thrust upon


تحمیل کردن، (به زور) دادن

پیشنهاد کاربران

thrust something upon/on somebody
phrasal verb
اگر چیزی به شما تحمیل شود، مجبورید آن را بپذیرید، حتی اگر آن را نخواهید
- He had marriage thrust upon him.
او ازدواج را بر او تحمیل کرده بود.
مسولیتی رو دوش کسی گذاشتن
Otis a carefree dairy bull . Has a heavy responsibity thrust upon him .
اتیس ی گاو نر بی خیالیه که مسولیت سنگینی بر دوش او گذاشته میشود
Thrust sth upon/on sb
به زور چیزی را به کسی تحمیل کردن
He had marriage thrust upon him

بپرس