صفت ( adjective )
حالات: timelier, timeliest
حالات: timelier, timeliest
• : تعریف: occurring punctually or at just the right moment.
• مترادف: opportune, seasonable, well-timed
• متضاد: ill-timed, untimely
• مشابه: expedient, favorable, felicitous, propitious, punctual, ripe
• مترادف: opportune, seasonable, well-timed
• متضاد: ill-timed, untimely
• مشابه: expedient, favorable, felicitous, propitious, punctual, ripe
- Your timely payments are appreciated.
[ترجمه گوگل] پرداخت به موقع شما قابل قدردانی است
[ترجمه ترگمان] پرداخت های به موقع شما مورد تقدیر قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پرداخت های به موقع شما مورد تقدیر قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The doctor's timely arrival saved the patient's life.
[ترجمه گوگل] ورود به موقع دکتر جان بیمار را نجات داد
[ترجمه ترگمان] ورود به موقع دکتر جان بیمار را نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ورود به موقع دکتر جان بیمار را نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her timely suggestion prevented a great deal of embarrassment.
[ترجمه گوگل] پیشنهاد به موقع او مانع از شرمساری بزرگ شد
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد به موقع او را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پیشنهاد به موقع او را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: timeliness (n.)
مشتقات: timeliness (n.)
• : تعریف: in time; opportunely.
• مترادف: opportunely, seasonably
• متضاد: untimely
• مشابه: expediently
• مترادف: opportunely, seasonably
• متضاد: untimely
• مشابه: expediently