترجمه گوگل]با این حال، نیازی به نگرانی در مورد بی حوصلگی نیست
[ترجمه ترگمان]با این حال، لازم نیست نگران مست شدن باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Vampire hunters need to be a little bit tipsy, he said.
[ترجمه گوگل]او گفت که شکارچیان خون آشام باید کمی دمدمی مزاج باشند
[ترجمه ترگمان]گفت: شکارچیان خون آشام باید کمی مست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مست (صفت)
loaded, drunk, boozy, drunken, intoxicated, plastered, groggy, tipsy, instable, languorous, soused

لول (صفت)
tight, drunk, tipsy, nappy

سرخوش (صفت)
merry, gay, tipsy, slightly intoxicated

تلو تلو خور (صفت)
tipsy, waggly

انگلیسی به انگلیسی

• unsteady from intoxication, staggering, fuddled, slightly intoxicated
if you are tipsy, you are slightly drunk; an informal word.

پیشنهاد کاربران

کمی مست
معادل ها در دیکشنری فارسی: شنگول, ملنگ
شنگول
Being tipsy means being slightly drunk or intoxicated. It refers to a state of mild inebriation where one’s coordination and judgment may be slightly impaired.
کمی مست بودن یا از خود بیخود شدن.
این به حالت مستی خفیف اشاره دارد که در آن هماهنگی و قضاوت فرد ممکن است اندکی مختل شود.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
After a few drinks, she started feeling tipsy and giggly.
Someone might say, “I enjoy being tipsy because it helps me relax and have a good time. ”
In a conversation about alcohol, a person might mention, “I don’t like getting drunk, but I don’t mind getting a little tipsy. ”

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/tipsy
مستی کم
کمی مست

بپرس