• (1)تعریف: one who measures or records time; timekeeper.
• (2)تعریف: a device that measures intervals of time.
• (3)تعریف: a device that activates a machine or appliance at a predetermined time.
جمله های نمونه
1. The timer on the cooker started to bleep.
[ترجمه مهران] زمان پا روی اجاق گار شروع به بوق زدن کرد.
|
[ترجمه گوگل]تایمر روی اجاق گاز شروع به زنگ زدن کرد [ترجمه ترگمان]تایمر روی اجاق شروع به بوق زدن کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. The light is connected to a timer.
[ترجمه گوگل]چراغ به تایمر متصل است [ترجمه ترگمان]نور به تایمر متصل است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The heater is on a timer switch.
[ترجمه گوگل]بخاری روی کلید تایمر است [ترجمه ترگمان]گرم کن روی سوئیچ تایمر قرار دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Set the timer on the cooker for three minutes.
[ترجمه گوگل]تایمر را روی اجاق گاز به مدت سه دقیقه تنظیم کنید [ترجمه ترگمان]تایمر را برای سه دقیقه تنظیم کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The timer in the TV would spring your TV on time.
[ترجمه گوگل]تایمر در تلویزیون به موقع تلویزیون شما را به صدا در می آورد [ترجمه ترگمان]تایمر در تلویزیون به مرور زمان تلویزیون شما را خواهد بخشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The timer must have been actuated by radio control.
[ترجمه گوگل]تایمر باید با کنترل رادیویی فعال شده باشد [ترجمه ترگمان]تایمر باید توسط کنترل رادیویی تحریک شده باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. When the timer beeped, we took the cake out of the oven.
[ترجمه گوگل]با صدای تایمر کیک را از فر خارج کردیم [ترجمه ترگمان]وقتی تایمر منفجر شد، کیک را از تنور بیرون آوردیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The oven has an automatic timer and other refinements.
[ترجمه گوگل]فر دارای تایمر اتوماتیک و سایر اصلاحات است [ترجمه ترگمان]فر دارای یک تایمر اتوماتیک و refinements دیگر است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. A timer can be fitted to an immersion heater so that it comes on at specified times of the day.
[ترجمه گوگل]می توان یک تایمر را روی بخاری غوطه وری نصب کرد تا در ساعات مشخصی از روز روشن شود [ترجمه ترگمان]یک تایمر می تواند برای یک گرم کن در زمان مشخص شده نصب شود تا در زمان مشخص شده در روز روشن شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Here the 555 timer i. c. is used in conventional monostable mode but with a control voltage applied to pin
[ترجمه گوگل]در اینجا تایمر 555 i ج در حالت یکنواخت معمولی اما با یک ولتاژ کنترل اعمال شده به پین استفاده می شود [ترجمه ترگمان]این هم یک تایمر دیگر است پ در حالت monostable مرسوم مورد استفاده قرار می گیرد اما با استفاده از یک ولتاژ کنترل به کار می رود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He turned his head, glancing at his timer, then yawned.
[ترجمه گوگل]سرش را چرخاند، نگاهی به تایمرش انداخت، سپس خمیازه کشید [ترجمه ترگمان]سرش را برگرداند و به تایمر خود نظر انداخت، سپس خمیازه ای کشید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Set the kitchen timer going.
[ترجمه گوگل]تایمر آشپزخانه را تنظیم کنید [ترجمه ترگمان]تایمر آشپزخانه را تنظیم کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Not bad for an old timer!
[ترجمه گوگل]برای یک تایمر قدیمی بد نیست! [ترجمه ترگمان]برای یه پیرمرد بد نبود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. A timer or programmer to control the heating periods and the choice of water heating, space heating or both.
[ترجمه گوگل]یک تایمر یا برنامه نویس برای کنترل دوره های گرمایش و انتخاب گرمایش آب، گرمایش فضا یا هر دو [ترجمه ترگمان]یک تایمر یا برنامه نویسی برای کنترل دوره های گرمایش و انتخاب گرمایش آب، گرمایش فضا یا هر دو [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Use a timer and ask the student to beat the clock.
[ترجمه گوگل]از یک تایمر استفاده کنید و از دانش آموز بخواهید که ساعت را بزند [ترجمه ترگمان]از تایمر استفاده کنید و از دانش آموزان بخواهید که ساعت را بزند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
زمان سنج (اسم)
chronometer, timer, clock, chronoscope
ساعت (اسم)
time, watch, timer, clock, timepiece, hour, horologe, ticker
کسی که وقت را نگه میدارد (اسم)
timer
تخصصی
[شیمی] زمان گیر [سینما] زمان سنج - زمان گیر [کامپیوتر] زمان بند . [برق و الکترونیک] زمان سنج، تایمر
انگلیسی به انگلیسی
• one who measures or records time; stopwatch a timer is a device that measures time, especially one that is part of a machine.
پیشنهاد کاربران
چند واژه پیشنهادی که معنی شمارش معکوس زمان را میدهد: ۱ - وارون شمار ۲ - برگشت شمار ۳ - واگشت شمار ۴ - وازمان شمار ۵ - وارون زمان شمار ۶ - وارون زمان سنج ۷ - زمان سنج وارونه ( معکوس ) ۸ - واشمارزمان
زمان سنج، وقت نگهدار هر راننده، کسی که وقت را نگه می دارد، ساعت، علوم مهندسی: تایمر، کامپیوتر: زمان بند، الکترونیک: همزمانساز، شیمی: زمان گیر، روانشناسی: زمان سنج، ورزش: وقت نگهدار
زمان پا
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند: ✅ فعل ( verb ) : time ✅️ اسم ( noun ) : time / timelessness / timer / timeliness ✅️ صفت ( adjective ) : timely / timeless ✅️ قید ( adverb ) : timelessly
زمان سنج
timer ( فیزیک ) واژه مصوب: زمان پا تعریف: مدار یا وسیله ای که برای واپایش عملکرد مدار یا وسیلۀ دیگری به کار می رود
آدم مسن an old person "hopeful youngsters clashed with old - timers"