timing

/ˈtaɪmɪŋ//ˈtaɪmɪŋ/

معنی: تنظیم وقت، تنظیم سرعت چیزی، زمان گیری
معانی دیگر: زمان بندی، گاه آرایی، گاه بندی، تنظیم زمان، تعیین زمان، زمان گزینی، زمان سنجی، گاه سنجی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the act, art, or method of adjusting tempo, actions, and occurrences to create the most powerful or useful effect.

- The timing in the play was perfect.
[ترجمه گوگل] زمان بندی در نمایشنامه عالی بود
[ترجمه ترگمان] زمان بندی بازی عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the timing of the attack was perfect
تعیین وقت حمله حرف نداشت.

2. Mr. Berry said the timing was a coincidence and that his decision was unrelated to Mr. Roman's departure.
[ترجمه گوگل]آقای بری گفت که این زمان تصادفی بوده و تصمیم او ارتباطی با خروج آقای رومن ندارد
[ترجمه ترگمان]آقای بری گفت که زمانش تصادفی است و تصمیم او به عزیمت آقای رم ربطی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The timing of the decision was a complete surprise.
[ترجمه گوگل]زمان تصمیم گیری کاملاً غافلگیرکننده بود
[ترجمه ترگمان]زمان تصمیم گیری یک سورپرایز کامل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This exercise improves your coordination, balance, timing and footwork.
[ترجمه گوگل]این تمرین هماهنگی، تعادل، زمان بندی و حرکت پا را بهبود می بخشد
[ترجمه ترگمان]این تمرین هماهنگی، تعادل، زمانبندی و footwork را بهبود می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The timing of the gun was precisely synchronized with the turning of the plane's propeller.
[ترجمه گوگل]زمان بندی اسلحه دقیقاً با چرخش پروانه هواپیما هماهنگ بود
[ترجمه ترگمان]زمان بندی تفنگ دقیقا با چرخش پروانه هواپیما هماهنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The timing of the meeting is certainly fortuitous.
[ترجمه گوگل]زمان جلسه قطعا اتفاقی است
[ترجمه ترگمان]زمان ملاقات قطعا اتفاقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The bowler judged it well, timing the ball to perfection.
[ترجمه گوگل]توپ گیر به خوبی آن را قضاوت کرد و توپ را در حد کمال زمان بندی کرد
[ترجمه ترگمان]The توپ را خوب تشخیص داد و توپ را به کمال رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Is their timing right, or have they boobed again?
[ترجمه گوگل]آیا زمان آنها درست است یا دوباره بوق زده اند؟
[ترجمه ترگمان]زمان بندی اونا درسته یا دوباره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He has an impeccable sense of timing.
[ترجمه گوگل]او حس بی عیب و نقصی از زمان بندی دارد
[ترجمه ترگمان]اون زمان بندی بی عیب و نقصی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The timing of the minister's visit, however, could somewhat detract from the goodwill it's supposed to generate.
[ترجمه گوگل]با این حال، زمان بندی سفر وزیر می تواند تا حدودی از حسن نیتی که قرار است ایجاد کند، کم کند
[ترجمه ترگمان]با این حال زمان دیدار وزیر می تواند تا حدی از حسن نیت که انتظار می رود ایجاد کند، بکاهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The timing of the gun was precisely synchronised with the turning of the plane's propeller.
[ترجمه گوگل]زمان بندی اسلحه دقیقاً با چرخش پروانه هواپیما هماهنگ بود
[ترجمه ترگمان]زمان بندی تفنگ دقیقا هماهنگ با چرخش پروانه هواپیما هماهنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She played the piano confidently but her timing was not good.
[ترجمه گوگل]او پیانو را با اطمینان می نواخت اما زمان بندی او خوب نبود
[ترجمه ترگمان]او با اطمینان پیانو نواخت، اما زمان بندی او خوب نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The timing of the meeting is not convenient.
[ترجمه گوگل]زمان جلسه مناسب نیست
[ترجمه ترگمان]زمان جلسه مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He has the split - second timing all good players need.
[ترجمه گوگل]او زمان بندی دومی را دارد که همه بازیکنان خوب نیاز دارند
[ترجمه ترگمان]او یک زمان بندی نیم ثانیه ای است که همه بازیکنان خوب به آن نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The timing had to be exact.
[ترجمه گوگل]زمان باید دقیق باشد
[ترجمه ترگمان]زمانبندی دقیقا باید دقیق باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنظیم وقت (اسم)
timing

تنظیم سرعت چیزی (اسم)
timing

زمان گیری (اسم)
timing

تخصصی

[حسابداری] زمان بندی
[عمران و معماری] زمانبندی - برنامه ریزی زمانی
[برق و الکترونیک] زمان بندی
[نساجی] زمان بندی - تنظیم زمان تشکیل دهانه چله و پودگذاری و دفتین زدن نسبت به میل لنگ ماشین بافندگی - تنظیم زمان تشکیل حلقه صفحه نسبت به سیلندر در ماشین بافندگی حلقوی - زمان بندی ماشین آلات - تنظیم زمان عمل ماشین

انگلیسی به انگلیسی

• selection for maximum effect of a particular moment for doing something; scheduling; synchronization; observation and recording of time
someone's timing is their skill in judging the right moment at which to do something.
when people decide about the timing of an event, they decide when it will happen.
see also time.

پیشنهاد کاربران

تکرارپذیری در طول زمان
timing ( گردشگری و جهانگردی )
واژه مصوب: زمان‏بندی 3
تعریف: اختصاص زمان کافی برای گردشگران به طوری که بتوانند در تمام برنامه‏های گشت شرکت کنند
Timing of
زمانِ
زمان بندی
اندازه گیری زمان

بپرس