tidy

/ˈtaɪdi//ˈtaɪdi/

معنی: مرتب، پاکیزه، تمیز، نظیف، مواظب، مرتب کردن، منظم کردن، اراستن
معانی دیگر: منظم، بهسامان، بسامان، (عامیانه) هنگفت، قابل ملاحظه، سامان دادن، سر و صورت دادن، (عامیانه) نسبتا خوب، رضایت بخش، رجوع شود به: antimacassar، ظرف کوچک، جعبه ی سوزن و نخ، قوطی لوازم آرایش، بطورمنظم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: tidier, tidiest
(1) تعریف: neat and orderly in appearance, arrangement, manner of proceeding, or the like.
مترادف: neat, orderly, shipshape, trim
متضاد: blowzy, disheveled, disorderly, messy, scruffy, sloppy, slovenly, unkempt, untidy
مشابه: clean, immaculate, methodical, organized, spick-and-span, systematic, taut

(2) تعریف: satisfactory or acceptable.
مترادف: acceptable, decent, passable, satisfactory
متضاد: paltry
مشابه: adequate, all right, fair, goodish, respectable, sufficient, tolerable

- a tidy settlement
[ترجمه اخزنذاذتزر] مرتب ، منظم ، پاکیزه، تمیز
|
[ترجمه گوگل] یک سکونتگاه مرتب
[ترجمه ترگمان] محل زندگی مرتب و مرتب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) substantial or large.
مترادف: considerable, large, sizable, substantial
مشابه: ample, big, good, goodly

- a tidy sum of money
[ترجمه گوگل] یک مبلغ مرتب پول
[ترجمه ترگمان] مبلغ کلی پول،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: tidies, tidying, tidied
• : تعریف: to make tidy (usu. fol. by up).
مترادف: arrange, neaten, spruce, straighten
متضاد: untidy
مشابه: array, clean up, fix, order, organize, pick up

- She tidied her hair.
[ترجمه M] او موهایش را مرتب کرد
|
[ترجمه گوگل] موهایش را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان] موهایش را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He tidied up before going out.
[ترجمه گوگل] قبل از بیرون رفتن خودش را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان] قبل از بیرون رفتن، اتاق را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: tidies
مشتقات: tidily (adv.), tidiness (n.)
• : تعریف: a decorative cloth used to protect a surface from dirt or wear, esp. on the arms or back of an upholstered chair; antimacassar.
مترادف: antimacassar, doily
مشابه: cloth, covering, slipcover

جمله های نمونه

1. tidy something away
(انگلیس - عامیانه) کنار گذاشتن،انبار کردن،سر جای خود گذاشتن

2. tidy up
مرتب کردن،(چیزها را) سر جای خود گذاشتن،منظم کردن

3. a tidy housewife
کدبانوی منظم

4. a tidy sum
مبلغ هنگفت

5. Why does nothing ever stay tidy around here?
[ترجمه گوگل]چرا هیچ چیز اینجا مرتب نمی ماند؟
[ترجمه ترگمان]چرا اینجا هیچ چیز مرتب و مرتب نمی مونه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's put aside a tidy sum for his retirement.
[ترجمه گوگل]او یک مبلغ منظم برای بازنشستگی خود کنار گذاشته است
[ترجمه ترگمان]مبلغی را هم برای بازنشستگی خودش کنار گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The large log basket can be used to tidy toys away.
[ترجمه گوگل]از سبد چوبی بزرگ می توان برای مرتب کردن اسباب بازی ها استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]سبد بزرگ چوبی را می توان برای تمیز کردن اسباب بازی ها استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I try to keep the garden tidy .
[ترجمه گوگل]سعی می کنم باغ را مرتب نگه دارم
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم باغ را مرتب نگه دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Be sure to leave the room neat and tidy.
[ترجمه گوگل]حتما اتاق را تمیز و مرتب ترک کنید
[ترجمه ترگمان]مطمئن باش که اتاق را مرتب و مرتب ترک کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I've got to tidy my room. What a fag!
[ترجمه گوگل]من باید اتاقم را مرتب کنم چه عجب!
[ترجمه ترگمان]باید اتاقم را مرتب کنم چه کونی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tidy the room up before the guests arrive.
[ترجمه گوگل]قبل از آمدن مهمان ها اتاق را مرتب کنید
[ترجمه ترگمان]قبل از رسیدن میهمانان، اتاق را باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I was shown into a tidy living room.
[ترجمه گوگل]من را به یک اتاق نشیمن مرتب نشان دادند
[ترجمه ترگمان]من به یه اتاق پذیرایی تمیز راهنمایی شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She keeps her flat very tidy .
[ترجمه گوگل]او آپارتمان خود را بسیار مرتب نگه می دارد
[ترجمه ترگمان]او را خیلی مرتب نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was an artist, not particularly tidy, too dreamy to match her ways.
[ترجمه گوگل]او هنرمندی بود، نه چندان مرتب، و آنقدر رویایی بود که با روش او مطابقت نداشت
[ترجمه ترگمان]او یک هنرمند بود، نه به خصوص مرتب و اهل رویا بود که بتواند با او جور در بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I like everything to be neat and tidy.
[ترجمه گوگل]دوست دارم همه چیز مرتب و مرتب باشد
[ترجمه ترگمان]همه چیز مرتب و مرتب و مرتب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مرتب (صفت)
straight, trim, classified, put in order, arranged, ordered, regular, neat, tidy, orderly, methodic, shipshape, regulated, well-groomed

پاکیزه (صفت)
clean, trim, brisk, clean-limbed, neat, tidy, spruce, natty

تمیز (صفت)
clean, pure, spiffy, neat, tidy, dapper, prim, dinky

نظیف (صفت)
clean, tidy

مواظب (صفت)
careful, alert, trim, advertent, attentive, cautious, watchful, mindful, solicitous, heedful, tidy, attent, surveillant, considerate, dutiful, forethoughtful, overwarm

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

منظم کردن (فعل)
order, regulate, arrange, put in order, make regular, regularize, tidy

اراستن (فعل)
range, blazon, habit, trim, adorn, decorate, primp, illustrate, apparel, groom, titivate, attire, bedeck, prettify, smarten, bedight, ornament, grace, brave, arrange, fettle, line, equip, array, rank, tidy, perk, deck, inlay, prim, clothe, endue, embroider, prune, stud, indue

انگلیسی به انگلیسی

• furniture cover
clean, arrange, organize
in good order, organized
something that is tidy is neat and arranged in an orderly way.
tidy people keep their things tidy.
when you tidy a place, you make it neat by putting things in their proper places.
a tidy amount of money is a fairly large amount of it; an informal use.
when you tidy something away, you put it in a cupboard or drawer so that it is not in the way.
when you tidy up or tidy a place up, you put things back in their proper places so that everything is neat.

پیشنهاد کاربران

شسته - رفته
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : tidy
✅️ اسم ( noun ) : tidiness
✅️ صفت ( adjective ) : tidy
✅️ قید ( adverb ) : tidily
در برخی متنها به معنای جوردرآمدن است.
I like to tidy my pantry so that I can easily find what I need next time I use it
Tidy مرتب کردن
جمع و جور کردن
Tidy up here: اینجا رو جمع و جور کن
کلمه ی TIDY
هم معنی ( هم معنی ساده ) :clean
متضاد ( متضاد ساده ) :messy
این کلمه در persion به معنی تمیز و پاکیزه است
جمله ی مشابه:she is so tidy and clean=او خیلی تمیز و پاکیزه است
جمله مشابه متضاد کلمه:she is so messy:او خیلی کثیف است
e. g. She carries tidiness to extremes/to its limits ( = she is too tidy )
اون خانم نظم و آراستگی را تا بالاترین حدش توسعه/بسط میده
مرتب.
تمیز کردن 💆🏻‍♀️💆🏻‍♀️
I was going to tidy the flat but I didn't have time
من می خواستم آپارتمانم را تمیز کنم ولی وقت نداشتم
مرتب کردن
مرتب و tidy up یعنیput things awayهرچیزی را سر جایش قرار دادن
A tidy person likes everything to be in the right place .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس